♥️🍃
🌸✨شاد باشیم
✍🏻 همسرداری موفق میگوید که شاد بودن همیشه ارزشمند است، پس سعی کنیم خود را خوشحال و سرحال نشان دهیم تا خستگی را از تن شریک زندگی خود دور کنیم.
•● یادتان باشد از مهم ترین اصول همسرداری ایجاد شادی و محیطی سرزنده در خانواده است.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۵۲
لب باز کردباز بپرسه که نگاه ماکان خفه اش کـــرد..
نگاهش به من افتاد چه عجب منو دید:
سربه زیر انداختم سلام خانم
-چاووش صدام زد
به دنبال چاووش رفتیم طرف دری که انتهای سالن بود.
وارد شدیم شبیه اتاق کار بود یه دست مبل و با میز و صندلی میزبان،
پرده های مخمل زخیم و کمی اونــرو ترمیز شطرنج
با لبخند گفت:
-اینطوری نگاه نکنید اتاق کارم اینجاست اما شما راحت باشید!ناهاروتوهمین اتاق میخوریم تامهرانا و چندنفره دیگه برن برای تست
به ماکان نگاه کردم رو کاناپه نشست سامــره هم سریع کنارش جا
خشک کرد.
منم رو مبل سه نفره که رو به روی اونا بودنشستم.
چاووش هم بی منظور کنارم نشست
رو به من کردو گفت:
-بودن اینجااحتیاج به یه سری مدارک و استعدادو پارتی بازی داره اما بازم با پارتـــی بازی بهترین ها معــرفی و استخدام میشن تو پارتیت منم!استعدادش باخودت فقط امیــدوارم اون دوشب که
روی سن میری مسلط باشی و اما مدارکت؟اوردی؟
چشمام یکم گرد شد لب باز کردم بگم نه که صداش بلند شد:
-دست منه
چاووش دست دراز کرد سمت ماکان اما ماکان لب باز کرد:
-مهــرانا امــروز آزمایشـی اینجاست خوشش بیادبرمیگرده وباچمدونش میاد اینجاو مدارک!خوششم نیادکــه داستان دیگه ایه...
چاووش با لبـخند دستشو عـقب کشید و گفت:
-بی شک... خوشش میـاد.
سامره و من بیننده بودیم تا گوینده..
در اتاق باز شدو شخصی با سینی حاوی چندقطعه کیک بـرشی وفنجون های قهوه وارد شد.
جلومون روی میز گذاشت و بااجازه ای گفت و خارج شد......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط ما با کسی که او را دوست داریم و با او زندگی میکنیم مانند کسی است که با ما بند بازی میکند؛
وقتی بادِ ترس و تردید بر ما میوزد و ما را می لغزاند،
نباید بخاطر سراسیمگی به یکدیگر بیاویزیم و یا سعی کنیم از یکدیگر رو برگردانیم تا دستمان را به جایی بند کنیم تا سقوط نکنیم؛
با این کار تنش طناب بیشتر میشود و ارتباط بین طرفین شکننده تر میگردد
اگر میخواهیم روی طناب بمانیم باید با حرکات یکدیگر، تغییر وضعیت بدهیم و به عواطف یکدیگر پاسخگو باشیم.
📕 محکم در آغوشم بگیر
#دکتر_سو_جانسون
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خسیس باش
چهار جاست که اگر خسیس باشی هیچ وقت پشیمون نمیشی
١. موقعی که داری به آدم ها اعتماد می کنی برای خرج کردن اعتمادت خسیس باش
۲. موقعی که داری احساست رو صرف آدم ها می کنی برای خرج کردن احساست خسیس باش
۳. اونجایی که داری آدم ها رو بزرگ می کنی بهشون احترام میزاری برای این احترام گذاشتن خسیس باش
۴. اونجایی که داری برای آدما وقت میذاری، هزینه میکنی، خسیس باش
اگر این چهار جا حسابگر باشی
و بدونی برای کی؟ چی؟ چقدر؟ داری هزینه پرداخت می کنی
هیچ وقت پشیمون نمیشی
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۵۳
دلهره ام رفته رفته بیشتر میشد دلم میخواست زودتر بفهمم که قراره
چیکار کنم.
بعد ازخوردن کیک و قهوه
بلند شدیم که چاووش گفـت:
-شمادوتا کبوتر عاشق کجا؟
نگاهش رو با ماکان و سامره ای بود که ایستاده بودن ادامه داد:
-بمونیدمهرانا تو اتاق گریم باید تنها باشه فعلن.
به طرف در اشاره زدتامن به راه بیوفتم قدم اول رو که برداشتم گوشی ماکان زنگ خورد و من و چاووش بی اعتنا از دری که توسط
چاووش برای من باز شده بود خارج شدیم.
با راهنمایی چاووش روی سن رفتیم و از راهروی تهش داخل شدیم.
رفته رفته فهمیده بودم که این خونه کاملن بابرنامه ی قبلی دکور ودیزانش ساخته شده اینجا فقط سالن مدبود.
واردسالنی شدیم با دو دروارد اتاق اولی که شدیه اتاق نسبتابزرگ که
چهارجا روی دیوار آیینه بودو صندلی و خالصه حســابی لوازم گریم و
آرایش.
چاووش رو بهم:
-خیلــی با آرایش باید دیدنی باشـی خاله ریزه.
لبخــندی به زور زدم.
زنی داخل روی صندلی نشسته بود که با دیدن ما بلنـد شد و ایستاد.
-خوش اومـدین.
لبخندمو تمدید کردم و اون زن لب باز کرد:
-چهـــره ی فوق العاده ای دارید واقعا تبریک میگم.
چاووش با لبخند گفت:
-توکـــتم دفعه اوله از مدل های من تعریفی به زبون میاری.
زن با لبخند الی موهاشو خاروند و گفت:
از تعریفش اعتماد به نفسم بیشترشده بود و دلهرم کمتـرخوب... واقعا تعــریفیه!
اشاره زد برم جلو
به چاووش نگاه کردم برای تایید پلک آرومی زدومن جلورفتم.
نگاهش رو صورتم زوم شدو زمزمه کرد
-خــب شروع کنیم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
عید بزرگ و نورانی مبعث، روز آغاز رسالت رحمت و مهربانی، بر شما مبارک باد 🌟✨
پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله، فرمودند:
"مردم چون دندانههای شانه برابرند." 🤝
باشد که در این روز مبارک، با عمل به این پیام نورانی، گامی در مسیر وحدت و برابری برداریم 🌿
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
آدم ها دریک لحظه شبیه خدا می شوند
و آن هم موقعی است که به کسی نیکی
میکنند و دلی راشادمیکنند همونجایی
ڪه عشق میورزند بی توقع همـونجایـی
ڪه دسـتان خدا میشوند برای براورده
ڪردن آرزوی انسانی دیگر
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۵۴
((**ماکان**))
نمیدونم چند دقیقه گذشت.
نمیدونم سامره چی بلغور میکرد.
نمیدونم کیومهربهم زنگ زد دقیقا چـی گفت...
فقط میــدونم چاووش دیر کرده! قرار بود مهرانا تنها باشه نه باچاووش!
-اصلن فهمیدی چـی میگم؟
چشم چرخوندم نگاهم رو سامره ای که عصبی ومنتظر بودایسـتاد:
-چی میگی سامره؟
هوووفی کشیدو گفت:
-حداقل یکم ادای عاشق هارو دربیارنخبه خان.
ازاین که نخبه بخوننم بدم میاداز شهرت بدم میادبرعکس سامره که عاشق لنـز دوربین های خبرنگارهاست!
دراتاق یهو باز شدو چاووش واردشد
-هعـی ترسیدم چته؟
چاووش یه گره محکم وسط ابروهاش زده بود و دمغ گفت:
-حواسم نبود دربزنم.
سامره گردن تکون داد:
چاووش سرجای قبلش روبه روی ما نشستچی شداستخدامش کردن کلفت مارویا نه؟
اخماش نگرانم کرده بود احساس میکردم اتفاقی افتـاده
اما چاووش لام تا کام حرف نزد.
سامره یک سره حرف میزد تو همین مابین سه چهار نفر دیگه اومدن
برای مدل که چاووش بلندشد وراهنماییشون کرد.
ناهار خوردیم اینطور که چاووش به یکی دوتااز خدمه میگفت ازدختر ایی که برای تست اومدن پذیرایی شده و چقدر عجیب که من نگران خوردوخوارک اونم!.
ساعتای ۴ بود که همه حاضر بودن برای تست...
چاووش که بیرون رفته بود وارد اتاق شدو گفت:
-پاشید دو سه تااز مربی های مرحله مقدماتی ام تو سالن هستن بچه
ها الان واردمیشن.
اینوگفت و ازدر خارج شد....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
هیچگاه ناامید نشو
اگر همه درها هم به رویت بسته شوند
سرانجام او
کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند...
حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی!
بدان که در پس گذرگاه های دشوار، باغی پرنور و زیبا قرار دارد…
شکر کن ...
پس از رسیدن به
خواسته ات شکر کردن آسان است!
بنده آن است که حتی وقتی
خواسته اش محقق نشده، شکر گوید 🙏
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ،امـروز خـاطـرات طلایـی 🩷
فـردای شمـا را شکـل می دهند.... 🩷
آرزوی من برای شما روزی پراز🩷
خـوشبـختـی و سـلامـتیه 🩷
شـادیهاتـون ماندگـار 🩷
صبحتـون قشنگ 🩷
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۵۵
سامـره لب بازکرد:
-یـهوچش شداین؟
سوال منم بود چش بود؟
وارد سالن شدیم و احوال پرسی رسمی با مربی ها کردیم و کنار هم
نشستیم رو به روی مربی ها که اونطرف سن نشسته بودن.
با پخش آهنگی با ریتمی تند اولین نفر وارد شد.
لباس شب زیبای کرمی رنگ بود دخترام خوشگل بود سامره باشوق واشتیاق به سن زل زده بود من اما فقط برای تموم شدن این خیمه شب بازی لحظه شماری
میکـردم!!!
همه اومدن اماخبری ازمهرانانبود دلم زیر و رو شد!!
چاووش خیره به سن دست به سینه ایستاده بود.
آهنگ به اوج رسیده بود که وارد شدنفــسم بند اومـد.!
مهــرانا نبود!بود؟
چشماش اون بودپشت اون آرایش ولباس شب مشکی محشر شده بود چاووش باحیرت به محکم بودن و جدی بودن دختری خیره بودکه مثلن اومده تست... انگــارسالهاست روی سن خودش رو به
نمایـش گذاشته حـرفه ای تـراز این دختر تو جمعشون نبود.
مهرانا بی توجه به اطراف چرخید و رفت و من از ذهنم عبور کـرد:
"هیکلی که نظیرنداره"
صدای زمزمه ی سامره بلند شد:
-معلومه رو صورت منم سه ساعت کارکنن هلو میشم...
دلم میخواست یکی این چسب دوقلو رو ازم بکنه و خفه اش کنه امانمیشد کـه نـمیشد!!
برق های سالن خاموش و روشن شد و دخترا اومدن بیرون که مربی ها
ایرادهارو گوشزدکردن و در نهایت رو به مهرانا گفتن:
-شما قبلن تو سالن مدبودین؟تجربه دارین؟
مهرانا با دلهره گفت:
-خیر،متاسفانه خراب کردم؟؟؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی اجازهی این رو نداره که تو مسیر اگاهی حرکت کنه
حتی اجازشو نداره روی آگاهیش کار کنه
اگر تو الان در جایگاهی هستی که داری خیلی جدی روی خودت ، آگاهیت و ذهنت و رهایی از نفس یا من ذهنیت کار میکنی
به خودت افتخار کن تو روح بزرگی هستی که شاید همین زندگی زندگیه آخر شما باشه
و در حال رهایی از چرخه کارما و چرخه تناسخ هستی و شاید اگر درسهاتو پاس کنی همین زندگی زندگیه آخر تو باشه
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱