eitaa logo
دنیای شاد کودکان
3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️شعر کودکانه قطار 🌸می‌خزد قطار 🌱مثل اژدها 🌸روی دشت و پل 🌱توی دره‌ها 🌸این وسیله هست 🌱خوب و بی‌خطر 🌸با مسافران 🌱می‌رود سفر 🌸با قطار عمر 🌱می‌رود بشر 🌸از جهان خود 🌱می‌کند گذر 🌸ای مسافران 🌱می‌رسد قطار 🌸گفته‌ی خداست 🌱توشه‌ای بیار @kodakane
‍ 🐾🌳دوستی گوزن و زرافه🌳🐾 سر ظهر بود و توی باغ وحش، حیوانات در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف می زدند. فیل گفت این قفس خالی برای کیه؟ گوزن گفت حتما برای یک حیوون خیلی بزرگه . چون قفسش از قفس من بزرگتره. خرس گفت هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه. شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف می زنید. ساکت باشید بگذارید یک ساعت بخوابم. از صبح، تماشاچیا خیلی خسته ام کردند. ناگهان در باغ وحش باز شد و آدمها با یه حیوون جدید اومدن. اونا یه زرافه با خودشون آورده بودن. زرافه وارد قفس خالی شد. نگاهی به خرس و شیر و گوزن و فیل انداخت. فیل از دیدن زرافه خوشحال شد. چون زرافه حیوان بی آزاری بود. خرس از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست که زور خودش از زرافه بیشتره. شیر از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست زرافه با گردن بلندش توجه تماشاچیا رو بیشتر به خودش جلب می کنه و اون بیشتر می تونه استراحت کنه. اما گوزن از زرافه خوشش نیومد. اون با خودش فکر کرد زرافه ممکنه با بقیه انقدر دوست بشه که دیگه کسی به اون توجه نکنه. گوزن، مدتی با زرافه بد رفتاری کرد. اما گاهی وقتها مجبور می شد با زرافه حرف بزنه. گاهی وقتها از غذای زرافه می خورد و گاهی وقتها تو قفس زرافه می رفت و با او بازی می کرد... گوزن بعد از یکی دو هفته فهمید با زرافه دوست شده. اون بعدها متوجه شد اگر حسادت نداشته باشه، با هر کسی می تونه دوست بشه. حتی اگه از اون قشنگتر و بزرگتر باشن. @kodakane
دست ورزی تمرین مهارت دوخت ✔️ مناسب ۴ سال به بالا @kodakane
✅بگوييد: 1️⃣زخم درد دارد. 2️⃣شير ريخته شد. نياز است كه تميز كاری كنيم. 3️⃣ديوارها برای نقاشی كردن نيستند. كاغذ برای نقاشی كردن است. 4⃣ كمک خوبی مي كنی اگر مابقی آبميوه را در يخچال بگذاری. ❌ نگوييد: 1️⃣اين يک زخم ساده است. گريه نكن. 2️⃣نگاه كن شيرت را ريختی! 3️⃣بچه بد! ديگه مداد رنگی هاتو بهت نميدهم. 4️⃣چرا همه چيز رو همين طور رها می كنی، تو نمیتون كاريی رو تموم كنی؟! @kodakane
🔖کودکان را چگونه با شب قدر آشنا کنیم؟ مادر که باشی قبل از خودت نگاهت به جگرگوشه ات است که از همه چیز و همه چیز بهترین بهره را ببرد. شب قدر در پیش است و تو در ذهن شروع می کنی به شمردن: ۱. یادم باشد با دستان کودکانه اش صدقه کنار بگذارم. ۲. راستی آن قرآن کوچک را برای کودکم بردارم تا او هم قرآن به سر بگیرد. ۳. شب قدری که گره بخورد به بازی های کودکانه می شود نصب العین بزرگسالی. پس کودکم را به جایی می برم که فضای جنب و جوش و بازی داشته باشد. ۴. برای نور دیده ام خوراکی هایی که دوست دارد را همراه می برم به امید آنکه روح و جسمش از بهترین ها تغذیه شود. ۵. به فرزندم بخشش را در این شب می آموزم. خوراکی ها را جوری انتخاب می کنم که بتواند با دوستانش قسمت کند. ۶. من در سایه چادر بانویی پرورش یافته ام که کودکانش را به شب بیداری قدر تشویق می نمود. باید در روز خواب کودکم را به گونه ای تنظیم کنم که شب را بیدار باشد. من مادرم؛ همان مادری که باب مفتوح انتهای همه اعمال و اذکار است. مادری که ذکرش لالایی و اعمالش به رنگ کودکی است. کسی چه می داند، شاید این شب های قدر که هیچ اثری از سکون و آرامش عابدانه ندارد و با هزار دغدغه مادرانه بهم ریخته است، بهترین و مقبول ترین شب های قدر عمرم باشد. 🌱 @kodakane 🌱
دخترک آواز خوان - @mer30tv.mp3
4.53M
دخترک اواز خوان 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
🌸عمو نوروز🌸 یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکی نبود. مردی بود به اسم عمو نوروز. هرسال، اول بهار ، عمو نوروز با کلاه نَمدی، ریش و زُلف حنابسته ، کمرچین آبی، شلوار گشاد سرمه ایی و گیوه ی تخت نازکِ ملِکی، عصازنان به شهر می آمد. بیرون دروازه ی شهر، باغ کوچک قشنگی بود. توی این باغ ، هر جور میوه یی که دلت می خواست پیدا می شد! و فراوان بوته های پر گل داشت ! هرسال ، اول بهار ، شاخه های درخت ها پر از شکوفه می شد: شکوفه های صورتی، شکوفه های سفید. صاحب این باغچه ی کوچک، پیرزن سفیدموی خوش رویی بود. پیرزن، عمو نوروز را خیلی دوست داشت.هر سال، روز اول بهار ، صبح زود از خواب بیدار می شد. رختخوابش را جمع می کرد، وضو می گرفت و نماز می خواند. اتاق را جارو می کرد. قالیچه ی ابریشمی قشنگش را می آورد توی ایوان پهن می کرد و باغچه ی روبروی ایوان را آب پاشی می کرد. دور تا دور باغچه ، هفت بو ته ی گل هفت رنگ بود : نرگس و همیشه بهار ، بنفشه و گل سرخ، لاله و زنبق و نیلوفر. جلوی باغچه یک حوض کاشی بود. توی این حوض چند تا ماهی رنگارنگی شنا می کردند. پیرزن می رفت سر حوض، فوّاره را باز می کرد. آب برق برق می زد و روی گلها و بوته ها می ریخت. آنوقت می رفت و آینه ی پایه دار نقره اش را می آورد و روی قالیچه می نشست. موهایش را شانه می زد و می بافت. چشم هایش را سرمه می کشید. لُپ هایش را گلی می کرد . روی پیراهن تافته اش نیم تنه ی زری می پوشید و چارقد زری سر می کرد. گلاب به موهایش می زد. عود روشن می کرد. منقل آتش را درست می کرد. کیسه ی مخمل اسفند را کنار منقل می گذاشت. توی کوزه ی قلیان بلوری ، چند تا برگ گل می انداخت. بعد، سینی هفت سین را می آورد روی قالیچه می گذاشت. تو چند ظرف بلور ، هفت جور شیرینی و نقل و نبات می چید و پهلوی هفت سین می گذاشت و می نشست روی قالیچه ، و چشم به راه عمو نوروز می شد. پیرزن کم کم خوابش می گرفت، چرت می زد، پلکهایش سنگین می شد، به خواب می رفت و عمو نوروز را خواب می دید . در این میان، عمو نوروز سر می رسید ، می دید پیرزن خوابش برده و توی خواب ، لبخند می زند . عمو نوروز دلش نمی آمد پیرزن را از خواب بیدار کند، یک گل همیشه بهار را از باغچه می چید و به موهای سفید پیرزن می زد. نارنج سفره ی هفت سین را بر می داشت با چاقو نصف می کرد. نصفش را با قند و آب می خورد و نصف دیگرش را هم برای پیرزن می گذاشت. یک مشت اسفند از توی کیسه ی مخمل در می آورد و روی آتش می ریخت. اسفندها می پریدند هوا، ترق و توروق صدا می کردند! بوی اسفند در هوا می پیچید . عمو نوروز پا می شد و می رفت تا عید را به شهر ببرد. آفتاب ، کم کم ، از سر درختها پایین می آمد، در حیاط پهن می شد ، به ایوان می رسید و می افتاد روی صورت پیرزن . پیرزن از خواب می پرید ، چشم هایش را می مالید. تا نارنج نصف شده را می دید و بوی اسفند به دماغش می خورد، شستش خبردار می شد که : « ای دل غافل! دیدی باز عمو نوروز آمد ، عید را آورد ، سال تحویل شد و من خواب ماندم و ندیدمش!» دستی به زلفهایش می کشید ، گل همیشه بهار را از گوشه چارقدش در می آورد و می گفت : « ای داد بیداد ! باز هم باید یک سال آزگار صبر کنم.» و پیرزن یک سال دیگر هم صبر می کرد تا زمستان به سر بیاید. عمو نوروز همراه باد بهاری از راه برسد و چشم های پیرزن از دیدن عمو نوروز روشن شود. چون می گویند، هر کسی که عمو نوروز را ببیند ، تا دنیا دنیاست، مثل بهار ، تر و تازه می ماند. هیچ کس نمی داند آخرش پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند ، یا نه؟ شاید یک سال، موقع تحویل، پیرزن بیدار بماند. عمو نوروز را ببیند و جوان و تر و تازه بشود و همراه عمو نوروز، عید را به شهر ببرد . @kodakane
سایه بازی چند ایده ی جذاب برای بازی با سایه ها ✔️ مناسب تمام سنین😁 حتی کودکان زیر یک سال😊😍 @kodakane
زمانی که فرزند شما کار اشتباه انجام می دهد، اشتباهش را به شخصیتش پیوند نزنید. 🔸اگر از کلمات و عبارات نامناسب استفاده کرد؛ - نگویید: تو بی‌ادبی - بگویید: حرفِ بد زدن ممنوع 🔸اگر بدون اجازه سرکیف کسی رفت؛ - نگویید: دزد - بگویید: باید اجازه بگیریم. رفتن سر کیف دیگران بدون اجازه اشتباه است. 🔸اگر گاز گرفت؛ نگویید: وحشی بگوئید: گاز گرفتن ممنوع. زیر سوال بردن شخصیت فرزندتان، از بین رفتن اعتماد به نفس و جسارت تکرار خطا را به دنبال خواهد داشت. @kodakane
🔹چه کسی باید بچه ها رو نسبت به پدر و مادر با ادب کنه؟ ← مثلا اینکه قبل از پدر ننشینند، ← تو چشم پدر و مادر زُل نزنن، ← سر پدر و مادر داد نزنن که هیچ، ← صدای خودشونو بلند نکنند و... ⭕️ کی باید یاد بده؟! مدرسه؟ خیر ( مدرسه تاثیر خاصی نداره)❌ ✅ پدر باید به بچه ها بگه به مادر احترام بذارید. ✅مادر باید بگه به پدر احترام بذارید. ⚠️آخرش کار خودتونه دوستان عزیز! 🔰بچه ای که داره تو خیلی از خونه ها دشمنی پدر و مادر رو با هم میبینه، اینجا داره برعکس میبینه👌 🔻اینجا داره میبینه؛↓ ← دفاع( پدر از مادرش رو ) و ← دفاع( مادر از پدرش رو ) ⚠️ممکنه یه جاهایی با هم مشکل هم داشته باشن؛ ولی بچه از خودگذشتگی رو یاد میگیره میفهمه خودخواه نباید بود... 🔻مادری که از آقات ناراحتی اتفاقاً آقای بدی هم داری.... 🔰به بچه هات بگو؛↓ به "پدرتون" احترام بگذارید... 💯بچه هات میگن عجب مادر از خودگذشته ای، با اینکه ناراحته باز از پدر دفاع میکنه👌 اینجا ازخودگذشتگی رو یاد میگیره ( و مفهوم براش جا می‌افته)... @kodakane
شعر کودکانه: ماه رمضان ، ماه مهمانی خدا نوروزِ امسال عشقم یه لطفِ دیگه داره چرا که دعوتیم ما به مهمونی دوباره ما مهمونِ خداییم خدای هر ستاره خدایی که وجودش همیشه برقراره ما مهمونِ خداییم و این یه افتخاره برای هر کسی که یه ماه و روزه داره تو ماهِ روزه عشقم بدی ها راه نداره شیطون تو بند و زنجیر نداره راهِ چاره بارونِ نور و رحمت از آسمون می باره نوری که تا همیشه تو قَلبا موندِگاره ثوابِ ختمِ قرآن بدونْ که بی شماره حتی یه آیه خوندن ثوابِ ختم و داره دُعا ، سَحر ، مُناجات اذانِ از مناره غُروبا وقتِ اِفطار که رَبَّنا می ذاره شب های قدر و احیا که تا سحر بیداره قشنگ ترین لحظه ها برای روزه داره شاعر:علیرضا قاسمی @kodakane