eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ستم نديده كسي در جهان، مقابل زينب نسوخت هيچ دلي درجهان،چنان دل زينب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زماني ز آب غم بسرشتند، گوييا گِل زينب فغان وآه ازآن دم!كه خصم دون به لب شط بُريد سر ز قفاي حسين، مقابل زينب فتاده ديد چو در خاك، سرو قامت اكبر قرارو صبر و تحمّل، برون شد از دل زينب ميان لشگر اعدا به راه شام نبودي به غير معجر نيلي، به چهره، حائل زينب به گِرد ناقه‌ء او، كوفيان به عشرت و، امّا سرحسين به سِنان،پيش روي محمل زينب نه آب بودونه ناني،نه شمعي و نه چراغي چو گشت كنج خرابه، مقام و منزل زينب چگونه شرح غمش رارقم كند،يد«جودي»؟ كه جزخدانه كس آگه،زدرد و مشكل زينب
ماجراي كربلا، شرح بلاي زينب است عصر عاشورا، شروع كربلاي زينب است شرح صدرش در نمي‌آيد به فهمِ اهلِ دل صبر زينب، آيت صبر خداي زينب است رو«الَم نَشرَح لَك صَدرَك»بخوان كاين آيه را عشق گفتا بعد پيغمبر، ثناي زينب است باغبان گلشن سرخ ولايت، اشك اوست حافظ خون شهيدان،گريه‌هاي زينب است پرچم سرخي كه عاشورابه خاك وخون فتاد بر سر پا، باز با صبر و رضاي زينب است كوفه و روز اسيري ديدن زينب، دريغ! چون در و ديوار كوفه، آشناي زينب است بهر اثبات ولايت رفت بايد هر كجا ورنه كاخ ظلم وبزم مي،چه جاي زينب است؟ ني همين درشام وكوفه بلكه اندركوي عشق هر كجا پا مي‌گذاري، جاي پاي زينب است كودكي زآن كاروان افتاد از محمل به خاك شب كناربسترش،زهرا به جاي زينب است خطبه‌ي او افتخار ملّت اسلام شد بانگ«اَلاسلام يَعلوا»، در نداي زينب است پرچمش سرهاي هفتادو دوتن برنيزه‌هاست اي دريغا! در كف دشمن، لواي زينب است اي«مؤيّد»! ما كجا و مدح آن شورآفرين؟ آل عصمت راسخن، در اعتلاي زينب است
تو کیستی فروغ چراغ هدایتی تو لنگر سفینۀ نوح ولایتی ناخوانده درس، عالمهء علم عالمی مکتب نرفته، بحر وسیع روایتی با چادرت به دایرۀ حشر، سایبان با معجرت به معرکۀ صبر، رایتی بودی ز خردسالی خود یاور حسین هم خواهر حسینی و هم مادر حسین فُلک نجات را به خدا ناخدا تویی بال و پر عروج به سوی خدا تویی هم‌سنگر امام شهیدان قدم قدم از ابتدا تو بودی و تا انتها تویی روز جهاد همره و همگام فاطمه هنگام خطبه هم‌نفس مرتضی تویی ماهِ دو مهرِ فاطمه و کوکب علی آیینۀ حسین و حسن، زینب علی اعجاز کرده خالق عالم به مدح تو بگشوده لب پیمبر اکرم به مدح تو با رمز کاف و ها که به قرآن نوشته است آغاز گشته سورۀ مریم به مدح تو بعداز چهارده صده باعشق و افتخار گوید سخن هماره مُحرم به مدح تو با آنکه در فراق و غم و رنج زیستی تاریخ کوچک است بگوید تو کیستی تا روز حشر، خون خدا را پیمبری بازآ بخوان خطابه که شمشیر حیدری هم ذوالفقار خشم علی در خطابه‌ای هم مصحفِ مطهرِ زهرای اطهری عیسی اگر نظر به تو و مادرش کند گوید عزیز فاطمه باللَّه تو برتری عباس اگر چه هست گرامی برادرت حاشا که بی اجازه نشیند به محضرت بر عزم و غیرت تو خدا گفت آفرین وقتی که خلق کرد تو را،گفت آفرین وقتی به قتلگاه گشودی زبان به شکر زهرا گشود لب به دعا، گفت آفرین تا شد ز خطبۀ تو نفس‌ها به سینه حبس بر نیزه سیدالشهدا گفت آفرین نطقت به کوفه معجزۀ ذوالفقار کرد بر چون تو شیردخت، علی افتخار کرد وحی خدا بوَد سخن دلربای تو انداخت نقش،بوسهء محمل به پای تو تاریخ شاهد است که تاصبح روزحشر خون حسین موج زند در صدای تو هرجا به یاد کرب و بلا خیمه می زنند آن خیمه گوشه‌ای‌ست ز صحن و سرای تو بعد از حسین، فاطمه را نور عین تو در چشم جان ما تو حسینی، حسین تو کو مرد تا که مثل تو سینه سپر کند از دین حق چو فاطمه دفع خطر کند هم شیر روز باشد و هم پارسای شب شب را همه به ذکر و عبادت سحر کند از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام با رأس غرقِ خون برادر سفر کند داغ حسین اگر جگرت را کباب کرد داغ سه‌ساله جان تو را سوخت، آب کرد ای مانده کوه درد و غمت روی شانه‌ها از کعبِ نی به پیکر پاکت نشانه‌ها داغت شراره‌ای به همه آشیانه‌ها ذکر تو و حسین تو قرآنِ خانه‌ها تنها ز تازیانه تن تو نشد کبود بر قلب ماست آن اثر تازیانه‌ها ایمان و عشق وغیرت ودین را چو آب برد دشمن تو را به جانب بزم شراب برد از بس که داغ ماند روی داغ بر دلت همچون خیام کرب وبلا سوخت حاصلت در بین خنده و کف و شادی به شام بود هفده سر بریده در اطراف محملت روزی به روی دامن پر مهر فاطمه روزی دگر به گوشۀ ویرانه منزلت در خلوت تو اشک و دعا و انابه بود یک شب سر بریده چراغ خرابه بود بر غربت تو شمع شب تار گریه کرد در لاله زار آبله‌ات خار گریه کرد حتی سه ساله‌ای که به ویرانه دفن شد تا صبح با دو دیدۀ خونبار گریه کرد آن شب که روی دامن طفلش گرفت جا رأس بریده بهر تو بسیار گریه کرد مانند مادرت که غریبانه دفن شد دردانه‌ات به گوشۀ ویرانه دفن شد اشک تو سیل چشم همه خلق عالم است باآه تو همیشه جهان ماه ماتم است وقتی تو درخرابه نهی روی خود به خاک در چشم شیعه، ماه صفر هم محرم است نبوَد عجب بسوزد اگر هست و بود را تا شعله‌های دل ثمرنخل"میثم"است چشمی بده که باز بگریم برای تو آتش بزن که آب شوم در عزای تو
💠 لَوْ وُلِدَ لِی مِائَةٌ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّيَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلا عَلِيّاً اگر صد فرزند هم می‌داشتم دلم می‌خواست همه را «علی» بنامم. 📗 الكافی، ج۶، ص۱۹ فرمود حسین:‌ جلوۀ لم یزلی سالار شهیدِ شاهدان ازلی گر صد فرزند داشتم می‌خواندم نام همه را به نامِ نامیِ «علی»
کیست زینب آنکه عالم واله وحیران اوست نورعصمت جلوه‌گر از چهرهء تابان اوست گوهرپاکی که ازدامان عصمت خورده شیر جان به قربانش که جان عالمی قربان اوست آستان زینب کبری حریم کبریاست بندگان رادست حاجت جمله بردامان اوست کیست زینب قهرمان داستان کربلا آنکه نازل آیهء تطهیر اندر شان اوست زهره‌ای کاندر سپهر عزت و جاه و جلال روشنی‌بخش کواکب شمسهء ایوان اوست بانویی کاندر حریم عفت و شرم و وقار مریم پاکیزه دامن حاجب و دربان اوست نزهت رضوان ز انفاس نسیم گلشنش نکهت جنت ز گیسوی عبیر افشان اوست سیل نطق آتشینش کَند کاخ کفر را کاخ ایمان متکی بر پایهء ایمان اوست کیست این آشفته کزاوعالمی آشفته است کیست این سرگشته کاینسان چرخ سرگردان اوست میوهء بستان زهرا پارهء قلب علی‌ست آنکه عالم خوشه‌چین خَرمن احسان اوست آفتاب برج عصمت آنکه اهل فضل را دیده روشن ازفروغ دانش وعرفان اوست جلوهء حق کرد روشن کوفهء تاریک را گرمی بازار شام از خطبهء سوزان اوست شام چون گنج‌ست وزینب گوهر والای آن شام چون باغ‌ست وزینب مرغ خوش الحان اوست داستانی کآتش اندر دامن هستی فکند داستان محنت و اندوه بی پایان اوست همت مردانهء او نگسلد زنجیر عهد خوش‌تر ازپیوندهستی رشتهء پیمان اوست ای "رسا" بر ماتم او تا قیام رستخیر آسمان را گریه‌ها بر دیده گریان اوست
کریمه‌ای که کرامت به او برازنده ست شرف، جلال، زعامت به او برازنده ست نجات اهل قیامت به او برازنده ست خدا گواست: امامت به او برازنده ست شکوه حیدری‌اش بین،مگو که حیدرنیست خطابه‌خوانی او کم ز فتح خیبر نیست هنوز شیر ننوشیده ذکر حق سخنش ز شیر بهتر، نام حسین در دهنش شمیم فاطمه آید ز بوی پیرهنش روان و روح بزرگ حسین در بدنش ز مهد آمده هم‌سنگرِ امام حسین نگاه دوخته بر حنجر امام حسین کسی که بر سر عالم علم زند، این ست کسی که حکم خدا را رقم زند این ست کسی که نقش شیاطین به هم زنداین ست کسی که شعله به کاخ ستم زند این ست زبان زندۀ حیدر خطابه‌خوان خداست پیام‌آورِ پیغام‌آورانِ خداست الا زَمام سخن همچنان به فرمانت! نگاهبان شهیدان! خدا نگهبانت پیمبر و علی و فاطمه ثناخوانت تو زینبی، پدر و مادرم به قربانت! عجب نه، گر به حضورت علی قیام کند سر حسین، سر نی به تو سلام کند نگفته‌های علی جمله جمله بر لب توست کلاس فاطمه- مکتب نرفته- مکتب توست شبی که ماه درآن آب می‌شودشب توست تو آسمانی و رأس حسین، کوکب توست تو مریم دو مسیحی که شد جدا سرشان مسیح بوسه گذارد به زخم پیکرشان کسی که برتوکنداشک خودروان ز دو عین بحق که هم به حسن گریه کرده،هم به حسین چرا که هست تمام وجود تو، حسنین گریستن به تو هم دین ما بود، هم دیْن تو با شهامت و صبرت، حسینی و حسنی حسینی و حسنی، نه، تمامِ پنج تنی ولادت تو خبر از محرم آورده به درگهت سر تسلیم، عالم آورده به پیشگاه تو تعظیم، مریم آورده نه، در حضور تو مردانگی کم آورده به پیش سیل بلا کوه محکمی زینب زنی و سرور مردان عالمی زینب الا سلام خداوند بر سرآغازت چهل عروج ز خود تا خداست پروازت به هر خطابه هزاران هزار اعجازت سر حسین به بالای نی، سرافرازت اسارت تو کمال شهادت شهداست خطابه‌های تو رمز سعادت شهداست تو آسمان جلال کرامتی زینب تو پاسدار مقام امامتی زینب تو مادر شهدا تا قیامتی زینب قدت خمید، ولی راست قامتی زینب چه می‌شود ز کرم ای محیط صبر و رضا که نخلِ «میثم» آلوده را کنی امضا؟
این همه ابرکه برگسترهءشب جاری ست مدآهی ست که ازسینهءزینب جاری ست آسمان شرح بسیط غم او را ننوشت گرچه بر صفحه ی ایام مرکب جاری است تا تبرک شود از ذکر جمیلش سخنم نام آن پاک ترین زمزمه بر لب جاری ست داشت سرچشمهءاشکی که به گلهابدهد آب از شط فراتی که مرتب جاری ست روز اگر کاخ ستم از سخنش می لرزد در نماز شب او جلوه ی یارب جاری ست گر چه از چار جهت سنگ جفایش بزنند بر لبش باز هزار آینه مطلب جاری ست از زلال نفس قدسی او مایه گرفت این همه فیض که ازچشمهءمکتب جاریست پس ازآن خطبهءسوزان که به جامانده ازاو روی نبض دل هستی اثر تب جاری ست
ای که اخلاص توآمیخته با ایمانت صبروایثار درآویخته از دامانت روح روحانی تو ازدم روح القدس است نفس روحانی تو ازنفس رحمانت ای خدای عظمت قبله ی مردان خدا بانوی هردو جهان جان جهان قربانت زینبی، زین ابی، عالمه ای فاضله ای توکه هستی که ستوده است توراسبحانت چه مبارک سحری داشت علی بازهرا شب قدری که درخشید رخ تابانت هیچ کس ای مثل فاطمه نشناخت تورا که خدا ساخته در پرتو خود پنهانت حلم برروی تومشتاق وادب مجذوبت عشق درکار تو مبهوت وخرد حیرانت فضل را مرکزپرگاری وبیرون نبود خطی و نقطه ای ازدایره ی احسانت ناظم گردش منظومه ی هستی نظرت آفتاب آینه گردان رخ رخشانت دختر دختر وحی ای که به هر مهلکه بود پسر شیر خدا همره و هم پیمانت قامتت قائمه ی عرش شهادت شدو ماند جای گلبوسه ی داغ شهدا بر جانت ازسکوتی که ز فریاد تو درکوفه فتاد منعکس شداثر معجزه ی فرمانت امشب ای بحرکرم مرحمتی تا برسد بر دل وجان"موید"نمی از بارانت
دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید در ره دین خدا یاری من گوش کنید داستان غم و غمخواری من گوش کنید گر چه این قصه ی جانسوزبه گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم زینت شیر خدا شیر زن اسلامم دختر دخت نبی امّ مصائب نامم کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم صبربی صبر شداز صبر و شکیبائی من ناتوان شد خرد از درک توانائی من پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم وآنکه باآتش غم سوخت ولی ساخت منم باغبانم من و غارت شده یکجا باغم ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم هستی خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم پدرو مادر و فرزند و برادر دادم گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا لیک در صبر جهانی بستوده است مرا چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پیش من در پَسِ در مادر من آزردند ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و این منظره را می دیدم مات ووحشت زده می دیدم و می لرزیدم بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همین مادر من مادر پیغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند پدرم داد شریک غم خود را ازدست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست وز همه خلق برید و به غم او پیوست زانوی خویش بغل کرده ودر خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو بود در سینه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگرریخت مراسوخت جگر سحرم داد منادی خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر دیدم آن تاج سرم راکه دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم رفت ازدست،حسن گشت دلم خوش به حسین شدمراروح وروان،قدرت دل،نوردوعین بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد چه بگویم که در این راه چها پیش آمد این سفر بود که با هستی من بازی کرد قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد آنکه را بود برادر به سفر من بودم تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم کرد از هستی خود صرف نظر من بودم کرد قربان برادر دو پسر من بودم دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند روز عاشور چگویم به چه روز افتادم داستانی است که هرگز نرود از یادم هیجده محرم خود را همه از کف دادم کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب خارها بود که از پای کشیدم آنشب تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب داد روی سیه و موی سپیدم آنشب آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشی خود افزود شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم با اسارت پی آزادی قرآن رفتم با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم گنج بودم من و در شام به ویران رفتم بهر اطفال چو احساس خطر می کردم خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم گر چه هرغم بنوشتند به پیشانی من عالمی گشته پریشان ز پریشانی من چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند در دل ریش از آن چنگ زدن چنگ زدند بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند طاق شد طاقتم از محنت و بی تاب شدم شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم 👇👇👇
☝️☝️☝️ در سفر شاهد هفده سر بی تن گشتم شاهد راه حق و عشق برادر گشتم قصه کوته ز سفر سوی وطن برگشتم لیک باهمسر خود تا که برابر گشتم آمد از دور ولی تا نظر انداخت مرا مات وحیرت زده شدبرمن ونشناخت مرا این سفر موی من آشفته تر از حالم کرد همچنان طایر بشکسته پر و بالم کرد قامت چون الفم دید و ز غم دالم کرد حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد گشت پشتم خم و رختم سیه و موی سپید جای من کوه اگر بود ز هم می پاشید کن از این قصه ی پر غصه گذر انسانی دیگر از ماتم من نام مبر انسانی زدی آتش به دل جن و بشر انسانی چونکه ریزی ز سر خامه شرر"انسانی" گر چه پر شور سرودی نمک از ما داری گر چه شیرین شده شعرت کمک از ما داری
سبزست باغ نافله از باغبانی‌ات گل کرد عطر عاطفه با مهربانی‌ات در سایه‌سار همدلی‌ات بود آفتاب روشن شد آب و آینه با همزبانی‌ات ای انتشار صبح از آفاق جان تو ای چشمه‌سار نور، دلِ آسمانی‌ات... حتی در آن نماز شبی که نشسته بود پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات ای آن‌که صبح کوفه ز رزم تو شام شد ای افتخار، آینهٔ خطبه‌خوانی‌ات آیا شکست خطبهٔ پولادی تو را بر نیزه آیه‌های گلِ ناگهانی‌ات؟ با آن سری که در طبق آمد شبی بگو لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زن با شور عزّت و شرف آرمانی‌ات
ای کاش فراغتی فراهم می‌شد از وسعت رنج های تو کم می‌شد این بارِ مصیبتی که بر شانه‌ی توست ایوب اگر داشت قدش خم می‌شد