#تربیتی
🔴 تهدید به کودک جرأت می دهد.
"اگر یکبار دیگر دوستت را اذیت کنی، یک کتک مفصل می خوری. اگر یکبار دیگر این کار را تکرار کنی من میدانم با تو. صبر کن تا بابا بیاد..."
هنگامی که کودک بارها تهدیداتی از والدین خود میشنود، ولی به ندرت عواقب کار بد خود را میبیند، تهدید به روشی نامناسب و بی حاصل برای مهار رفتار کودک تبدیل میشه، که نه تنها کودک را از انجام کار بد باز نمیدارد بلکه او را حریص تر می کند.
یعنی گاهی اوقات این تهدیدها حتی به کودکان این جرأت و شهامت را می دهد تا پدر و مادر خود را در آن محدوده امتحان کنند و صبر و تحمل آنان را بسنجند.
@kodakane
#داستان_کودکانه
✨سیاره عجیب غریب سرد و تاریک✨
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز یک سفینه در آسمان می چرخید که زمین را دید. سفینه، از سیاره یخی میآمد. جایی که نه سبزه 🌱داشت و نه دریا.🌊 زمین روشن بود. زیبا بود. سفینه کمی دور زمین چرخید. همین موقع گرمای خورشید 🌞را احساس کرد. به طرف خورشید رفت. او هیچوقت نزدیک سیاره یخی، خورشید ندیده بود. خورشید🌞 گرم و پر نور بود. سیاره یخی همیشه سرد و تاریک بود. سفینه تصمیم گرفت خورشید را با خودش ببرد و نزدیک سیاره یخی🪐 بگذارد، اینطوری سیاره یخی، هم گرم میشد، هم روشن.
سفینه یک تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و خورشید را با خودش کشید و برد به طرف سیاره یخی. خورشید 🌞توی تور فضایی تاب می خورد و در آسمان بالا و پایین میرفت و دنبال سفینه کشیده میشد. کمی بعد سفینه و خورشید به سیاره یخی رسیدند. سفینه، تور فضایی را رها کرد و خورشید 🌞به سیاره یخی سلام کرد. هنوز چند لحظه نگذشته بود که سیاره یخی 🪐شر شر آب شد و قطره قطره چکیده در آسمان.
سفینه که خیلی ترسیده بود با عجله به طرف خورشید رفت. تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و او را دوباره به طرف زمین برد. اگر سفینه کمی دیرتر خورشید را از سیاره یخی دور میکرد، چیزی از سیاره یخی 🪐باقی نمیماند. خورشید دوباره توی تور فضایی تاب خورد و تاب خورد و برگشت پیش زمین با دیدن خورشید🌞 دوباره روشن شد. دوباره گرم شد و چرخید و چرخید.
سفینه با سرعت به طرف سیاره یخی 🪐برگشت و دیگر هیچ وقت به سراغ خورشید نیامد. خورشید 🌞هم هیچ وقت این سفر عجیب را فراموش نکرد!
@kodakane
#تربیتی
⁉️ اگر با نظرات همسرمان مخالف بودیم و فرزندمان آنجا نزد ما حضور داشت چه کار باید کرد؟
باید موضوع را کنار بگذاریم و به بعد موکول کنیم تا زمانی که بچه ها خواب هستند، یا بیرون درحال بازی کردن هستند.
❌ درست نیست که آنها ببینند پدر و مادرشان جلوی فرزندانشان با هم دعوا می کنند، در حالی که کمکی از آنها بر نمی آید. بچه ها هرگز نباید در موقعیتی باشند که یکی از والدینشان را انتخاب کنند و از او طرفداری کنند.
هیچ چیز بیشتر از این که پدر ومادر با همدیگر متحد نیستند، به بچه ها احساس نا امنی نمی دهد.
@kodakane
Pooyanfar - Rooze Avali Bashi.mp3
3.67M
آهنگ کودکانه باکلام روزه اولی
با صدای محمد حسین پویانفر
ویژه ماه مبارک رمضان 🌙
#ماه_رمضان
@kodakane
🔸️شعر کودکانه
هواپیما
🌸میرود هوا
🌱چون پرندگان
🌸در میان ابر
🌱اوج آسمان
🌸این پرنده هست
🌱پر سر و صدا
🌸با مسافران
🌱میپرد هوا
🌸این وسیله هست
🌱سرعتش زیاد
🌸میرود سفر
🌱مثل برق و باد
🌸کشف و اختراع
🌱گشته بی شمار
🌸داده علم و عقل
🌱آفریدگار
@kodakane
#داستان_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🌸فرستـاده مـاه
روزی روزگاری در دشتی سرسبز فیلها و حیوانات دیگر با هم زندگی میکردند. فیلهایی که در آن سبزهزار زندگی میکردند از بقیه حیوانات آنجا پرزورتر بودندو چشمه را به تصرف خود در آورده بودند و حیوانات دیگر اگر میخواستند از آب چشمه بنوشند باید صبر میکردند که فیلها از آب چشمه بنوشند و تن و بدن خود را بشویند و بروند و تازه مدتی هم صبر کنند تا آب زلال شود بعد از آب چشمه بخورند. حیوانات از دست این فیلها در رنج و عذاب بودند ولی کاری از دستشان نمیآمد زیرا فیلها بسیار زورمند و قوی بودند و حیوانات دیگر نمیتوانستند با آنها بجنگند.
در میان حیواناتی که در ظلم فیلها بودند خرگوشی بود که همه او را به دانایی و زرنگی میشناختند. روزی خرگوش به حیوانات دیگر گفت:
«دوستان من نقشهای کشیدهام که فیلها با پای خودشان اینجا را برای همیشه ترک کنند ولی برای این که نقشهام به گوش فیلها نرسد به شما نمیگویم صبر کنید تا شب فرا برسد آن وقت خودتان خواهید فهمید.»
شب فرا رسید.خرگوش بالای کوه رفت آن شب هوا صاف بود و هلال ماه تمام دشت را روشن کرده بود. خرگوش طوری ایستاده بود که سایهاش که از خود او بزرگتر بود بر روی کوه مقابل او افتاده بود و با صدایی که در کوه میپیچید خطاب به فرمانده فیلها گفت:
«ای فرمانده فیلها من از طرف ماه فرستاده شدهام که به شما بگویم به چه حقی چشمه ماه را به تصرف خود در آوردهاید. شما فقط تا زمانی که هلال ماه کامل شود فرصت دارید که اینجا را برای همیشه ترک کنید وگرنه ماه چشمهای شما را کور و سر از تنتان جدا خواهد کرد. شبی که هلال ماه کامل شد فیلی که میخواهد آب بنوشد خشم ماه را در آب خواهد دید. دیگر خود دانید.»
هفت شب از این ماجرا گذشت و هلال ماه کامل شد. آن شب فیلها مانند همیشه به کنار چشمه آمده بودند. هوا صاف بود و قرص ماه درون آب افتاده بود. فرمانده فیلها تا خرطومش را درون آب زد تا آب بنوشد آب موج برداشت و عکس ماه نیز مواج شد که ناگهان فرمانده فیلها به یاد حرف فرستاده ماه افتاد و فکر کرد ماه خشمش را به او نشان داده است. فرمانده فیلها پا به فرار گذاشت و فیلهای دیگر نیز به دنبال او حرکت کردند و از سبزهزار رفتند و دیگر برنگشتند. حیوانات از خرگوش تشکر کردند و از آن به بعد با خیال آسوده از آب چشمه استفاده میکردند و همه این خوشبختی خود را مدیون هوش و ترفند خرگوش بودند.
@kodakane