eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان کربلا دیگر غم فراق به پایان رسیده است عطر وصال خانه ی جانان رسیده است ماعاشقان کوی حسینیم کز ازل عشق حسینمان بدل وجان رسیده است هفتاددو کبوتر خونین پر شهید پروازشان به روضه رضوان رسیده است از آندمی که گشت علی اکبرش شهید لیلا به کوه ناله وافغان رسیده است یارب بدشت آتش وخون ساقی فرات جانش به لب زناله طفلان رسیده است قاسم که شد شهید به میدان سرخ عشق گفت ای عمو بیا که به لب جان رسیده است اصغرچه بالبان عطشناک سر کند آن لب که جای آب به بیگان رسیده است خون می چکید از لب زینب چو بوسه داد بر آن گلو که خنجر بران رسیده است حر گرنشسته است بکوی وصال دوست از یاری حسین به سامان رسیده است محرم سال ۱۳۳۵ مرحوم حاج محمود کفشدار طوسی
اباعبدالله بنویسید مرا یار اباعبدالله اولین بنده ی دربار اباعبدالله منتظرمانده دیدار اباعبدالله من کجا و سر بازار اباعبدالله تا خداهست خریداراباعبدالله عاشق آن است که دیدارکند یارش را بارها جان بدهد دیداگر دارش را باز آماده کند جان دگر بارش را فاطمه پیش خدا،پیش برد کارش را هرکه افتادپی کار اباعبدالله من پرم رابه روی دست گرفتم،دیدم... جگرم رابه روی دست گرفتم،دیدم... سپرم رابه روی دست گرفتم،دیدم... تا سرم را روی دست گرفتم،دیدم... راهم افتاده به بازاراباعبدالله وقت هجران به گریبان چه نیازی دارم به دل بی سروسامان چه نیازی دارم با لب پاره به دندان چه نیازی دارم به سرشانه اینان چه نیازی دارم تاسرم هست به دیوار اباعبدالله قبل ازآنیکه بیایدخبرم را ببرید زیرپایش مژه چشم ترم را ببرید محضرش دست به دست این جگرم را ببرید گرسرم را وسردوپسرم را ببرید بازهستیم بدهکار اباعبدالله سنگها خوب نشستندبه پای لب من لب من ریخت وپیچیدصدای لب من طیب الله به این لطف و وفای لب من بعد از این آب حرام است برای لب من بسکه لبریزم وسرشاراباعبدالله مانده ازجلوه والای توحیران،مسلم جان خودریخت به پای توبه یک آن،مسلم عیدقربان شهان،هست فراوان مسلم من به قربان تونه...جان هزاران مسلم تازه قربان علمداراباعبدالله به ولای تونداده ست اذان،هیچکسی وانکرده ست به شان تودهان،هیچکسی مثل مسلم نبود دل نگران،هیچکسی بخداوندکه درهر دو جهان،هیچکسی... مثل من نیست گرفتاراباعبدالله پیکرم وقف نوک پازدن طفلان شد کوچه کوچه سرمن بودکه سرگردان شد چه خیالی ست که بازیچه ی این وآن شد یاکه برعکس به میخی تنم آویزان شد دست حق باد نگهداراباعبدالله علی اکبر لطیفیان
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅آستان ارادت(2) ✳️عرض ارادت پیشکسوتان مداح به آستان مقدس امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) ◀️مداح اهل بیت (علیهم السلام) حاج منوچهر نجفی ⬅️بنیاد غدیر، کانون مداحان و اداره کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅آستان ارادت(3) ✳️عرض ارادت پیشکسوتان مداح به آستان امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) ◀️مداح اهل بیت (علیهم السلام) حاج احمدرضا میرزائیان ⬅️بنیاد غدیر، کانون مداحان و اداره کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری
بر یارهایِ مختصرت گریه میکنم چون هست آخرین سفرت گریه میکنم رفته ست پیکرم سرِ دارالاماره و خون می شود چنین جگرت؛ گریه میکنم اینها هنوز در دلشان کینۂ علی ست(ع) هر شب به غربتِ پدرت گریه میکنم برگرد! می شناسمِشان که در آفتاب؛ از داغ های ِ مستمرت گریه میکنم بد چشم زخم می خورَد و رو به علقمه از حالِ حضرت قمرت گریه میکنم جان می دهد مقابلِ تو! گریه میکنی... من هم برای چشم ِ ترت گریه میکنم «أدرک أخاک» میشنوی بعدِ سال ها از «مُنکسِر» شدنِ کمرت گریه میکنم شش ماهه با عطش چه هماغوش می شود محض تلظّیِ پسرت گریه میکنم لب تشنه ام! فدای سرت أیهاالامیر چون می رود به نیزه سرت، گریه میکنم سهم ِ یکی پیرهن و دیگری عبا... بر ازدحام ِ دور و برت گریه میکنم هستند کوفیان همه خنجر به دست و من بر حال سختِ محتضرت گریه میکنم در خاک و خون به خواهرِ خود خیره میشوی بر خیمه های شعله ورت گریه میکنم! مرضیه عاطفی
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور حسن لطفی
ای داد بیداد از غریبی از اسیری.. من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری من‌مَردم اما پیش هر نامرد رفتم آواره شب تا صبح با پادرد رفتم چه زود عهد خویش را با ما شکستند یاد حسن کردم نمازم‌ را شکستند نان تورا خوردند و دنبال یزیدند مثل علی من را به هرکوچه کشیدند این زخم لب این کاسه ها اصلا بهانه ست من تشنگی را دوست دارم‌ عاشقانه ست! اینها که میگفتند عبد‌ خانه زادند.. از شیعیان مخلص ابن زیادند.. با چوب دستی زد به لبهای کبودم اقا فقط من فکر لبهای تو بودم این‌قوم‌ از کینه دلی لبریز دارند در دستهاشان سنگهایی تیز دارند دادم عقیقم‌ را که فکر شر نباشند تا بعد ازین دنبال انگشتر نباشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچه اش مثل بنی هاشم عذاب است پایین میوفتم‌ تا که تو پایین نیوفتی! از بام می افتم که تو از زین نیوفتی! من شمر را دیدم که‌ دنبال خطر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود آقا خلاصه من به جرم عشق مردم یاد تنور افتادم اصلا نان نخوردم.. سید پوریا هاشمی
گناه کار ترین بنده ی توام یا رب به جان فاطمه شرمنده ی توام یا رب ببین به پا شده بتخانه در دلم اما هنوز مدعی ام بنده ی توام یارب تمام عمر مرا سربلند کردی و من تمام عمر سرافکنده ی توام یارب گناه خیمه ی غم در دلم زده اما هنوز منتظر خنده ی توام یارب به روسیاهی من بیشتر اضافه شده که بین خلق نماینده ی توام یارب اگر نظر کنی از لطف رام خواهم شد منی که عبد گریزنده ی توام یا رب گناهکار ترین بنده ام ولی دلخوش به دست رحمت بخشنده ی توام یارب خدا، تو را به خدا می دهم قسم، العفو! به حق آل عبا می دهم قسم، العفو! نگاه ما به تو از هر کجا زیادتر است چرا که عفو تو از جرم ما زیاد تر است به ناامیدی از این در نرفتم و دیدم که خواجه گفت امید عطا زیاد تر است تمام عمر اگر سوختم در آتش خوف ولی به حکم محبت رجا زیاد تر است منی که در پی آسایشم، نمی فهم که در مسیر تقرب بلا زیاد تر است اگرچه در عرفاتند حاجیان اما نگاه تو طرف کربلا زیاد تر است گریز روضه دوباره رسیده تا گودال چرا که در دل آن روضه ها زیاد تر است سر حسین اگر از جلو بریده نشد غم بریدن آن از قفا زیاد تر است مجتبی خرسندی
لبیک که در دل عرفات است و منایم لبیک که از خویش نمودند جدایم لبیک که سر تا به قدم محو خدایم لبیک که امروز ندانم به کجایم پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم آن وادی سوزنده که دل راهسپارش پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش دارند همه رنگ خدائی زعبارش هر کس به زبانی شده همصحبت یارش قومی به مناجات و گروهی به دعایند از خویش سفر کرده در آغوش خدایند این جا عرفات است و یا روح من آن جاست هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست این سوز حسین است که خود بحر نجات است می سوزد و مشغول دعای عرفات است دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود ما غافل و در وادی مشعر خبری بود در محفل حجاج صفای دگری بود اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟ آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟ آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید امروز که حجاج به صحرای منایند از خویش جدایند و در آغوش خدایند لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند در ذکر خدا با نفس روح فزایند کردند پر از زمزمه و ناله منی را یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را این قافله از عشق به جان سلسله دارند این قافله با قافله ها فاصله دارند این قافله جا در دل هر قافله دارند این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند از خون گلو جامۀ احرام بپوشند هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی از مکه برون گشته شده کربلائی از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش پیداست شهادت زسفیدی گلویش خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود دیروز حسین بن علی بین شما بود سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود امروز به هجرش همه گریان بنشینید فردا سر او را به سر نیزه ببینید در مکّه بپرسید ز زن های مدینه زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه ای دخترکان یکسره با شیون و ناله خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله زین قافله روزی به مدینه خبر آید کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید از منبر و محراب نبی ناله برآید تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم) تنها نه دل (میثم) جان همه عالم استاد حاج غلامرضا سازگار
عاشقان مدارج عالى در عروجند با سبکبالى از خداوند پر شدم دیشب تا مرا کرد از خودم خالی دل دنیا گریز باید داشت معرفت نیست جنس بقالی ذبح کردم تعلقاتم را جای آن گوسفند هر سالی تا که یکبار هم شده راحت بزنم دور تو پر و بالی بار اگر بار عشق معشوق است راضيم من به شغل حمالى خاک پاى تو را به من دادند نيست مانند من خوش اقبالى پوزه ام را به پات مي مالم دست خود را سرم که مي مالى جبرييل تو مي شويم اگر برسد از تو غورۀ کالى ما فقيران اگر غذا نرسد بيشتر مي کنيم خوشحالى گریه های جوانیم حتماً می دهد بار در کهنسالی عرفه آمد و همه رفتند سمت گودال "جاى ما خالى" همه رفتند ساربان هم رفت تو هنوزم ميان گودالى به تو دستم نميرسد، اصلاً... تو برايم هميشه آمالى علي اكبر لطيفيان
هواى وصل تو ما را کشانده تا اينجا کريم شهر گدا را کشيده تا اينجا ز بسکه دست گرفتى همين بزرگى تو گداى بى سر و پا را کشيده تا اينجا همينکه گفت گنهکار يا کريم العفو دل شکسته خدا را کشيده تا اينجا شميم پيرهن يوسف ايد از عرفات صداى روضه شما را کشيده تا اينجا يقين کنم که تا دسته ها به راه افتاد نواى ما شهدا را کشيده تا اينجا حسين گفتن ما مسلميه هر سال نسيم کرب و بلا را کشيد تا اينجا صداى پاى محرم به گوش مى آيد حسين قافله ها را کشيده تا اينجا بنى گفتن يک مادرى شب جمعه چقدر اهل بکا را کشيده تا اينجا سخن ز موى پريشان زينب کبرى امام صاحب عزا را کشيده تا اينجا به يار نيزه سوارش به گريه زينب گفت کمند زلف تو ما را کشيده تا اينجا ز روى بام کسى ناله زد حسين ببخش که نامه هام شما را کشيده تا اينجا عزيز من نگرانم دلم چه بى تاب است دگر زمانۀ آوارگى ارباب است قاسم نعمتی
‍ ‍ ۹۸ ◾️بنداول من شدم سفیر بر حسین اسیر من غلامم و او مرا امیر یا حسین بیا دستم و بگیر سیدی حسین سیدی حسین(۲) ◾️بنددوم آشنای تو بینِ کوفیان شد اسیرِ غم بینِ ظالمان حامیِ توام با تمامِ جان سیدی حسین سیدی حسین(۲) ◾️بندسوم کوفه شد حسین قتلگاهِ من این دو کودکم شد سپاهِ من راهِ عاشقی گشته راهِ من سیدی حسین سیدی حسین(۲) ◾️بندچهارم بینِ کوفیان حرفِ معجر است حرفِ ساقی و حرفِ اکبر است شیرخواره و عون و جعفر است سیدی حسین سیدی حسین(۲) ◾️بندپنجم سوی کربلا شاهِ من میا کشته میشوی ماهِ من میا یادِ اصغرِ شیره‌خواره‌ام یادِ حنجرِ پاره پاره‌ام سیدی‌حسین‌، سیدی‌حسین‌ (۲) ◾️بندششم مانده ای غریب بینِ کوفیان اولین فدایی و قهرمان در دلت چنان درد اشتیاق هر نگاهِ تو شعله ی فراق ای سفیر عشق، ای سفیر عشق(۲)