🍃🌺قلبت را همانند آب آرام کن...
یک وقت هایی بنشین و خلوت کن با روح درونت…
بیشتر لمس و تجربه اش كن...
نگاه كن به نعمت هایت...
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنج خلوت تنهایی …
دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که خدا همیشه باتوست
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۸۵
نمیدونم فامیلش و فقط گفت سامره
خودشـه.
چرا به اون زنگ زده؟
با کلافگی ادامه دادم:
چمیدونم، داداش بی فکرت میخواد ببینه اصلا زن جماعت رو کنار خودش دوست داره یا نه؟
اگه داشت ادامه بده نداشتم اون بدبخت رو شوت کنه کنار..
با افسوس سر تکون دادم
کیومهر رفت تو فکر و گفت:
سامره کیهان یه فرد مشهور تو ایرانه، البته بیشتر پدرش، این ماکان احمق چرا اون رو انتخاب کرده اگر داستان خوب تموم نشه...
با تردید گفتم:
سامره کیهان یه فرد مشهور چطوری تو شرکت داداشت پادویی میکرده تا کار یاد بگیره ...
صبر کن ببینم اصلن... مکثی کردم اصلن داداشت کیه؟
کیومهر سر به زیر گفت:
چه عجب زحمت کشیدی پرسیدی
گنگ نگاهش کردم ادامه داد:
ماکان یه نخبه اس، که تو مجلسه...
البته اینو هر کسی نمیدونه اما...
خیلی ها تو دم و دستگاه دولت جلو پاش فرش قرمز پهـن میکنن..
شرکتش هم داره با تمام قوا
چشم گرد کردم و فقط تونستم بگم:باورم نمیشه!
کیومهر شوخی که نمیکنی اگه شوخیه خیلی مسخرس
کیومهر با افســـوس گفت:
پس چرا فکر میکنی میخوام تو کشورمون بمونه بزرگ باشه بهش احترام بزارن هرچندکه الانم از سرو کولش بالا میرن اما....
کمــه واسه این جایگاه واقعا کمه؛
کیومهر هوفی کشید و گفت:
ماکان اما فقط به موندن باید فـکر کنه
اون روز که زدنش فک کردم مردم شناختنش اذیتش کردن...
مهرانا من نگـــرانشم
تو و داداشت حق نداشتیت از من این موضوع رو قایم کنید میفهمی کیومهر؟؟
کیومهر لب باز کرد:
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
صبر برای ما واژه ی غریبی است 🖐
همیشه درگیر زود قضاوت کردن هایی هستیم که بهترین رابطه ها را خراب میکنند
صبر کردن را باید آموخت
صبر کردن را باید تمرین کرد
وقتی میخواهی چایی ات را بنوشی برای سرد شدنش عجله نکن , بگذار به آرامی سرد شود ؛از نفسهایت لذت ببر
پشت چراغ قرمز ایستاده ای عجله نکن , دیر یا زود به مقصد میرسی
مهم این است یاد بگیری که صبر کنی
صبر کردن دوای خیلی از دردهاست
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین تراپی دنیا :👇
آرامش صدای طبیعت🌱🌿
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۸۶
توخودت نفهمیدی چرا ماکان عینک به اون بزرگی میزنه میره بیرون؟
هرچند که کسی زیاد نمیشناسش میدونی که هستن کـسایی که بخوان یه نخبه ترور کنن
با حیرت و بهت فقط به زور گفتم:
میشه تنهام بزاری؟
من اصلا مخم گنجایش این همه داستان رو نداشت
کیومهر انگشت شست و اشارهاش رو، روی دو چشمش گذاشت و فـــشار داد
بلند شد و در حالی که بیرون میرفت زمزمه کرد:
حق داری
از در خارج شد و من مات و مبهت این همه سر درگمــی فقط از خدا کمک خواستم کاش ببینه و یاری رسون باشه
*یک هفته بعد*
از اون شب عجیب یک هفته گذشت و من تو این یک هفته حتـی سایه ای از رادین ندیدم اصلن آب شده بود تو خونه بود اما نه سر میزنمی اومد نه از اتاق بیرون البته تا وقتی که من بیرون بودم نمی اومد، مثل بچه ها بود
شب ها انقدر گوشم رو به در میچسبوندم تا صدای پاش بیاد و من آروم بگیرم و بخوابم
نگران هر لحظه زندگیش فکـر کنم من باشم.
مخصوصا حالا که فهمـیدم این مرد یه مرد معمولـی نیست و سر تو سرها داره...
شب هفتمم گذشت و من بی حوصله تر از هر شب رفتم تو تختم و به سه شماره خوابم برد
چه خبرته دختر
یه دانشگاه قبول شدن این همه داد و هوار نداره
صدای مرد ؛ولش کن مامان ابجیم دفعه اولیشه خر خونی کرده.
صدای زن :مهران با خواهرت درست حرف بزن
و من که گوشه ای ایستاده بودم و به یک زن و یک مرد و خودم نگاه میکـردم..
به تمام قـوا از جا پریدم و جـیغی کشیدم که فکـر کنم تمام ساختمون لرزید...
با وحشت به دورمنگاه کردم و محکم موهام رو گرفتم و جیغ زدم..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
اشخاص بزرگ مانند کوهاند
هر چه به آنان نزدیکتر شوی
بزرگی و شکوه آنان روشن ترمیگردد
و مردم پست وکم تلاش
مانند سرابند
کمی که به آنان نزدیک شوی
پستی و ناچیزی شان آشکار میشود
باشعور بخاطر شعورش سکوت میکنه
بیشعور، میگه ببین چجوری دهنشو بستم
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی باصدا شروع میشه
بیصدا تموم میشه
عشق با ترس شروع میشه
با اشڪ تموم میشه
هدف با آرزو شروع میشه
با مقصد تموم میشه
سفر با ذوق شروع میشه
با خستگی تموم میشه
درد با زخم شروع میشه
با درمون تموم میشه
رفاقت هرجایی میتونه شروع بشه
اما هیچ جا تموم نمیشه !
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سـلام
☕️صبح پنجشنبه تون بخیر و شادی
امیدوارم دراین صبح زمستانی
☕️کلبه دلتـون گرم باشه
🌸چراغ امیـدتون روشن
☕️وجودتون سبـز و سلامت
🌸لبتون همیشه خنـدون
☕️ودعای خیرهمراه زندگیتون
🌸الهی همیشه زندگیتون
☕️پراز عشق ومحبت
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۸۷
در اتاقم به شدت باز شد و صدای پای دوییدن شخصی رو به طرفم شنیدم
با وحشت به در نگاه کردم با دیدن رادین انگار دنیا رو بهم داده بودن
کنارم رو تخت نشست دستش را به طرفم گرفت اما منصرف شد و زمزمه کرد:
چت شد دختر؟
هیچی نیست فقط خواب دیدی
نلرز مهرانا با توام ...
منو نگاه کن
با لرزش ب بدنم که غیر ارادی بودم نالیدم:
خسته شدم رادین من دلم میخواد همه چیزو به یاد بیارم خسته شدم...
من مادر دارم برادر دارم
خیلی جدی و در عین حال
پرسید:
حافظت.. برگشته؟
سری به طرفین تکون دادم ، دماغی بالا کشیدمو زمزمه کردم:
فقط فهمیدم دانشگاه قبول شدم، مامان داشتم داداش داشتم اسمش مهران بود.:
رادین نفس عمیقی کشید و گفت:
سعی کن بخوابی.نگاهش کردم و گفتم:
ببخش بی خواب شدی صدای جیغ من باعث شد هراسون شی
داشتم میرفتم آب بـخورم.شنیدم!
نمیدونم طعنه از کجا سر و کله اش پیدا شد لب باز کردم:
یه هفته اس آرامش دور خودت جمع کردی من یه شبه به بادش دادم ببخشید میشه تنهام بزاری!
خودشو رو تخت پرت کرد و لب باز کرد:
فکر کنم اینجا بشه خوابید!!
مو به تنم راست شد و گفتم:
اینجا چرا؟چشماش رو بست و خیلی ریلکس گفت:
خونه خودمه
خودم تصمیم میگیرم کجا بخوابم. شیرفهم بانـو؟
با لرزش خفیف صدا گفتم:
اگر من تو این اتاق اقامت دارم پس حریم شخصی منه، شاید برای .مدت کوتاهی پس ازت میخوام به حریمم احترامبزاری ..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعایقشنگ💗
« خٌــدایابـهامیــدتـو »
دو رو برم آدم زیاده
ولی میدونی چیه!
فقـط تویی که
میتونی دردم و دوا کنی
میدونم رهام نمیکنی
میدونم هوامو داری✨
بهــت قول میدم
به کسی جـز تو دل نبندم!
+خــدا جونم..♥️
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشته از شیطان پرسید:
بزرگترین حربه ات برای فریب
انسانها چیست؟
شیطان گفت:
به آنها می گویم هنوز فرصت هست...
شیطان از فرشته پرسید:
تو برای امید دادن به انسانها
چه می گویی؟
فرشته گفت:
به آنها می گویم هنوز فرصت هست...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۸۸
رادین آرنجش رو روی تخت گذاشت و روی دست بلند شد و در همون حالت نیم خیز وایساد و گفت:
پس چی میگن تو این فیلمای خارجی و این رمانای عاشقونه که وقتی طرف خواب میبینه با التماس میخواد اونی که عشقشه پیشش بمونه..
با چشمای ناباور زمزمه کردم:
دینگ دینگ... هالیووده؟
پسر تو پاک مخت عیب کرده پاشو برو بیرون چی چین این فیلما و رمانا که میخونی یه مشت تخلیات ذهن یه آدم بدبخت که به هیچ کدوم از آرزوهاش نرسیده و همه رو سعی داره تو یه سری نوشته و یه سری نمایش تو مخ مخاطب فرو کنه
بهت نمی اومد این همه رمانتیک باشی!رادین بلند شد و در حالی که به طرف در میرفت زمزمه کرد:
شاید آرزوهای اون آدم بدبخت رو من باور دارم!
صرفا این رمانتیک بودن نیست..
و ازاتاق خارج شدومن روتوبهـت رهاکرد!کم اعصابم خط خطی بود این حال من رو بدتر کرد
هر کار کردم نتونستم بخوابم بلند شدم و از اتاق زدم بیرون
واقعا حسش نبود برم دوطبقه پایین اما تشنگی امانم رو بریده بود
از پله ها سرازیر شدم و به کمک نور دیوار کوب ها راه رو به خوبی طی کردم به اشپزخونه که رسیدم با دیدن رادین خشکم زد،
این بشــر همه جا هست.
اما یادم اومد گفت:داشته میرفته آب بخوره که صدامو شنیده، خب الان هم اومده دنبال اب
شونه ای بالا انداختم و بی این که نگاهش کنم به طرف یخچال رفتم و بطری آبی خارج کردم زیر نگاهش داشتم له میـشدم اما این محکم بودن و مقاومت لازم بود...
تو لیوان که آب خوردم خواستم به طرف اتاقم برم که رادین از رو صندلی بلند شد و جلوم رو گرفت
خدایـا امشب از اون شباس که واس اومـــدن سحرش باید دست به دامن دعا بشیم
رو کردم سمتش و گفتم:داری کلافه ام میکنی رادین
رادین پوزخندی زد و گفت:
اعتماد به سقف، حرف دارم..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱