eitaa logo
کوچه شهدا
278 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
25 فایل
وقتی عقل عاشق شود!عشق عاقل می‌شود‌ و شهید می‌شوی دکتر چمران (الوُجوُم) لبیک یا حسین کپی از مطالب؟! آزاد‌ با صلوات جهت تعجیل در امر ظهور حضرت صاحب‌الامر (عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق ها یک زمانی ، در یک جایی دنیا را جا می‌گذارند و می‌روند... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
• . به یکی از جانبازانی کھ روشن‌ دل بود گفتم: دوست‌نداشتی یک بارِ دیگه دنیا رو ببینی؟! حداقل انتظار داشتم بگھ : چرا یه بار دیگه می‌خواستم دنیا رو ببینم ، اما جواب داد : نه !! پرسیدم : چطور؟! گفت در مورد چیزی كِ به خدا دادم و معامله کردم نمیخوام فکر کنم ..! بدنم لرزید ، فهمیدم کھ عجب آدمایی تو این دنیا زندگی میکنن .. - به‌روایتِ‌شهیدسیدمرتضیٰ‌آوینی کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی به ارباب بگو؛ خیلی دوسش دارم... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
-فرق‌است‌میان‌آنکس‌ کہ‌درانتظارِشھادت‌ است‌ وکسےکہ‌شھادت‌.... درانتظارِاوست! کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
آقا ابراهیم ))_2022_02_23_00_27_13_436.mp3
5.13M
کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
کوچه شهدا
کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
حاج حسین الله کرم می گوید: در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان! با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم. مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم. پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!! چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟! جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟! گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟! فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟! این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟! اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد: به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟! هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم. فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد. کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم باشم برای رضایتِ خدا ! _ سید مرتضی آوینی؛ کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
[امام زمان(ع) دنبال رفیق می گرده، خوب شو؛ خودش میاد و پیدات می کنه.] ‌_ شیخ رجبعلی خیاط کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
1_4920558887871972330.mp3
6.01M
اینم یه آهنگ نوستالژی دهه هفتاد، شب میلاد حضرت رسول ص و امام صادق ع بر همگان مبارک خیلی‌ها با این نوا، خاطره ها دارند... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
لَقَضاءُ حاجَهِ أخ لی فِی اللّهِ أحَبُّ مِنْ إعْتِکافِ شَهْر. [برآوردن حاجت و رفع مشکل دوست و برادرم، از یک ماه اعتکاف، در مسجد، بهتر و محبوب تر است...] (ع) کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در
‏فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا تو زیر نظر مايى - خداوند - قرآن، سوره طور، آیه ۴۸ کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada با ما باشید در