eitaa logo
دنیای شاد کودکان
2.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
پیرمرد و چغندر - @mer30tv.mp3
4.23M
پیر مرد و چغندر 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 @kodakane
☃❄️ آدم برفی مهربون ❄️🌫 یه روز توی سرمای زمستون ننه سرما یه عالمه برف از توی دامنش روی زمین ریخت و صبح روز بعد وقتی یاسمن کوچولو خمیازه کشان رفت پشت پنجره با دیدن برفی که همه جا رو سفید کرده بود اون قدر خوشحال شد که بدون این که صبحانه بخوره کلاه و دستکش و جوراباشو پوشید و رفت توی حیاط و مشغول درست کردن یه آدم برفی شد. آدم برفی که درست شد خیلی چیزا کم داشت مثل چشم، دهان، بینی و لباس. یاسمن یه کمی فکر کرد که به جای چشماش چی بذاره که یه دفعه مامان صداش زد و دوتا دکمه بزرگ و یه هویج و یک سیم رو که نیم دایره شده بود بهش داد. یاسمن دو تا دکمه رو به جای چشمای آدم برفی و هویج رو به جای بینی اون و سیم رو به جای دهانش که انگاری داشت می خندید گذاشت. بعد یه نگاه به آدم برفی کرد و با خودش گفت: لباس نداره، چیکار کنم؟ واسه همین کلاه و شال گردن و دستکش ها شو تن آدم برفی کرد و دوید توی خونه کنار بخاری نشست و هر چند دقیقه یک بار از پشت پنجره اتاقش به آدم برفی که داشت لبخند می زد نگاه کرد تا این که کم کم غروب و بعد هم شب شد و دیگه آدم برفی دیده نمی شد. باد سردی شروع به وزیدن کرد و هوهو کنان از کنار آدم برفی رد شد، باد به آدم برفی گفت: به به چه کلاه قشنگی. کلاهتو به من می دی؟ همیشه آرزوی داشتن همچین کلاهی رو داشتم؟ آدم برفی لبخند زد و گفت: آره، چرا که نه، مال تو. باد وزید و کلاه رو روی سرش گذاشت و رفت. چند لحظه بعد گربه ای میو میو کنان از کنار آدم برفی گذشت و دمشو تکان داد، گفت: عجب شال گردنی، اگه این شال گردن مال من بود چی می شد؟ آدم برفی مهربون خندید و گفت: بیا گربه کوچولو، من اصلا سرما نمی خورم شال گردن مال تو. گربه کوچولو شال گردن رو به گردنش انداخت و باز دمی تکان داد و رفت، دستکش ها که از دست آدم برفی ناراحت شده بودن گفتن: یعنی چی، واسه چی لباساتو دادی به باد و گربه. آدم برفی باز هم خندید و گفت: آخه من که سرما نمی خورم اما دستکش ها قهر کردن و دوتایی از دستای آدم برفی در اومدن و پایین پاش تا صبح نشستن، صبح زود وقتی یاسمن چشماشو باز کرد با خوشحالی رفت کنار پنجره تا باز آدم برفی شو تماشا کنه اما دید که آدم برفی اصلا لباس به تنش نیست.یاسمن ماجرا رو به مامانش گفت و مامان با مهربونی جواب داد: عزیزم وقتی تو این قدر مهربونی که لباساتو تن آدم برفی می کنی خب اونم اونارو به بقیه دوستاش که از سرما می لرزن می ده، یاسمن با تعجب گفت: آره مامان راست می گی، آدم برفی من خیلی مهربونه، بعد هم لباس گرم پوشید و رفت توی حیاط و دور آدم برفی حسابی چرخید و آواز خوند. @kodakane
از کودک بخواهید توپ را با فوت کردن از میان خمیر ها عبور دهد.🤩 @kodakane
کودکانی که فیلم های خشن را تماشا می کنند نسبت به کودکان دیگر در بازی هایشان از بیشتری استفاده می کنند. تفکر و استدلال در کودکان زیر 8 سال رشد نکرده و در این سنین بچه‌ها هر چیزی را واقعی تصور می‌کنند و تصور وجود کارگردان، فیلمنامه ، هنرپیشه که نقش بازی می‌کند سخت است. هنگامی که کودکان تصاویر ترسناک و یا صحنه‌هایی از تیراندازی را در فیلم‌ها مشاهده می‌کنند، برخی از آنها در پی انجام موارد مشابه آنها در بازی‌های کودکانه خود برمی‌آیند، در حالی که گروهی دیگر از دیدن چنین صحنه‌هایی نگران، ناراحت و وحشت‌زده می‌شوند. طبق تحقیقات انجام شده، کودکان قادر به درک این موضوع نیستند که در برنامه های تلویزیونی وقتی شخصی به شخص دیگر حمله می کند حمله او واقعی نیست. مراقب محتوای برنامه هایی كه بچه ها نگاه می كنند باشيد. @kodakane
shadimo-pako-khandan128.mp3
2.62M
آهنگ کودکانه: شادیم و پاک و خندان @kodakane
قصه جالب الاغ دانا - @mer30tv.mp3
3.88M
الاغ دانا 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
👟کفش زمستانی طولانی و سخت بود. سعدی سردش بود چون کفش هاش پاره بود و آب وارد آن می‌شد. برای اولین بار او از فقیر بودن خانواده اش شرمنده بود. او فکر کرد که چقدر خوب می‌شد اگر آنها پول کافی برای خریدن کاپشنی ضخیم و کفش‌های خوب داشتند. یک روز سعدی داشت از مدرسه برمی گشت درحالیکه کیسه ای بزرگ در دستانش بود. او مقابل مسجد اصلی شهر درست زمانی که برای نماز عصر داشت اذان گفته می‌شد ایستاد. سعدی دوست داشت در مسجد نماز بخواند بنابراین وارد حیاط مسجد شد و در کنار فواره‌ی آب وضو گرفت. کیسه اش را روی میزی قرار داد و آستین خود را بالا زد. او می‌دانست که همه آنجا وضو می‌گیرند. او آنجا نشست و کفشش را درآورد. جوراب او کثیف و خیس بود. با عصبانیت یکی از لنگه‌های کفش کهنه اش را روی زمین انداخت. مردی را دید که داشت نزدیک او وضو می‌گرفت. این مرد یک پایش را شست و سپس ایستاد. سعدی متوجه شد که آن مرد تنها یک پا دارد. اکنون او خجالت زده شده بود. او نگران کفش هایش بود اما آن مرد فقط یک پا داشت. شاید او پول فراوان برای خرید کفش داشت، اما پول همه چیز نیست. بعد از خواندن نمازهایش، سعدی دستانش را بالا برد و دعا کرد و از خدا به خاطر پاهای قوی خود تشکر کرد. 🍃حدیث بعدی از پیامبر چقدر جالب است: همواره به کم خود قانع باشید. سپس بهترین سپاسگزار خدا خواهید بود. " «و کن قنعا تکن اشکر الناس» @kodakane
😁🖌 ایده نقاشی سر گاو با اشکال هندسی_گام به گام @kodakane
وقتی كودک ظرفى را شكست يا گونى برنج ها را برگرداند؛ او را دعوا نكنيد، داد نكشيد، به او احساس گناه ندهيد كه «من با اين خستگى بايد خرابكارى تو رو تميز كنم»، «تو هم لنگه باباتی»، «ای خدا منو بكش»، «كشتی منو» يا کودک را نترسانيد: «دست نزن»، «برو عقب»، «نكن بدتر ميشه»، «دستت ميبره»، «پاهات كثيف ميشه» بلكه به او بگویید «برو جارو يا دستمال رو بيار تا با هم تميز كنيم» و اجازه دهيد كمک كند و با اين كار به او جبران كردن، همكاری كردن، اعتماد به نفس و اعتماد كردن به خودش و شما را بياموزد. @kodakane