#سرگذشت_سمیه🍀🌸💞
پارت۲۳
_خان برادر من بوده می خواست برای قمار بازیش ازم پول بگیره نداشتم بهش بدم گرفت من و کتک میزد که خانم آمد نزاره منو بزنه که لگد زد توی شکم خانم
خان رگ غیرتش به جوش آمد و صورتش از عصبانیت قرمز شده بود
رفت
_خان
گوش نکرد و رفت نزدیک غروب بود که برگشت
_حالش چطوره ؟؟
سر دکتر پایین بود
داد زد
_پرسیدم حالش چطوره ؟؟
دکتر جرأت نکرد حرفی بزنه سارا خانم آمد جلو
_خان حال سمیه خوبه خدارو شکر
_حال بچه چطوره؟؟
سارا خانم سرش رو پایین انداخت
_بچه سقط شده خان
خان ناراحت شد و رفت انگار من مهم نبودم رفتم زیر ملافه و به حال خودم گریه کردم...
#کپی_بدون_هماهنگی_مدیر__حرام__است_وپیگرد_قانونی_دارد
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکوت کردم
به حرمت چشمهای زیبای خدا که در برزخی ترین نقطه زندگیم همیشه فرشته نجاتم بود سکوت کردم تا خودش فریاد دلم باشد
🛖@kolbehAramsh🌿
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا دلمون می گیره با دیدن این کلیپ .
یادش بخیر💔
#نوستالژی
🛖@kolbehAramsh🌿
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ......
ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ،
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯی ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ،
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ ۱ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﺯیرا ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍعتقاد ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯ......
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ:
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ.
ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ،
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ......
🛖@kolbehAramsh🌿
جهان جای قشنگ تری می شد
اگه به جای قضاوت کردن
شرایط همدیگه رو درک می کردیم...!!
🛖@kolbehAramsh🌿
#سرگذشت_سمیه🍀🌸💞
پارت۲۴
دو روز توی بیمارستان بستری بودم و حتی خان نیومد بهم سر بزنه روز سوم از بیمارستان مرخص شدم رفتم عمارت خان و اتاق سارا خانم
_سارا خانم میشه ببیند خان هست باهاش کار دارم
_دخترم خسته ای بگیر استراحت کن وقت واسه دیدن خان زیاده
_خواهش می کنم
حال زارم رو که دید
_خان با سوگلی شه بهتره مزاحمش نشی
_سوگلیش کیه؟؟
_خان یه زن گرفته که از همه زن های جون تره و خوشگل تره اهل شهرهست
_فقط می خوام چند دقیقه ببینمش خواهش میکنم
_باشه
رفت و بعد نیم ساعت آمد
_برو اول در بزن بدون اجازه وارد نشی دخترم مواظب باش حرفی چیزی نگی خان ناراحت بشه از دستت
_چشم...
#کپی_بدون_هماهنگی_مدیر__حرام__است_وپیگرد_قانونی_دارد
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه
من همینم که هستم ...
🛖@kolbehAramsh🌿
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
خداوند چگونه درِ خیر رو به
روی ما باز میکنه؟!
🛖@kolbehAramsh🌿
#پندانـــــــهـــ ✍💌
🔅 تو یک بذر کاشتهشده هستی
🔻رنج نباید تو را غمگین کند. این همانجاییست که اکثر مردم اشتباه میکنند.
🔸رنج قرار است تو را بیدار کند. چون انسان زمانی بیدار میشود که زخمی شود. قرار است تو را آگاه کند به اینکه چیزی درون تو نیاز به تغییر دارد.
🔻رنجت را تحمل نکن، درکش کن. این فرصتیست که طبیعت به تو داده تا بیدار شوی.
🔸اگر حس میکنی در مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد میکشی، بدون که تو یک بذر کاشتهشده هستی و اینجا نقطه دگرگونی، رشد، قویشدن و سبزشدن توست.
🛖@kolbehAramsh🌿
#سرگذشت_سمیه🍀🌸💞
پارت۲۵
_کیه ؟؟
_منم خان اجازه میدین بیام تو؟؟
_ها بیا
_سلام خان
_اینجا چه می کنی ؟؟چرا نرفتی پیش خانواده ت؟؟
_اگه اجازه بدین چند دقیقه تنهایی حرف بزنیم
_پریسا برو یه چند دقیقه پیش خاتون صدات می کنم
_چشم خان
رفت و در رو هم بست
_بگو
نشستم رو به رو خان
_میدونم خان من رعیت هستم و شما خان ولی من رعیت بودم شما برای خوش گذرانی خودتون دو ماه من رو صیغه کردین بعدم که بخاطر یه حرف من رو مجبور کردین تو مدبخت و رخت شور خونه کارکنم
جلوی اشکام رو نتونستم بگیرم
_خوب مگه از اول نمی خواستی بخاطری اینکه با من ازدواج نکنی فرار کنی بعدشم فقط بخاطر بچه موندی حالا بچه در کار نیست برو راحت باش
_خان اولش شاید به زور آمدم ولی وقتی شناختم تون عاشق تون شدم من عاشق خانی شدم که وقتی باهم بودیم جز محبت چیزی ندیدم کاش وقتی دیدین مادر بچه تونم مجبورم نمی کردین برم کلفتی کنم که بچه مون سقط بشه میگذاشتین دنیا بیاد بعد من کلفتی تون رو بکنم الآنم من عزا دار بچه مونم شما صبر نکردین یه هفته بگذره رفتین زن گرفتین
_من خان هستم الآنم بهت می گم دیگه دلم نمی خواد ببینمت برو پیش خانواده ت
_خان خیلی بی انصافی من عاشق ت شدم من اینقدر می خواستم که اگه یه شب پیشم نبودی خوابم نمی برد
#کپی_بدون_هماهنگی_مدیر__حرام__است_وپیگرد_قانونی_دارد
🛖@kolbehAramsh🌿
حکایت کور و دامپزشک !
مردکی از درد چشمانش رنج می برد.
پس نزد دامپزشک رفت تا چشمان او را مداوا کند.
دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها می ریخت در چشم او ریخت و مردک بیچاره کور شد.
مردک شکایت نزد قاضی برد و گفت: این دامپزشک مرا خر فرض کرد و داروی خرها را در چشم من فرو ریخت و کور شدم...
قاضی گفت: دامپزشک هیچ گناهی ندارد، اگر تو خر نبودی با حضور پزشکان حاذق پیش دامپزشک نمیرفتی...
آری دوستان ...
کار را باید به کاردان سپرد
و هر کسی شایسته مشورت و نظرخواهی نیست...!
🛖@kolbehAramsh🌿