eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جز او کسی لیاقت حیدر شدن نداشت شایستگی فاتح خیبر شدن نداشت دُرّ نجف اگر به علی منتسب نبود باور کنید ارزش گوهر شدن نداشت تردید نیست گنبد حیدر اگر نبود اصلا دلی هوای کبوتر شدن نداشت چون روز روشن است، که جز مرتضی کسی با احمد افتخار برادر شدن نداشت با اذن فاطمه ست اگر حیدری” شدیم ورنه کسی اجازۀ نوکر شدن نداشت فریادهای أَیْنَ تَفِرّوا” گواه بود با او کسی توان برابر شدن نداشت حیدر شدن که جای خودش؛ در مقام قرب حتی کسی لیاقت قنبر شدن نداشت نوكرنوشت: یاعلی جـان غلامِ حضرتِ عشقم، نجف بهشتِ من است تو بنده را بطلب، سینه خیز می آیم صلی الله عليک ياسيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
چهار نعمتی که بهتر است هر روز صبح یاد کنیم ♦اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلب ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت. ♦اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد. ♦اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاس ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد. ♦اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِق ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد
ميترسم از آن لحظه که عمرم به سر آيد مهتاب رُخت بـعد غُـروبم بـه در آيد می تـرسم از آن دم که بيايی و نباشم جان از بدنم رفته و عمرم به سر آيد 🌷
🌹بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سرآید 🌹راهی آن مرقدی شوم که کریم است دست تهی نیست کس کزآن به درآید 🌹بوسه نهم بر ضریح آن مه قدسی شاید از این چشم من دو اشکِ تر آید
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل کاشکی می شد بریزی آب بر قبر حسن کاش اینجا داشت شب ها روضه خوانی لااقل کاشکی می شد کنار قبر صادق سینه زد کاش می شد تاسحر اینجا بمانی لااقل کاشکی می شد بگویی با نگهبان بقیع زائران را خوب می شد که نرانی لااقل کاش می شد آشکارا ریخت هنگام غروب پشت دیوار بقیع اشک روانی لااقل کاش میدادیم با یک روضۀ ام البنین قلب سنگی نگهبان را تکانی لااقل کاش در خاک بقیع اذن زیارت داشتیم کاشکی وقت نماز٬ آنهم جماعت داشتیم آخرش آقا به این تقدیر پایان می دهد خاتمه بر غصه قلب پریشان می دهد مطمئنم او بیاید کار عالم دست ماست ساخت و ساز حرم را دست ایران می دهد کارفرما مهدی و ما پارکابش می شویم اولش نقشه برای صحن و ایوان می دهد گنبد و گلدسته و ایوان طلایی می شود چون طلای این سه را شاه خراسان می دهد چونکه بعدش زائرِ اینجا فراوان می شود قطعاً اذن ساخت دهها شبستان می دهد هرچه سینه زن بیاید در حرم جا می شود دورتا دور رواق و صحن غوغا می شود صبح و ظهر و عصر این صحن و سرا هم دیدنیست روی گنبد پرچم یا مجتبی هم دیدنیست چشم دل هم بسته باشد چشم سر باشد بس است در مدینه چارتا نور خدا هم دیدنیست می شود یک پنجره فولاد در این صحن ساخت در میان کاسهٔ آبی شفا هم دیدنیست چارتا خورشید پیش هم تلألو می کنند چارتا خورشید این صحن و سرا هم دیدنیست در زیارتنامه خواندن زیر چتر آرزو بین قاب نور ایوان طلاهم دیدنیست از روی گلدسته های صحن زیبای بقیع تابش گلدسته های کربلا هم دیدنیست مسجدی باید به نام حضرت سجاد ساخت گوشه این صحن باید پنجره فولاد ساخت حیف اینها آرزوهای قلوب مضطر است حیف اینها بغض جاری دوتا چشم تر است ای بقیعی که پُر از گرد و غباری خود بگو در کدامین گوشه از خاک تو قبر مادر است در کجایت نیمه شب ها مرتضی سینه زده در کجایت رد پای اشک های حیدر است گرچه خاک تو پُر از درد و غریبی و غم است کربلا در غربت و در غصه چیز دیگر است گرچه در قلب تو خوابیدند یک عده غریب کربلا آرامگاه لاله های پرپر است گرچه دیدی که حسن را تیرباران می کنند کربلا هم شاهد حلقوم خشک و خنجر است من نمیدانم که محسن هست آنجا یاکه نه در عوض کرببلا قبر علی اصغر است در دل تو بغض سقا نیست قطعاً ای بقیع یک جوان ارباًارباً نیست قطعا ای بقیع
از سپید و سیاه بود اینجا عشقبازی مباح بود اینجا روزگار خوشی نه چندان دور خانه‌ی امن آه بود اینجا سن ما قد نمی دهد اما حرم و بارگاه بود اینجا مادری با چهار فرزندنش حالشان روبراه بود اینجا ** چشمتان روز بد نبیند، آه سرنوشتش سیاه بود اینجا تیشه و پتک و تیغ آوردند بی دفاع و سپاه بود اینجا این همه سال در اسارت شب باز هم مثل ماه بود اینجا آفتاب مدینه سوزان است کاش یک سرپناه بود اینجا... شاعر:
چشمم همين كه گشت خوش‌اقبال، گريه كرد ياد بقيع كرد و به هر حال گريه كرد همراه چار قبله‌ى حاجات اشک ریخت هم‌پاى چار كعبه‌ى آمال گريه كرد «يک‌باره چار كوه كجا بر زمين نشست؟ هفت آسمان به هشتم شوّال گريه كرد» * در كوچه، مادرى به زمين خورد و مجتبى با يادِ آن شكسته پر و بال گريه كرد با ياد نينوا چه به سجّاد مى‌گذشت بعد از پدر، قريبِ چهل سال گريه كرد با داغ باقر و غم صادق دلم شكست حتّى به روی شانه‌ى من، شال گريه كرد بعد از مدينه، نوبت كرببلا رسيد آن جا كه تل به سر زد و گودال گريه كرد *
در صاحبِ عصیانِ بسیارم، إلهي بالحسین(ع) درگذر از من! گنهکارم، إلهي بالحسین(ع) بیش از اندازه بد کردم! پشیمانم، ببین... باز هم از توبه سرشارم، إلهي بالحسین(ع) کار دستم داده! راحت کن مرا از دستِ نفْس زخم خوردم! بد گرفتارم، إلهي بالحسین(ع) دستهایم را به دستانت بگیر و تا که از امرِ شیطان دست بردارم، إلهي بالحسین(ع) من در این دنیا غریبم! بی انیس و مونسم من فقط یک آشنا دارم، إلهي بالحسین(ع) دور کرده معصیت هایم مرا از کربلا دورم و مشتاق دیدارم، إلهي بالحسین(ع) یاد تلقین و لحد، یاد شبِ تاریکِ قبر در میان روضه می بارم، إلهي بالحسین(ع) گفت با خود جانِ زهرا(س) آبرویم را نبر من أباالفضلِ علمدارم، إلهي بالحسین(ع) در دلش میگفت سقای حرم در علقمه بد گره افتاده در کارم، إلهي بالحسین(ع) تیر بر چشمان من خورده ست و با دندان خود- -تا که مَشکم را نگهدارم، إلهي بالحسین(ع)! شاعر:
گُم شدم در دل بازار،مرا یاری کن باز هم از منِ درمانده طرفداری کن بار من روی زمین مانده..،خدایا چه کُنم بار من مانده خدایا..،تو خریداری کن معصیت مثل لجنزار فرو بُرد مرا تا که آب از سر من رد نشده..،کاری کن بنده ی نفس شدم بندگی ام یادم رفت بنده را راحت از این بندِ گرفتاری کن اختیاراً ز درِ خانه ی تو دور شدم پس گداییِ مرا لطف کن،اجباری کن وای بر حال کسی که رمضان گریه نکرد سفره تا جمع نشد..،اشک مرا جاری کن در سحر اهل مناجات تو سیراب شوند منِ غفلت زده را تشنه ی بیداری کن من غلامی ز غلامان امیر نجفم ای خدا رحم بر این نوکر درباری کن جان آقای غریبی که ندارد حرمی دل ویران مرا یک شبِ مِعماری کن گریه بر خون خدا ارثیه ی اجدادیست ایل و اولاد مرا اهل عزاداری کن روزه با روضه اگر باز شود..،می چسبد گریه کن! با نمِ اشک خودت افطاری کن تشنه لب بود که شمر آمد و..،ای داد ای داد با نوکِ چکمه به جانِ لب ارباب افتاد بردیا محمدی
ته گودال مثل نی زار است بسکه نیزه درین بدن کردند حنجرت زیر و رو شد از بسکه نیزه از حلق در دهن کردند پیش چشم حرم دهاتی ها با حصیری تو را کفن کردند بعد تو معجرم ... نمی گویم گریه را سهم چشم من کردند اشک چشم مرا در آوردند پیش تو نیت زدن کردند تا سرت را ز تن جدا بردند چادرم را به زیر پا بردند...
میزنم دم ز ولای تو اباعبدالله دلم افتاده به پای تو اباعبدالله پیش هر بی سرو پایی که گدایی نکنم من گدایم گدای تو اباعبدالله با همه خیل گدایی که در خانه توست کم ندیدم ز عطای تو اباعبدالله مادرم گفت اگر این همه عزت داری پدری کرده برای تو اباعبدالله ای که آرامش جان علی و فاطمه ای جان عالم به فدای تو اباعبدالله کعبه دور سر شش گوشه تو میگردد مروه دنبال صفای تو اباعبدالله این ورودی جنان یا در باب القبله است.!؟ چه بهشتی است سرای تو اباعبدالله بی جهت نیست حرم هر شب جمعه غوغاست زائر توست خدای تو اباعبدالله کاش محشور شوم روز قیامت آقا با تو و با شهدای تو اباعبدالله زودتر از همه سیراب شود از کوثر زائر کرببلای تو اباعبدالله یاری مادر تو حضرت زهرا کرده هر که گرید به عزای تو اباعبدالله مادرت هر شب جمعه به حرم می آید میزند ناله برای تو اباعبدالله مادرت هر شب جمعه به حرم میشنود ناله واولدای(واعطشای) تو اباعبدالله پیش چشمان تر تو پسرت را کشتند جگرم سوخت برای تو اباعبدالله بی جهت نیست زمینگیر شدی پیش تنش تکه تکه شد عصای تو اباعبدالله خواستی موی سفید تو نبیند زینب خون او گشت حنای تو اباعبدالله اولین مرتبه بود از حرم آمد بیرون خواهر تو زقفای تو اباعبدالله این همه دیده نامحرم و زینب، ای وای خوب شد بود عبای تو اباعبدالله عبدالحسین میرزایی
هیچ حالی شبیهِ حالت نیست هیچ روزی شبیه روزت نیست..!! آبهایِ تمام عالم هم مرهم زخمِ سینه سوزت نیست جگرت زخم شد زمانی که داشت از انگشترت نگین میریخت داغ یعنی به چشم خود دیدید قطعه قطعه علی زمین میریخت داغ یعنی جوان رعنایت تشنه لب روی خاک جان میداد نیزه ای بین سینه اش بود و "نا نجیبی "تکان تکان میداد داغ یعنی نبودن عباس بزدلان را جسور خواهد کرد حرمله پیش چشم غیرتی ات سمت خیمه عبور خواهد کرد داغ یعنی که غنچه ای را با سم ِمَرکب گُلاب می گیرند .. داغ یعنی:عموی خیمه که رفت دختران اضطراب میگیرند داغ یعنی که شیرخوارت را جای گهواره بینِ گور کنی... بند قنداقه اش به دستانت از کنار ِ رباب عبور کنی بی پناهی پناه ِاهلِ زمین هانی و مسلم و زهیرت کو؟ کو علمدار لشکرت آقا؟ شُوذَب و عابس و بُرِیرت کو؟ تکیه دادی به نیزه ی غربت آسمان رنگ ِ دود میدیدی روی ِ تل خواهر ِ غریبت را مثل ِ مادر کبود میدیدی.. کشتیِ رحمت ِخداوندی..! گیر کردی میان آن گودال چشم رحمت به قاتلت داری کم کمک گرچه میروی از حال غربت و درد و داغ یعنی که دشمنت میکشد سرت فریاد من بمیرم برای گیسویت که به چنگال قاتلت افتاد "نگران" کشتنت عزیز دلم "نگرانی" که حال ِ خوبی نیست پیش چشمان داغ دیده ی تان ... موقع ِ رقص و پایکوبی نیست هیچ داغی شبیه داغت نیست همه بر غربت تو خندیدند! هیچ دردی از این فراتر نیست که به تل، خواهر ِتو را دیدند وای از ضربه ی دوازدهم آه از ضَجّه های مادرتان قتلگاهِ شماست :گودال و .. تَلّ شده قتلگاه خواهرتان تشنه بودی و جای آب اما نیزه ای در گلو فرو کردند! پیکر ِ زخمی و نحیفت را با سم اسب زیر و رو کردند از تنت چشمه چشمه خون دارد- روی خاک ِ کویر میریزد آنقدر قطعه قطعه ات کردند که تنت از حصیر میریزد شد غروب و به زیر نور ماه برقِ انگشترت نمایان شد بعدِ غارت نمودن خیمه تازه نوبت به آن شتربان شد پیکرت روی خاک ماند و سرت سایه ی بان ِ تمام طفلان شد ماجرای نگاه و ناموس است که سرت ناگهان غزلخوان شد سرت از بسکه سنگ خورد افتاد من بمیرم که دردِ سر داری ای که از حال و روز خواهرها بر سر نیزه هم خبر داری هیچ حالی شبیهِ حالت نیست هیچ روزی شبیه روزت نیست..!! آبهایِ تمامِ عالم هم مرهم زخمِ سینه سوز ت نیست وحید مصلحی