eitaa logo
کلبه آرامش
15.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد هر چه میشکنیم باز نمک دارد ...! خدایا چقدر بزرگ و بخشنده ای که به موجود کوچکی مانند انسان اجازه دادی تو را بخواند در حالی که تو در بزرگی خود عظیمترین و انسان در خلقت تو و در مقابل مقام عظمت تو از ناچیزترینهاست و این درحالیست که بعضیها تصور میکنند اگر تو را بخوانند بر سر تو منت گذاشته اند ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ غمگین گفتم: -عزیزم داره واقعا میره؟ رادین به طرف در رفت وگفت: -چندش نباشید لطفا. و از در خارج شد. بلند شدم و جلوی آیینه ایستادم کمی کرم مرطوب کننده زدم و دسـتی به لباسم کشیدم و به طرف در خروجی اتاق به راه افتادم. پا رو پله آخر گذاشتم دیدم که کیومهر در حالی که به پایه مبل زل زده بودوچایی میخورد و رادینم داشت شبکه های ماهواره رو بالا پایین میکنه... جلو رفتم و متوجه ام شدو سربلند کرد. -کی اومدی؟سلام. لبخند محوی زد و گفت: -چنددقیقه ای هست که اومدم. چشمـام گرد شد و گفتم: -وای بی بی سی ام هست؟ رادین زیرپ چشمی نگاهم کرد اخماشو تو هم کشید. -نه باباایـن دیوونه که حرف نمیزنه. جلوتررفتم رو مبل کنارکیومهر نشستم درست رو به روی قدیسه زیبایی.. سعی کردم نادیده بگیرمش درست مثل خودش روبه کیومهرگفتم: -شنیدم رفتنت و قطعی کردی. -غیراز اینوانتظار داشتی؟ سر به زیرگفتم: -اگه بگم آره مسخره ام نمیکنی؟ پوزخندی زد و گفت: اصلن ب صلح دوباره منو سارا فــکر نکن مهرانا اصلن ممکن نیست. اینباراماصدای اعتراض رادین بلند شد: -من اگه جای تو باشم تو زندگی خصوصی دیگران سرک نمیکشم. بادلخوری به رادین و بعدکیومهر نگاه کردم که کیومهر گفت: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با شک نرید در خونه خدا... با **یقین** و **مطمعن ** بریدقطعاجوابتون ومیده! ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
جایگاه فعلی شما وابسته به کلام شما درگذشته است؛ کلمات مانند دانه هستندهنگامی که شما کلمه ایی رابر زبان می آورید شما به آن جان می بخشید. واگر به گفتن آن ادامه دهید در نهایت به شما تبدیل می شود خواه بدانید یا ندانید شما درحال پیشگویی هستید همواره زندگی شما در جهت حرکت می کند.🌸🥰 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسِ خوبِ آرامش🍃🍃 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
براتون اون لبخندی رو آرزو میکنم که بعدش میگین "آخیش بالاخره شد" میدونی رسیدن کلا قشنگه رسیدن به آدمی که دوست داری رسیدن به شغل مورد علاقت رسیدن به رویاهات براتون رسیدن رو آرزو میکنم...🦢🌸 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش میلاد حضرت علی علیه السلام مبارک😍😍 C᭄ ‌❉‌্᭄ ‌‌‎✯  ҉★ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ مهرانا درست مثل خواهرمه. رادین پیش دستی کردو گفت: -خودت داری میگی مثــل... -مشکلت بامن چیه رادین؟یه لحظه خوبی یــه لحظه برزخی دو قطبی هستــی؟ رادین با عصبانیت گفت: -حدخودتو بدون مهرانا. کیومهرمیونه مارو گرفتگفت: -بسه دیگه بچه شدین باز؟؟ رادین کوسن مبل که توبغلش بودو پرت کرد از خونه بیرون زد به جهنم هم میگه هم میگم بدش میاد صدای کیومهرمنو به سالن برمیگردونه: -من بـرم توچطوری میخوای باماکان سر کنی؟ -این سوال خودمم هست... اما متوجه شدم که خیلی دلش صلح میطلبه. کیومهرتو چشمام زل زد و آروم گفت: -ماکان تنهاس مهرانا دلش صلح بایه خودی رو میخواد از من که فقط زخم زبون شنیده. مه لقا که کلفته.. سارارو اصال محرم نمیدونست جاهدم که پزشکشه! پس تو تنها گزینه ای، میخواستم قبل رفتنم بگم اما االن فرصت خوبیه، کمکش کن در برابر خواسته هاش جبهه نگیـر دنبال بحث نباش. لب باز کردم اعتراض کنم این زور بود که فقط ماکان رو میدید اما لب به شکایتم رو بست و آروم زمزمه کرد: -تکیه گاه ماکان باش... اون االن سی و یکی دوسالشه.! بزار حاال که میخواد از ایران برای همیشه بره این آخرا یکی رو داشته باشه مهرانا. درمان نمیشه بابت اینـکه یکی رو بخواد برای همراهش بودن، بهش عشق دادن و بها دادن... ، نمیدونم شاید شد امـا خواهش میکنم ازت فقط صبوری کن ایمیل و شمارم رو بهت میدم لحظه به لحظه باهام در ارتباط باش. لب تاپم رو نمیبرم باهم تصویری حرف بزنیم. فقط مهرانا، اینبار به ماکان فکر کن. هرو موم شد فقط فرو رفته حرفهای برادری بودم و من با لبانی که گویا م که پشت برادرش همانند اورست میدرخشید. این برادرانه ها ستودنی ست! ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
 پروردگارا..... امروز روز تازه ایست ومن هم به یمن لطف و کرم تو زنده ام، شادابم، سلامتم، همه چیز تمامم پس امروز بهترین روز زندگی من است و من از این بابت از تو بی نهایت سپاسگزارم پروردگارا رهاکردم، رهاکردم، رهاکردم و همه چیز و همه کس را به دست های پرتوان و پرمهر خودت سپردم. باشد که هرآنچه خواست توست محقق شود نه خواست من که خواست تو خیر من است🌸🥰 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ پلک آرومی زدم و برگشتم طرف آشپزخونه با دیدن مه لقا که داشت زمین رو طی میکشید گفتم: سلام سبزی گرفتی؟ مه لقا نگام کردو با لبخند گفت: بله خانم جان ،پاکم کردم الانم گذاشتم تو آب تا بشورمشون. کیومهر دستم رو گرفت چرخیدم طرفش لب باز کرد: میخوای چیکار؟ لبخند پررنگی زدم، قرمه سبزی غذای مورد علاقه این دو برادر بود. برای ناهار فردا.. چشماش برقـی زد و آروم گفت: درست مثل سارا.. چی مثل سارا؟ تو به علاقه های من و ماکان اهمیت میدی کیومهر تو فراموشش نمیکنی. پوزخندی زد و دستمو ول کرد و گفت: تازه فهمـیدی؟ نه خیلی وقته صدای در اومد و رادین وارد شد جلو اومد و رو به روی کیومهر و من ایستـاد رو به کیومهــر: یه سری مدارکه ببر برای شرکتت هر وقت رفتـی من دارم میـرم بیرون شام نیستم. تیکه آخر حرفش تابلو بود که با منـه بلند شدم و رفتم کنارش گفتم: میخوام براتون استیک درست کنم زیر چشمـی نگاهم کرد،گفت: برا خودتون درسـت کن لبخندی زدم و گفتم: شام همه دور هم میخوریم نگاهم کرد و کامل چرخید طرفم: زور میگی نیم وجبــی کیومهر دست به سینه به دیدن فیلم سینمایی مهرانا و رادین ادامه میداد و لبخند میزد.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
وقتی آفتاب باشد،بهترین چیز سایه است؛ وقتی سایه باشد،بهترین چیز آفتاب است؛ وقتی هیاهو باشد،بهترین چیز سکوت است؛ و وقتی سکوت باشد،بهترین چیز هیاهوست. همیشه «نبودن و خواستن»،«بودن و نخواستن» با هم دست‌ شان در یک کاسه ست. همیشه به خیالِ ما، بهترین‌‌ها،چیزهایی هستند که نیستند. داشته هایتان،هر چه که هستند قدرشان را بدانید و از داشتنشان نهایت لذت را ببرید،از همین امروز شروع کنید...🌸🌱 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ ادامه دادم: شام جایی نمیــری میدونم به خاطر حرف من نمیمونی اما بخاطـر استیک چـــرا!قهقهه کیومهر بلند شدو رادین با حرص گفت: بفهمم کی بهت گفته علاقه مندی های منو میدونم با طرف چیکـار کنم! شونه ای بالا انداختم و گفتـم: میمونــی یا مـیری؟ از پشت فک قفل شدش گفت: تصمیم نگرفتم چشمک ریزی زدم و گفتم: میمـونـی.. و به طرف آشپزخونه قدم برداشتم. میدونستم میمونه، از مه لقا شنیدم از استیک نمیگذره.. با مه لقا مشغول درست کردن شدیم ساعتای ده-یازده بود که میزو چیدم کیومهر اومد سر میز اما خبـری از ماکان نبود بی تفاوت با کیومهر سر میز نشستم و کامل شامم رو خوردم آخر شام به کیومهر گفتم: رفته بیرون؟ نه تو اتاقشه این داداش توام منتظره لقمه دهنش کنن خوب شد کلفتش نبودم. مثل بچه ها ناز کش میخواد.کیومهر نوشابه اش رو سر کشید و گفت: قبلن اینطوری نبود، الان انگار حس کرده کسی هست نازشو بکشه وگرنه قبلن در حد سلام و خدافظ بود و همشم سر ساعت سر میز شام و ناهارالان نمیفهمم وجود کی موثره بلند شدم رو به آشپزخونه: مه لقا شام ماموت بی احساس و داغ کن ببرم بالا.. چشم بعد از دودقیقه بـا یه سینی حاوی یه بشقاب استیک و یه لیوان دلستر نوشابه سس و زیتون .. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱