eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای هُمای بی پرو بالم مرو بیکسم، آشفته احوالم مرو من غریب این دیارم فاطمه بی تو من یاری ندارم فاطمه خانه را ماتمسرا دیگر مکن کودکانت را تو بی مادر مکن رحمی ای دلدار بر حیدر نما بر مَنِ تنها و بی یاور نما شوق و امّید از،این خانه مبر عشق را زهرا ز کاشانه مبر کاش میشد تا بمانی در برم سایه ات میماند برروی سرم کودکان از ماتمت جان بر لبند خونجگر از گریه های زینبند من چه سازم با حسین و زینبت ای فدای ذکر یارب یاربت چون کمان قامت کمان گریده ای جان حیدر نیمه جان گردیده ای میزنی شعله زغم بر حاصلم میکنی خونین از هجرت دلم رو مگردان این دم آخر ز من من پسر عم توام بر گو سخن لااقل حرفی بزن با مرتضی دیده ای بگشا بر شیرخدا دیده بگشا چشم پر آبم ببین پیکر رنجور و بیتابم ببین دیده بگشا تا ببینی بیکسم بیکس و آشفته و دلواپسم خیز از بستر تو ای بسترنشین خیزو بنگر گشته ام خانه نشین می رویّ و میبری جان از تنم آنکه غمدارست از داغت منم رفتنت هرگز نباشد باورم باورم هرگز نباشد یاورم خانه با تو قبله گاه حیدر است بی وجودت قتلگاه حیدر است پرمکش ای طائر بی بال و پر در کنارم باش ای سینه سپر کن دعا تا که بمیرم بعد تو جای خالیت نبینم بعد تو شرمسار از صورت نیلی منم خونجگر از ضربۀ سیلی منم من خجل از پهلوی بشکسته ام خسته دل از دیده های بسته ام آسمان شاهد بر این غمداری ام وای برمن زین امانتداری ام اسلام مولایی
دریغ از درد و داغِ بیکرانه که غم از دل زند هر شب جوانه مدینه من سؤالی از تو دارم چه کردی با علی در آن زمانه؟ چه کردی که علی در نیمه ی شب که می شد سوی نخلستان روانه چه کردی با علی تا رازِ خود را به نخل و چاه گوید محرمانه چرا باید که قبرِ یاسِ پرپر بماند تا همیشه بی نشانه چرا مولای ما مظلوم و تنها بماند سالها در کنجِ خانه چه کردی تو؟ بگو با جانِ زهرا در و دیوار بود و تازیانه مگر روزِ خدا پایان گرفته؟ که مولا غسل داد او را شبانه! هستی محرابی
حضرت زهرا سلام الله علیها هم آسمانهاهم زمین باشد به فرمانت جان جهان هستی و جان من به قربانت من آن یتیمی که اسیر مادری توست من آن فقیرِ تا ابد در حسرتِ نانت پیداست هرگزنیست در درک بشر قدری فهمیدن شان تو و اوصاف پنهانت کوری چشم دختران فتنه و آشوب بوده پیمبر صبح و ظهر و شب ثناخوانت خودرا میان باغ فردوس خدا دیده هروقت پیغمبر زده بوسه به دستانت تو کیستی؟ که جز نبی و مرتضی شخصی سر در نیاورده هنوز از عمق ایمانت تا پای جان میخواستی یار علی باشی هم خواستی هم اینکه ماندی پای پیمانت در کوچه ها یا پشت در حرف از ولایت بود یک لحظه هم خالی نگشت آنروز میدانت نفرین کنی چیزی نمیماند از این دنیا عالم به هم میریزد از حال پریشانت با اینکه زخمی غلاف و میخ در بودی بر جان دشمن زخم میزد نطق بُرّانت طاقت ندارد گریه ات را شهر پیغمبر باید بباری بی صدا در بیت الاحزانت وقتی سلامش را جوابی نیست دراین شهر دلگرمی مولاست آوای علی جانت درد علی را بیشتر از پیش خواهد کرد وقتی که مرگت را بخواهی جای درمانت هر روز میگوید به تو جان علی زهرا حرف از جدایی ها مزن دستم به دامانت
می زنه آتیش به قلبم، سکوت سنگین لبهات. انگاری هزار و یک غم، داری بانو توی چشمات. باب درد دل رو بامن، وانکرده باز می بندی. با خودت میگی علی جان، بسه واست غم و دردات. بغض شرمندگیه که، می فشاره هی گلومو. وقتی که با گریه میگی، که تمومه کار زهرات. من که غیر خوبی از تو، توی زندگی ندیدم. تو اگه بدی ندیدی، بگذر از دلدار تنهات. دسته ی دستاس که جا خود، واسه ی جارو زدن هم. جونی انگار که نداری، رمقی نداره دستات. چن روزی میشه که پهنه، بسترت میونه خونه. پلک چشمات شده سنگین، رو به قبله شده پاهات. چی میشه بانوی خونه، جا دعا برای مرگت. دس بذاری روی زانو، که بلند شی دیگه از جات. می زنی حرف وداع و کفن و دفن مخفیانه. به دلم برات امشب، دیگه میری پیش بابات. دوس داری بمونی اما، چاره جز رفتن نداری. روی گونه هات می لرزه، دونه دونه سیل اشکات. بالا بستر حسینت، میذارم یه ظرف پر آب. خیالت راحت راحت، واسه ی تمومه حرفات. چشاتو رو هم میذاری، جونمو به لب میاری. زینب افتاده به خواهش، بلکه برگرده نفس هات. التماس من که جاخود، حسن افتاده رو سینت. حسینت صورت گذشته، با چه حالی کف پاهات. می چکه اشکای حیدر، عرش حق به لرزه اومد. جوابی بده که والله، علی جون میده به همرات. می بینم بند کفن رو، شبیه معجزه واشد. بچه هاتو روی سینه، می گیری آروم به دستات. رسول رشیدی راد
رفتي و پژمردنم و نديدي رفتي زمين خوردنم و نديدي تو كوچه ها راه من و مي بندن همه دارن به شوهرت مي خندن يه فكري هم به حال بچه ها كن يه سر بيا زندگيم و نيگا كن اگه بياي با دل بي غم مي ريم اصلاً از اين مدينه با هم می ريم بازم بمون و دست به پهلو بگير عيبى نداره از على رو بگير كارم شده يه گوشه اي ببارم بچه هات و سر خاكت بيارم دل من از همه كنار مي گيره حالا علي دست به ديوار مي گيره ميشه بياي دو قطره زمزم بدي يه ظرف آب بياري دستم بدي چه مادري ز دخترم گرفتند خواب و زچشماي ترم گرفتند اين چادرپاره من و مي كشه اين خون گوشواره من و مي كشه بلند شو دستات و حنا بذارم تابوتت و بگو كجا بذارم؟!! تو خونه ياد اون روزا مي افتم برم بيرون تو كوچه ها مي افتم بي مادري نصيب دخترم شد خبر داري چه خاكي بر سرم شد خير نبينه اون كه به ما جفا كرد ما دو تا رو از همديگه جدا كرد تو چشم تو زد چشم و پر آب كرد خونش خراب كه خونه مو خراب كرد نقشه كشيدن مبتلامون كنن كي فكر مي كرد يه روز جدامون كنن؟! علی اکبر لطیفیان
شمعم که آب کرده مرا شعله های در بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در مانند درد سر شده این دردِ سر مرا بد جور خورده بر سر من تخته های در یاسم که ساقه ام پُره از یادگاری است خورده غلاف پیکرم از لا به لای در شبها ز خواب ناخوش و پُر درد می پرم با یاد داغ محسنم و با صدای در در بود و شعله بود و لگد بود و ازدحام من بودم و شرار غم از جای جای در از خیبر عقده داشت به دل در که کنده شد این در شد انتقام بدی در اِزای در شد باعث تمامی این زخم کاری ام آن میخ تعبیه شده روی بنای در یارب به وقت غسل به داد علی برس چون پُر ز تاول است تنم از دمای در بی مادری زینب من گردن در است عُمرِ کم مرا بنویسید پای در مجتبی صمدی شهاب
این روزها شب وسحرت طول می کشد حتی دقیقه در نظرت طول می کشد تا دست ها به هم برسد لحظه قنوت در پیش چشم های ترت طول می کشد از کنج خانه تا دم در غصه می خورم از بس که راه مختصرت طول می کشد اینگونه پیش گر برود ای کبوترم درمان زخم های پرت طول می کشد با هر قدم که تکیه به دیوار می دهی از بین کوچه ها گذرت طول می کشد بگذر از این محله که در وقت حادثه تا مجتبی شود سپرت طول می کشد تنگ غروب می رسی و درک می کنم درد دل تو با پدرت طول می کشد گیرم به گریه دخترت آرام شد ولی آرام کردن پسرت طول می کشد گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست افسوس ..قصه جگرت طول می کشد تو می روی و تازه شروع غم من است گفتم به بچه ها سفرت طول می کشد گودال بود و روضه ی تو مادرانه بود مادر چقدر ذبح سرت طول می کشد
سیلی زدن به صورت یک زن روا نبود روز نخست قامت زهرا دوتا نبود تا بود کنار دختر نازدانه اش،پدر سهم دلش مصیبت و رنج و بلا نبود ازبسکه درد داشت،تنش دردپروراست دردش زیاد بود و ولیکن دوا نبود تابی اگر که داشت،مصیبت ز تن ربود بیتاب بودنش به جز از غصه ها نبود مهر سکوت بر لب خود داشت فاطمه از او به غیر ناله و گریه صدا نبود میخواست رنج غربت من را به دل کند دردا ز داغ و غصه بسیار، جا نیود جانش به روی لب شدودلخسته از همه جز آرزوی مرگ، برایش دعا نبود حتی برای پا شدن و راه رفتنش او را به غیر شانه زینب، عصا نبود گیرم که بود شانه زینب عصای دست اما توان و قوت و تابی به پا نبود اینگونه ای که پرشده از غصه خانه ام آشفته اینچنین ، دل ماتمسرا نبود اسلام مولایی
بیهوده نیست اینهمه نالیدن از فراق آتش زده فراق تو بر حاصل علی هجرت نصیب من شدورفتی تو از برم داغت در این میانه شود قاتل علی سوسو زنان چو شمع بسوزم به یاد تو جز غصه نیست،سهم دل از محفل علی تنها نه آنکه شعله به جانم نشانده ای بنشانده ای به سفره ماتم دل علی غیر از نوای ناله نخیزد ز خانه ام ماتمسرا ز بعد تو شد منزل علی کاری نموده هجرتوبا مرتضی که شد آغشته با عزای تو آب و گل علی دیگر به سوی وادی نالیدن و فغان طی میشودبه روز وشب این محمل علی اسلام مولایی
آن رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت زهرا همیشه داشت که چون خود مثل نداشت از این جهت شبیه به پروردگار بود که اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت حتی اذانِ حیّ علَی الغربت علی بی ذکر نام فاطمه خیرالعمل نداشت شیعه دلش چنین ز غمِ در نمی شکست مانند مرتضی اگر این خانه یل نداشت هر چند سومین پسرش را بدون شک در اوج عرش داشت ولی در بغل نداشت سوگند می خورم به خود نام فاطمه زهرا اگر شهید نمی شد اجل نداشت مهدی رحیمی
ای شده آب ز هجران خود آبم نکنی بانوی خانۀ من خانه خرابم نکنی بی جوابست سلامی که به مردم دارم منتی بر سر من دار ، جوابم نکنی منکه خود سوخته از طعنۀ اغیار هستم بیش از این شعله بر این قلب کبابم نکنی از تو من خواهشی ای یار وفادار کنم کز غم رفتن خود در تب و تابم نکنی تو بمان پیش علی، قول بده زهراجان سبب طعنه هر پیر و شبابم نکنی یاس نیلوفریم میشود از هجرانت زیر دستان ستم پیشه گلابم نکنی داغ تو سخت بُوَد بر من و بر طفلانت بوترابم من و تو جا به ترابم نکنی ترس دارم که عزادار تو باشم،تو بیا صید خونین شده چشم پر آبم نکنی چقدر درد سر و سینه عذابت داده من غریبم، ز جدایی تو عذابم نکنی اسلام مولایی
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم از قبر تو نشانه گرفتم گریستم یک گوشه از محلّه ی غم آشنای تو با یادت آشیانه گرفتم گریستم از کوچه های تنگ گذشتم شبیه تو وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم نامحرمان‌ زدند تو را من هم‌ از غمت یک روضه محرمانه گرفتم گریستم لازم نشد سوال کنم رفته ای کجا از ردّ تازیانه گرفتم... ! گریستم مقتل نوشته شانه ات از کار مانده بود بر موی خود که شانه گرفتم گریستم مضمون تو عنایت محض است بیگمان تا حسّ ِ شاعرانه گرفتم گریستم محمد حسن بیات لو