چند روز پیش بچه ها نبودم یکی از نزدیکان بستری بود و من توفیق خدمت داشتم دیروز که اومدم خونه پسرم کاملا مضطرب و بی حال بود با اینکه اطرافیان همه جوره از بچه ها حمایت کرده بودن از ناراحتی تب کرد همش می پرسید کی می ری گفت می شه امشب پیشم باشی خلاصه یکی رو جایگزین کردم و موندم

صبح و شب تماس تصویری باهاشون می گرفتم گفت چرا می ری گفتم چون یه دارو هایی هست که من بلد نیستم بدم باید با یه سوزن های مخصوص بدم اگه من بدم سوراخ سوراخش می کنم، نون و کبابش می کنم خندید براش از سرم عکس گرفتم

بهش گفتم اینجا یخچالش خیلی عجیب غریبه در یخچال شیشه اییه گفت مثل مغازه ها گفتم نه برات عکس می گیرم

تو تماس تصویری ساختمان رو نشون دادم گفتم ما طبقه ی دهم هستیم با هم طبقات رو شماردیم محوطه رو نشون دادم درخت ها و گربه و... حرفی از دلتنگی و مجبورم و... نزدم از شکل پنجره گفتم و نحوه باز شدنش

سلام صبحتون بخیر صبحها موقع تحویل شیفت پرستارها ما باید بریم بیرون منم می یام تو محوطه ی بیمارستان قدم می زنم گاهی تماس تصویری با بچه ها می گیرم درحال قدم زدن بودم دیدم صدای دعا می یاد دنبال صدا رفتم دیدم از نمازخونه است به نیت شفای همه مریضها گوش بدین ☘

تعریف این کتاب رو زیاد شنیدم » من می خواهم که تو اطاعت کنی در غیر این صورت کنترلم را از دست خواهم داد و وقتی کنترل خود ا از دست بدهم خواه ناخواه نیاز دارم از گفته ی من پیروی کنی تا من آرام بگیرم. تمام واکنش های هیجانی من به تو بستگی دارد»