چقدر سخت با هم صحبت می کنیم،
چقدر ساده زندگی را سخت می کنیم
انتظار داریم دیگری ناگفتههایمان را
گفته به حساب بیاورد
محبت های ابراز نشدهمان را
عشق تفسیر کند،
عاشقانهها را فقط در چشمان ما ببیند
و قصهی دوست داشتن را
از زبان خاموش ما بشنود
چه ساده از هم دور و
چه دشوار بهم نزدیک میشویم
چه قدرتی دارند واژگان،
که گاهی یک کلمهی به زبان آورده نشده
فرسنگها میان ما فاصله میاندازد
فرصت زیادی باقی نیست
به قول حافظ؛
فرصت شمار صحبت
کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر
نتوان بهم رسیدن
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادو دو
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
اون شب دلم نمی خواست تموم بشه چون باز برمی گشتم پیش نرگس و مادرش و مادر سعید
_چیه ؟دلت نمیخواد برگردی پیش خانوادم
از کجا ذهن منو می خوند
_اره مامانت فقط نرگس رو دوست داره منو نمی خواد
_بهش فرصت بده اونم مثل من دوست خواهد داشت
_امیدوارم سعید اگه بفهمند من حامله ام ...
_میترسی بلایی سر بچه مون بیارن؟؟
_حتما ناراحت میشن همین طورم به چشم یه مزاحم بهم نگاه میکنن
_گفتم که تو زودتر از نرگس حامله میشی دیدی سر حرفم بودم
بغلم کرد
_نگران نباش وقتی به دنیا بیاد همه دوستش دارن بهت قول میدم
حرفاش بهم امید میداد عاشقش بودم حاضر بودم جونم براش بدم تو نوازش های مردونش خوابم برد صبح از خوانواده م خداحافظی کرده بود و رفته بود مامانم منو بیدار کرد
_طاهره مادر شوهرت سحر خیزه اون وقت تو بیدار نشدی بنده خدا رفت پیش خان دنبال کار وبارش
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و تو باید یک نفر را داشته باشی
که آرامِ جانِ بیقرارت باشد.
به وقتِ خوب نبودنِ احوالاتت
دانه دانه دلتنگیهایت را از شانههایِ
سنگینت بردارد.
تا آرامشِ روحِ متلاشی شدهات شود.
و تو باید به دور از هیاهویِ شهر
یکی را کنجِ دلِ زندگیات داشته باشی
که به دل و دوست داشتنش تکیه کنی،
کسی که دوست داشتنش به
این راحتیها تمام نشود.
که اگر پیشَش هر کسی باشی و در هر
لباس و موقعیتی، امنیتِ بودنش
گرمایِ مطبوعی زیرِ پوستِ زندگیات ببخشد.
کسی که برایت با همه ی آنهایی که
دیدهای فرق کند ...
مثلِ روح و جانت تمام و کمال دوستش
داشته باشی. و تو این یک نفر را
از همه یِ این دنیا و آدمهایش طلبکاری...
🛖@kolbehAramsh🌿
" دل" چه دنیای قشنگی دارد
"بـزرگ" میشود
"عاشـق" میشود
"تنـــگ" میشود
میشکند
میگرید؛میـریزد
دلبری میکند
میتپد و میمیرد
چون"میایستد"تماممیشود
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتاد وسه
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_معلومه خیلی دوست داره نشست با ما صبحانه خورد و گفت بیدارت نکنیم تا استراحت کنی دیدیم زیادی لوس میشی به مامان گفتم بیدارت کنه خانم خانما
خندید منم لبخند زدم مامان حسابی خوشحال بود چون فهمیده بود سعید دوستم داره و هوامو داره
_خدارو شکر خدا جواب دعا هامو داد که سعیدنصیبت شده طاهره
_اره مامان خداروشکر سعید خیلی خوبه
_طاهره خانم کم کم ماباید بریم قرار نیست بیایید برای بدرقه ما؟؟
تندی روسریمو سرم کردم و لباس هامو مرتب
_وای ببخشید آقا حمید عادت به دیر بیدار شدن ندارم نمی دونم چرا تازگی ها دیر بیدار میشم
_اشکالی نداره شوخی کردم بهاتون
لبخندی زد باباهم خوشحال بود مرضیه به روسریم نگاه میکرد گفت برو دست صورتت رو بشور بیا صبحانه ت رو بخور
_اخ ببخشید باشه
وقتی تو حیاط مشغول شستن دست و صورتم بودم مرضیه آروم در گوشم گفت این روسری لنگه اون روسر یه که بهم دادی اونم سعید بهت داده بود؟؟
لبخندی زدم و جوابی نداشتم که بهش بدم ولی خودش فهمید که حدث ش درسته چشمکی بهم زد و باهم رفتیم توی هال من یه لقمه که مامان درست کرده بود رو گرفتم و چای که زهرا آورده بود برای همه باشیرینی و میوه خوردیم ساعتهای ده بود که همه ازم خداحافظی کردن و سوار برای کالسکه شدن
_مامان مواظب خودت باش
_اره طاهره مواظب خودت حسابی باش خواهر بچه های مرضیه رو ببوسیدم و به مامان مقداری پول دادم که برای خرجی شون باشه و بابا نفهمه ناراحت بشه حمید هم خداحافظی کرد قبل سوار شدن بهش مقداری پول دادم که برای زینب و کریم و مرضیه وسیله ای یا چیزی که دوست دارن بخره به زور بهش دادم و یکم سوغات که سعید گرفته بود رو بهشون دادم اوناهم رفتند و من دم در ایستاده بودم
_خانم آماده این بریم ؟؟
_اره وسایلم رو بردارم بریم
_وسیله هاتون رو نجمه برداشته تو ماشینه
_ها باشه پس بریم
تو راه همش دل شوره داشتم نرگس ۱۴سالش بود و من ۲۰سال م نمی دونم چرا سعید نرگس رو زیاد محل نمی ذاشت و بهش کم محلی میکرد
_خانم رسیدیم پیاده بشین
_باشه
پیاده شدم تا وارد شدم نرگس رو پشت پنجره دیدم همین طور مادرش و مادر سعید انگار برام نقشه ها کشیدن
رفتم توی اتاقم منتظر نهار بودم که برام بیارن و عصر بگیرم بخوابم
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش برایِ دوست داشتنمان دنبالِ
بهانه هایِ موجه نمی گشتیم
دنبالِ یک تاریخ ، یک مناسبت ، یک روز ...
که در تقویمِ دلِ عزیزانمان خاطره اش کنیم .
باورکنید هر روز می شود بدونِ مناسبت دوست داشت ،
بدونِ دلیل ، هدیه داد ،
بدونِ تاریخ ، شاد بود ،
و بی بهانه در آغوش کشید ...
این ماییم که مهربانیِ مان را "زمان دار" کرده ایم !
این ماییم که به سکوت و غرور و انکار ، عادت کرده ایم !
آدم ها نیاز دارند که هر روز ، دوست داشته شوند ،
آدم ها از بی مهری و بی توجهی ، پیر می شوند ...
آرزو می کنم هیچ کس در جهان ، طعمِ تلخِ نادیده گرفته شدن را نچشد ،
و هیچ کس برایِ دوست داشته شدن ، در انتظارِ روزِ تولدش نمانَد !
کاش بی هیچ بهانه ای ، هوایِ هم را داشتیم ،
کاش آدم ها را بدونِ تاریخ می خواستیم !
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چه میشکنیم باز نمک دارد ...!
خدایا چقدر بزرگ و بخشنده ای که
به موجود کوچکی مانند انسان
اجازه دادی تو را بخواند در حالی که تو
در بزرگی خود عظیمترین و انسان در
خلقت تو و در مقابل مقام عظمت تو از ناچیزترینهاست و این درحالیست که
بعضیها تصور میکنند اگر تو را بخوانند
بر سر تو منت گذاشته اند
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادوچهار
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_خانم
_بله
_خان گفتن امروز نهار رو تو اتاق ایشون بخورید
_کیا هستند؟؟
_خانزاده و نرگس خانم و پوراندخت خانم و بچه های خان
_اها باشه برو منم الان میام
_چشم خانم
رفت و منم بهترین لباسهامو پوشیدم شیک و تر و تمیز رفت در اتاق خان در زدم
_اجازه هست خان ؟
_بیا تو عروس
_سلام خان
_بفرما کنار خودم بشین
_چشم خان
_اگه اجازه بدین محمد بشینه پیش تون طاهره بیاد اینجا
_دوست ندارم کسی رو حرف من حرف بزنه
_چشم خان
معلوم بود از بودن من ناراحت هستند همه زن های خان سر سفره نشسته بودن با بچه هامون من کنار خان نشستم و سعید کنار من بعداز یک ماه منم کنار خان و خانواده ش غذا می خوردم
_عروس خجالت نکش برای خودت غذا بکش تا سیر بشی
_چشمخان
غذا که تموم شد خان گفت صبر کنیدکارتون دارم
_چشم خان
صدای در شد
_بیا تو ام نساء
_چشم خان
_ام نساء آمد اینجا چکار ؟؟
_صبر کن زن می فهمی
_بله خان کاری داشتید
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق آرامش و آسایش چیست؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که درآرامش زندگی میکنن
آسایش یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و
آرامش رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن امادلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش آرامشم همرامون بود
آرامش+آسایش=خوشبختی
آرامش سهم دلهای مهربونتون💚
🛖@kolbehAramsh🌿
برای خنديدن وقت بگذاريد، زيرا موسيقی قلب شماست.
براي گريه کردن وقت بگذاريد، زيرا نشانه يک قلب بزرگ است.
براي خواندن وقت بگذاريد، زيرا منبع کسب دانش است.
براي رؤيا پردازی وقت بگذاريد، زيرا سرچشمه شادی است.
برای فکر کردن وقت بگذاريد، زيرا کليد موفقيت است.
برای کودکانه بازی کردن وقت بگذاريد. زيرا ياد آور شادابی دوران کودکی است.
برای گوش کردن وقت بگذاريد، زيرا نيروی هوش است.
برای زندگی کردن وقت بگذاريد، زيرا زمان به سرعت میگذرد و هرگز باز نمیگردد.
مأموريت ما در زندگی بدون مشکل زيستن نيست، با انگيزه زيستن است.
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح طلوع دوباره خوشبختی و آرامش
و امید دیگری است
بگشای دلت رابه مهربانی
و عشق رادر قلبت مهمان کن
بدون شک شکوفه های خوشبختی و آرامش
در زندگیت گل خواهدکرد
سلام ودرود دوستان عزیز امیدوارم روز خوبي درکنارعزیزانتون داشته باشید 😍🌺
صبحتون به خیر
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادوپنج
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_ ام نساء برو تو اتاق دوتا عروسم رو معاینه کن ببین
_چشم خان
بلند شدم و نرگس هم بلند شد سعید که میدونست من حامله ام گویا به خان گفته بود
یه ربع طول کشید تا هردومون رو معاینه کرد پیرزن قابله دارش رو حسابی بلد بود
_خان عروس بزرگه حامله س
سعید تعجب کرد
_یعنی نرگس حامله س؟؟
دست من رو ام نساء
_این عروس تون حامله س خان
_سعید مبارک باشه نرگس چی؟؟
_خبر نیست فعلا خان
_از امروز خیلی هوای خودت رو داشته طاهره برو اتاقت استراحت کن سعید توهم باهاش برو
_چشم
نمی دونم چرا وقتی گفتن نرگس حامله نیست محمد برادر سعید خوشحال شد و لبخند زد سعیدم دستم رو گرفت و به خان گفت
_با اجازه تون خان ما میریم استراحت کنیم
_سعید حرفی به خان زدی که خان قابله رو گفته بود بیاد؟؟
_ها گفتم حامله ای دوست ندارم شبها تنها بمونی بخاطر همین خان می خواست بدونه راست میگی یا نه
_ها اینجوری نرگس ناراحت میشه
_عوضش ...
_عوضش چی؟؟
_تو خوشحال میشی
لبخندی زد منم لبخند زدم
_اره من خیلی خوشحال میشم همیشه کنارم باشی
_ خان به نظرت خیلی به این دختر روستایی رو نمی دی ؟پررو میشه
_ دختر خواهرت پررو شده که یک ماه مارو سرکار گذاشت خواهرتو نصیحتش نمی کنه که دست از این بچه بازی ها برداره آبروی ما رو جلو این رعیت ها نبره همین دختر روستایی ببین چطور رفتار می کنه معلوم نمی شه روستایی هست دیگه دلم نمی خواد درباره این چیزها صحبتی بشنوم فهمیدین؟؟
الآنم که حامله س بهتره هواشو داشته باشی ناسلامتی نوه توهم میشه الان هم میخوام برای پسرمون محمد برم خواستگاری دختر حاج سلیمان
_ اون که مادرش تازه فوت شده؟؟
_ میدونم یه چند وقت صبر میکنیم بعد میرویم خواستگاری اگه نرگس بچه دارنشه باید دختر حاج سلیمان رو برای سعید بگیریم از اول هم باید همین کار رو می کردم
_ باشه ان شاء الله که بچه دار میشه بازم هرچی شما بگین خان
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ #استوری ویژه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
مثل هوای سامرا
دلم گرفته...
اِی خدا
دلم گرفته....
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر درک شدن دلنشین است.
اینکه گاهی دوستی، همدمی،
همراهی باشد که تورا بفهمد وبداند
که تو همیشه همان عشقِ آرام صبوری
که گاهی بی حوصله میشود،
داد و فریاد راه می اندازد و بهم میریزد!
اینکه کسی باشد که بفهمد
بی حوصلگی هایت از دلتنگیست،
از خستگی و به جای ناراحت شدن
و اخم کردن، حرف هایت را به دل نگیرد
وبا محبت آرامت کند.
خوب است کسی باشد که تورا بپذیرد
وکنارت باشد
باهمه ی بدی ها و بی حوصلگی ها
و غر زدن هایت...
و یادش نرود که تو همان خوبِ همیشگی
هستی که فقط کمی خسته شده...
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادوشش
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
هرروز به امید اینکه بچه ام ۸ماه دیگه دنیا میاد اون وقت منم مادر میشم با خوشحال می گذشت حتی عشرت و پوران دخت هم باهام مهربون شده بودن و برام غذاهایی می گفتن آشپز بپزه که مقوی باشه حتی نجمه و زهرا رو گفتن برن تو آشپز خونه جاش خاتون رو آوردن که کارهامو بکنه خوشحال بودم سعید هم خوشحال بود یک ماه نگذشته بود که حالم بد شد دل درد شدیدی گرفتم مثل مار دور خودم می پیچیدم سعیدگفت بریم دکتر با ماشین رفتیم و توی بیمارستان بستری شدم حالم خیلی بده بود سعید هم نگران بود متاسفانه بچه سقط شد و من مثل ابر بهار گریه می کردم
_طاهره چرا گریه میکنی قسمت نبوده
_از وقتی اون دم نوش رو خوردم حالم خراب شد
_پوران دخت که دم در اتاق ایستاده بود معلوم بود خوشحاله و خوشحال شو نمی تونست پنهان کنه
_اخ عروس ان شاءالله خودت سالم باشی دوباره بازم بچه دار میشی گریه نداره هنوز دوماه هم نداشته انگار بچه ده سالش مرده
_اره خاله نمی خواد خودت رو اذیت کنی
خون خونم رو می خورد سعید هم می دونست سقط بچه کار مادرش و خالشه ولی چیزی نمی تونست بگه چون اون دم نوش رو خود سعید بهم داده بود البته اگه می دونست حتما بهم نمی داد بخورم
_بهتر شما وخاله برین خونه طاهره هم صبح مرخص میشه
_نه سعید خاله من پیش طاهره می مونم یه زن بمونه بهتره
_اره خودم و خاله می مونیم تو برو خونه
_نه راننده گفتم که منتظر شما باشه ممنون که تا بیمارستان هم آمدین دست تون درد نکنه
_تا اینجا هم خیلی اذیت شدین باید ببخشید بهتر برین خونه استراحت کنید
سعید باهاشون رفت بیرون دل تو دلم نبود که سعید برگرده مبدأ خالش یا مامانش بمونن چطور دلش آمد بامن اینکار رو بکنم بی اختیار اشکام میریخت رفتم زیر ملافه
🛖@kolbehAramsh🌿
با کلامتان به زندگی تان برکت دهید خیلی از مردم متوجه نمیشوند که با کلامشان زندگیشان را نفرین میکنند.
باجملاتی مانند:
از کار هیچ خبری نیست ،من هرگز استراحت خوبی ندارم واز این قبیل جملات هربار که شما میگویید نمیتوانم به ان خانه زیبا با ان شغل دلخواه برسم زندگی خودتان را نفرین کرده اید .
در رابطه عاشقانه دلخواهتان نیز هر کلامی که به زبان جاری میکنید برکت یا نفرین را جاری کرده اید .
دست از نفرین کردن اینده تان بردارید گاهی اوقات دشمن لازم نیست ما را شکست دهد.
ماخودمان ،را خودمان شکست میدهیم.
از همین لحظه نیت کنید؛ چیزهای خوب را پیش بینی کنید ،شروع به برکت دادن به زندگی کنید..
🛖@kolbehAramsh🌿
عادت ، ناجوانمردانهترین بیماری است،،،
زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند ، هر دردی
را و هر مرگی را،،،
در اثر عادت، در کنار افرادِ نفرت انگیز زندگی
میکنیم، به تحمل زنجیرها رضا میدهیم،
بی عدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم،،
به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم
میشویم
عادت، بیرحمترین زهر زندگی ست،،
زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت کمکم
رشد میکند و از بی خبری ما سیراب میشود.
و وقتی کشف میکنیم که چطور مسمومِ
آن شدهایم، میبینیم که هر ذرهٔ بدنمان
با آن عجین شده است،،،
میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست
و هیچ دارویی هم درمانش نمیکند،،
🛖@kolbehAramsh🌿
قوی بودن را یاد بگیر
که وقتی لغزش های پر تلاطم این زندگی لعنتی،
تورا،
روانت را،
آرامشت را به یغمای بی پایان میبرد
مثل کوه بزرگ و سنگین پشت خودت بایستی؛
که وقتی از جبر زمانه؛
بی هنگام، قلبت بهم پیچ رفت،
دست خودت را بگیری و بلند کنی!
قوی بودن را یاد بگیر؛
هیچکسی در این دنیای خاکی دلش برای تو و لحظه های به هدر رفته ات نمیسوزد!
که وقتی سراغی ازشان نگیری کَکشان هم نمیگزد که روزی کسی بود؛
که خوب بود...!
قوی زندگی کردن را یاد بگیر
که وقتی متلاطم از تمام روزهای از دست رفته هستی،
خودت را بلند کنی قهوای درست کنی و تمام ناملایمات را از تارو پودت پاک کنی..
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادوهفت
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
ناگهان ملافه کنار رفت سعید بود خوشحال شدم
_چی زن آنقدر که برای بچه گریه میکنی برای دوری از من گریه نمی کنی؟؟
_سعید هم سن و سال های من الان دو سه تا بچه دارن اون وقت این بلا باید سر من بیاد
_امشب پیشت موندم تا صبح باهم حرف بزنیم
_چرا خاله تو مامانت این کارو کردن ؟؟
_بخاطر اینکه نمی تونن ببینن من تو رو بیشتر از نرگس دوست دارم
_نمی شه وانمود کنی اون رو بیشتر دوست داری؟؟
اخماش رفت توهم
_نه
_اخه چرا ؟؟بهم بگو
_این راز بین خودمون بمونه قسم بخور به عزیزتر از کست نگی
_اخه مگه عزیزتر از تو تو زندگیم هست ؟؟
لبخندی زد
_وقتی نرگس نامزدم شد محمد نبود منم جرأت نداشتم رو حرف خان حرف بزنم مادرم این آش رو برام پخت وقتی محمد برگشت و فهمید خیلی ناراحت شد کلا باهم قهر کرد چون فکر می کرد به خواست من بوده تو یه فرست مناسب بهاش صحبت کردم و از قضیه خبر دار شدم بخاطر محمد از نرگس دوری می کنم بهاش رابطه دارم ولی بچه ازش نمی خوام فقط بخاطر ترس از خان تا به حال طلاقش ندادم حالا فهمیدی ؟؟
_پس من چی سر لج و لجبازی من رو گرفتی؟؟
بغلم کرد و گفت نظر خودت چیه؟؟
_بارها گفتی دوستم داری پس میدونم که دوستم داری
حالا تکلیف محمد و نرگس چیه؟؟نرگسم محمد رو می خواد؟؟
_چند باری که از محمد جلوم تعریف کرده حتی یه بار گفت کاش جای تو محمد شوهرم بود اون همیشه بیشتر از تو بهم توجه می کنه منم گفتم اگه از ترس خان نبود سه طلاقت می کردم بعدم زن محمد میشدی حیف که خان نمی زاره وگرنه بدون یک لحظه هم بهات زندگی نمی کردم
_ وقتی برادرت به زنت نظر داره بچه دار شدن از اون اشتباهه من اگه می تونستم باتو می رفتم وتو یک خونه باهم زندگی میکردیم ولی کسی جرأت نداره روی حرف خان حرف بزنه
_ اگه بگه طلاقم بده چی؟؟
_ از ترس اینکه بلای سرت بیاره مجبورم بهاش موافقت کنم ولی بدون تا آخر عمر هواتو دارم تا وقتی که سرو سامان بگیری و به من احتیاجی نداشته باشه طاهره بهتره استراحت کنی من نیستم هر چی خواستی بگو ملاحظه نکن خانمم
_ خودتم استراحت کن کاری داشتم بیدارت می کنم
جا باز کردم تا سعید هم کنارم روی تخت خواب دراز بکشه صبح از بیمارستان مرخص شدم و توی خونه سعید هوامو داشت و به نجمه وزهرا هم سپرده بود هوامو داشته باشند و استراحت کنم از وقتی زن سعید شده بودم رنگ و روم باز شده بود کمی تپل شده بودم دوماهی گذشت دوباره فهمیدم حامله ام
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از او پرسیدم چطور توانستی؟
گفت:
چون بالاخره یک روز با خودم گفتم این زندگی توست.
با تمام بدبختی ها و بی مهری هایش، به هر حال همین است که هست، قرعه به نام تو این طور افتاده و یا می توانی تک تک لحظاتش را با گلایه کردن در مورد سرنوشت شومت بگذرانی و یک قربانی باشی یا میتوانی آن را بپذیری و برای تغییرش تلاشی بکنی و حتی اگر ببازی هم بازنده مردن بهتر از قربانی مردن است، نه؟
مریم دولتیاری
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
سالها ناگفته ماند این شرح درد
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد
عاشقان رفتند ازین صحرا خموش
بر نیامد از دل تنگی خروش
دردها را سر به سر انباشتند
انتظار سینه ما داشتند
تا نفس داری دلا فریاد کن
بستگان سینه را آزاد کن...
ناله را دم می دهم هر دم از آن
کان نهان در ناله بگشاید زبان
بی لب و دندان آن دانای راز
نشنوی از نی نوای دلنواز
از نوازشهای آن نوش آفرین
می شود این ناله نی دلنشین
دلنشین تر می شود وقتی که او
می نشیند با دلت در گفت و گو
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکترانوشه خیلی قشنگ میگه؛
"وقتی هر کاری میکنی
بهش بفهمونی که
چقدر برات مهمه و نمیفهمه،
دیگه بحث نفهمیدن نیست،
بحثِ نخواستنه !"
پس احتیاجی نیست
بیخود برای کسی که نمیخواد بفهمه
توضیح بدی براش چیکار کردی،
گذر زمان بهش میفهمونه !
🛖@kolbehAramsh🌿
💢پارت هشتادوهشت
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
دوماه گذشت تا دوباره فهمیدم حامله ام ولی از سعید خواستم کسی ندونه بخاطر دفعه پیش ترسیده شده بودم اون گفت باشه دوباره نور امیدی توی دلم روشن شد سعید باز به خان گفته بود چون نباید چیزی از خان پنهان می ماند خان هم چیزی به کسی نگفت فقط بخاطر اینکه سعید رو دوست داشت و دوباره نجمه و زهرا شدن خدمتکارم وحسابی هوامو داشتندعشرت و پوراندخت ناراحت شدن از تصمیمی که خان گرفته بود ولی جرأت مخالفت نداشتند خوب بود شانس من مادربزرگ مادریش سیل گرفته بود و مرده بود و خاله های دیگه سعید هم دور بودن و نمی توانستند دخالت کنند حتی دایی هایش هم خداروشکر دخالت نمی کردن شاید از خان می ترسیدن وگرنه اونا هم میومدن و دخالت می کردن وروزگارمو سیاه می کردن زیاد از اتاقم بیرون نمی رفتم که کسی نفهمه حامله ام سعید هم گاه گاهی میرفت پیش نرگس سه ماهه حامله بودم که باز فهمیدن حامله ام و من می ترسیدم سعید گفت یه مدت برم خونه مادرم ولی دلش نیومد ازهم دورباشیم گفت حالا یکی دوهفته هم خونه بابات باشی بقیه چی نمیشه که تا بعداز زایمانت اونجا باشی پس بهتره توکلت رو به خدا کنی مگه همیشه طاهره خودت نمی گی؟؟توکل کنیم به خدا خودش همی چیز رو درست میکنن
_نرگس
_بله کاری داشتی سعید؟؟
_اره برو به مادرت و خواهراتو تمام فاملیت بگو اگه این بار بچه م سقط بشه سرت هوو میارم به جان مادرم دروغ نمی گم فهمیدی؟؟
_سقط بچه ت به من و خانواده ام چه ربطی داره؟؟
_ربطی نداره ؟؟ها کاری نکن خاتون رو بگیرم فلکش کنم تا همه چیز رو بگه این بار شوخی ندارم بهات
_سر من هوو آوردی سعید یه دختره روستایی اگه زن بگیری سراونم هوو آوردی
پوز خندی زد که سعید بیشتر ناراحت شد
_اره سر اونم هوو میاد ولی تا آخر عمرت نمی زارم یه آب خوش از گلوت پایین بره
_من کاری با اون ندارم خودتم میدونی مادرت چشم دیدن اونو نداره
_از بس تو مادرت پشت سرش حرف می زنید حالا ببین چکارت می کنم اگه دست از کارها تون برندارید
سعید یه مدتی هرشب پیش من بود و نمیزاشت هر چیزی رو بخورم که مبدأ بچه بازم سقط بشه کاش منم مثل خواهرام یه زندگی ساده داشتم نه اینکه زن خانزاده بشم و دائم بترسم که بلای سرم بیارن و بچه مو از دست بدم
نجمه شب های که سعید پیشم نبود پیشم می خوابید که تنها نباشم نمی دونم چرا دلم بغل مادرم رو می خواست کم کم داشتم می رفت تو ماه پنجم که نصف شب باید میرفتم دست شویی گلاب به روتون دلم نیومد سعید رو بیدار کنم
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین جواب در پاسخ به مشکلات؛
"توکل به خداوند است"
بهترین جواب برای بدگویی؛
"سکوت است"
بهترین جواب برای خشم؛
"صبر است"
بهترین جواب برای درد؛
"تحمل است"
بهترین جواب برای خوبی؛
"تشکر کردن است"
بهترین جواب برای شکست؛
"امیدواری است"
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتنه ای خواهد شد که در ان
دل مردمان بمیرد
قبل از انکه جسمشان مرده باشد
شب مومن باشند
و صبح کافر
صبح کافر باشند
و شب مومن
بر اخوت و صفا
رحمه الله
من قرا الفاتحه مع صلوات
#حسین_پناهی
🛖@kolbehAramsh🌿