#داستان_کودکانه
خارخاری
یکی بود یکی نبود.
خارخاری آب دهانش را قورت داد و به خانم فیله سلام کرد. فکر می کنید خارخاری یک خارپشت بود؟
خارخاری یک قورباغه بود که همش تنش می خارید.🐸
خانم فیله گفت: «چی شده؟»🐘
خارخاری گفت: «می شود پشتم را... بِخارانی؟»
خانم فیله گفت: «من که انگشت بِخاران ندارم، من فقط می توانم ماساژ فیلی بدهم!»
قورباغه رسید به آقا ماره و با ترس و لرز گفت: «می شود پشتم را بخارانی؟»🐍
آقا ماره فکر کرد و گفت: «من که انگشت بِخاران ندارم، من دو تا کار می توانم بکنم، هم می توانم ماساژ ماری بدهم، هم تو را بخورم!!»😳
قورباغه فرار کرد و رفت و رفت. تا رسید به خارپشت و گفت: «می شود پشتم را ...»🦔
؛اما با دیدن تیغ های خارپشت فهمید که او فقط می تواند تنش را سوزن سوزن کند». خسته شد، نشست زیر درخت و پشتش را مالید به تنه زبر درخت.🌳
گنجشک کوچولو از بالای درخت آمد پایین و گفت: «چه کار می کنی قورباغه؟» قورباغه گفت: «پشتم می خارد! هیچ کس انگشت بِخاران ندارد!»گنجشک پنجه کوچکش را به قورباغه نشان داد و گفت: «این خوب است؟ این بِخاران است؟»🐦
قورباغه خوش حال شد و گفت: «آره. فکر کنم هست!» گنجشک شروع کرد به خاراندن پشت قورباغه قورباغه هی گفت: «آخیش! آخیش! این طرف تر، آخیش! آن طرف تر!» و کم کم خارشش خوب شد و به گنجشک گفت: «حالا من برای تو چه کار کنم؟ تو که این قدر خوب می خارانی؟»
گنجشک گفت: «تازه لانه ساخته ام، یک کم کَت و کولم درد می کند؛ اما فکر نکنم تو بتوانی کاری بکنی!» قورباغه دست هایش را نشان گنجشک داد و گفت: «معلوم است که می توانم!» با انگشت های بادکش دارش، کت و کول گنجشک را بادکش کرد و ماساژ قورباغه ای داد گنجشگ هی گفت: «آخیش! آخیش! آخیش!»☺️😄
@kodakane
20.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیتی
اگر یک روز سخت و پر مشغله را پشت سر گذاشتهاید، لطفا تلافی آن را سر بچهها در نیاورید.
همه ما در زندگی روزهای سخت و پرکار داریم، ولی باید آرامش خود را حفظ و راهی برای کاهش خستگی روزانه پیدا کنیم و زمانی که کودکتان با شما صحبت میکند مدام کلام او را قطع نکنید، چرا که احساس میکند تمایلی به شنیدن حرفهایش ندارید و از حرف زدن با شما دلسرد میشود. همیشه سعی کنید صبور باشید و به حرف فرزندتان به دقت گوش کنید، زیرا این گونه به او میفهمانید، آنقدر برایش ارزش و احترام قائلید که حاضرید تمام حرفهایش را بشنوید. با این روش فرزندتان همه مشکلات ریز و درشت خود برای شما بیان میکند و درنتیجه در مواقع بحرانی به موقع به او کمک میکنید. به اهداف و احساساتش احترام بگذارید و همیشه به او بگویید چقدر دوستش دارید.
@kodakane
#داستان_کودکانه
عنوان قصه:سنجاب بازیگوش
یکی بود یکی نبود .توی یک جنگل بزرگ ,قسمتی که سنجاب ها زندگی می کردن یک سنجاب کوچولویی بود که خیلی بازیگوش بود.
سنجاب کوچولو با بازیگوشی هاش دل اهالی جنگل را می شکست و هرچی مادرش می گفت این کارهارا نکن گوش نمی کرد.
سنجاب قصه ی ما به سنجاب های جنگل فندق پرت می کرد و اونا را مسخره میکرد و می خندید .
یک روز سنجا ب که میخواست از درخت بالا برودو به بچه ها فندق پرت کند پاش لیز خورد و افتاد پایین و پاش شکست.
سنجا ب دیگه باید تو رختخواب استراحت می کرد و ازخانه بیرون نمی رفت .
یعداز ظهر همون روز سنجا ب های جنگل با کلی فندق به دیدن سنجاب کوچولو آمدن .
سنجاب از کاری که کرده بود پشیمان شد و خیلی خجالت کشید و از همهی سنجاب ها معذرت خواهی کرد.اون فهمید که نباید دیگران را اذیت کند .
سنجاب از دوستاش یاد گرفت که باید تو دلهای همه مهربونی باشه تا تو مشکلات به هم کمک کنیم و در کنار هم باشیم.
باتشکر از نویسنده:آرزوصالحی
@kodakane
#تربیتی
#حسادت
🔻راهکارهایی برای حل حسادت فرزند اول:
👈 اوقاتی را به او اختصاص دهید. حتی زمانی خیلی کوتاه او را در آغوش بگیرید.
👈 اگر عادت داشته روی زانوی شما بنشیند باز هم این امکان را در اختیارش قرار دهید.
👈 توصیهای که به والدین میشود، این است که قبل از تولد فرزند دوم تمام مسائل را برای بچه اول توضیح دهند و اثرات مثبت برادر و خواهر داشتن و اثرات منفی تنهایی را برایش بیان کنند.
👈 تمام حواسها و ذهنها عطف به بچه دوم نشود.
👈 او را در فعالیتهای مربوط به شیرخوار شرکت دهید تا احساس طرد شدن نکند.
👈 رفتارهای مناسب کودک را تشویق کنید؛ مثلا بگویید از این که در عوض کردن لباس کوچولو به من کمک کردی متشکرم. تو خیلی خوب کمک میکنی.
@kodakane