eitaa logo
کلبه آرامش
18.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
عقیلة العرب الگوے عشق و عزٺ ماسٺ ڪنار مرقد او مڪتب ماسٺ بہ ‌این دلیل همیشہ بہ‌ خویش مےبالیم جوار رحمٺ او مایهٔ سعادٺ ماسٺ 🥀 (س)💔 🥀 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره طنز دکتر عزیزی از خانواده‌اش 🟣برنامه‌های من را نگاه نمی‌کنند😂 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ بعد از شام رادین شیشلیگ کیومهرم گرفت و از رستوران بیرون زدیم بدون این که حرفی بین ما زده شه تو ماشین نشستیـم استارت که زد لب باز کرد: موش خورده زبون آبجیمونو؟؟ به من گفت ابجی؟ خواهر بودم براش واقعا؟ نه هنوز زبونم سرجاشه رادین نفسشو بیرون فرستاد و گفت: ای بابا میخواستیم یه نفس راحت از دستش بکشیماچشم غره ای بهش رفتم بینمون سکوت ایجاد شد بعد از چند دقیقه گفتم: رادین با زن بودن رو تجربه کن، به یک نفر فرصت بده رادین عمیق نگام کرد و گفت: به چی میخوای برسی مهرانا؟ با بغض گفتم: به خندهای از ته دل کیومهر به پشت گرمیش که تو باشی تو ایران ، به موندن تو ، تو این مملکت به نگاهای گرمت به مردم به مهربونیات به اینا میخوام برسم رادین؟ اصلا.. اصلاتا حالا دنبال درمان رفتـی؟ رادین فقط نگاهم کردو زمزمه کرد: من بیمار نیستم مهرانا، از زن ها خوشم نمیاد فقط و در ادامه نفسی تازه کرد: باشه، میجنگم ببینم کی پیروز میدونه... گوشیش رو از جیبش در آورد و قفلش رو باز کرد همین طور هم هی به اتوبان نگاه میکرد رفت تو مخاطب ها و رو اسم شخصی مکث کرد و بهش زنگ زد و گوشی رو رو بلند گو گذاشت صدای ظریف دخترونه ای تو گوشی پیچید: باور کنم بهم زنگ زدی؟ چشمام رو دوختم به لب های رادین: سلام سامره.. خوبی؟ خوب دارم بال درمیارم ماکان تو به من زنگ زدی.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور ... سلام بر آن قلب بی قراری که مولا دست روی آن گذاشت و یک سال و نیم بی صدا تپید ... 💔 وفات جانسوز جبل الصبر ، عقیلة العرب، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه چیز را به آسانی از دست نده؛ "جوانی"، "وقت"، "دوست" سه فرد را همیشه احترام داشته باش؛ "مادر"، "پدر"، "استاد" از سه چیز همیشه به نفع خودت استفاده کن؛ "عقل"، "صبر"، "همت" سه چیز را بیشتر از همیشه بشناس؛ "خود"، "خداوند"، "حق دیگران" سه چیز را همیشه با احتیاط بردار؛ "قلم"، "قسم"، "قدم" سه چیز را همیشه به یاد داشته باش؛ "مرگ"، "احسان"، "قرض" لذت سه چیز را از دست نده؛ "مال"، "اولاد"، آزادی ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
این ۵ باور شما را پرخاشگر تر میکند: ۱.درهر کاری باید برنده شوم ۲.جهان پر از دشمن است. پس برای اینکه حقم را بگیرم باید پرخاشگرانه رفتار کنم ۳.باید هر طور که شده حقم را بگیرم ۴.هیچکس نباید مانع رسیدن من به اهدافم شود ۵.اینکه همیشه فکر کنید حق با شماست و اگر کسی انتقاد میکند قصدش تخریب است زندگی میدان جنگ نیست، و چالش های روزانه را به قصد برتری جویی انجام ندهید بلکه از آنها برای رشد شخصیت و پرورش خودتان استفاده کنید. جز خودتان با کسی رقابت نکنید و هرگز برای اثبات خودتان به دیگران خودتان را به زحمت نیندازید و از زندگیتان لذت ببرید. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ رادین پلک محکمی زد و به من نگاه کرد سعی کردم عادی باشم، اما داشتم از درون جزغاله میشدم و نمیدونستـــــم چرا! کجایی؟ قصد سفر به ایران رونداری؟ چرا که نه عزیزم با اولین پرواز ایرانم تو بخوای و من نیام؟ پس میبینمت... گوشی رو قطع کرد و نفس عمیقی کشید. در باغ رو با ریموت باز کرد و ماشین و داخل برد خواستم پیاده شم که رادین گفت: مهرانا؟ نگاش کردم و اون زمزمه کرد: به خواستت رسیدی دیگه چته؟ جواب ندادم و اون لب باز کرد: شیش ساله عاشقمه، کارمندم بود یه دختر پولدار و بی عار و درد... پیشم کار کرد تا کار بلد شه و بره، اما دلش پیشم گیر کرد و گفت: باید باهاش ازدواج کنم خبرنداشت من.. الانم نمیدونه ،فکر میکرد من‌با کسی ام که پسش زدم اما حقیقت چیز دیگه ایی بود الانم زنگ زدم بیاد به سفارش آبجی خانم خوبه؟؟ حالا میشه بشی همون دلقک ما؟ با افسوس سر تکون دادم و گفتم: کاش اول درمان میشدی بعد ازش میخواستی برگرده من خوبم مهرانا، زمان لازم دارم، اونم تو طول آشناییم باهاش بهش فکر میکنم! با پوزخند گفتم: دستمالته اون دختر که اگه حالت بهتر شد بمونه اگه نه گم شه؟ رادین اخم کرد و گفت: د چه مرگته من بهت نه نمیگم اولین نفری تو زندگیم که انقدر راحت امرو نهیم میکنی بکن نکن میکنی حالام که گفتم چشم میخوای با حرفات بسوزونیم؟ رادین میزاری پیاده شم؟ با حرص گفت: هـــری ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
حرف ناب 🌱 ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻘﺪﺱ  ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ. ۰۰۰ ﻓﺎﺻﻠﻪ ...! ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ!؟ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﻣﻘﺪﺱ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ...! ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ یعنی ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ ، ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ ...! " حتی ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎﻥ ". ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیامت کردی خیال یه بنی‌هاشم راحت کردی 📺 🎙 (سلام‌اله‌علیها) ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ من اما با بغض و قطره اشک لجوج از ماشین پیاده و به طرف اتاقم پرواز کردم چرا نمیشد با این مرد ده دقیقه درست هم کلام شد؟؟ چرا! وارد که شدم نفهمیدم چطوری لباس عوض کردم و دراز کشیدم اصالا انگار اینجا نبودم اغــــمای مطلق همه ی جونم رو فرا گرفته بود. بی هدف به سقف نگاه میکردم که در اتاق زده شد و کیومهر وارد شد سریع رو تخت نشستم و یقه لباسم رو درست کردم اما اون سر به زیر تر از این حرفاس خودش رو زد به کوچه علـی چپ ، جلو اومد و کنارم نشست. لب باز کرد: خــــراب شد نه؟ -نه کیومهر زل زد به نیم رخم و گفت: پس چرا رادین تو آشپزخونه زد یه لیوان شکوند و با حرص هی زیر لب به خودش میگفت لعنت بهم... با این حرفا به صورت کیومهر نگاه کردم و لبخند زدم: داداشت یکم داره به آدم شدن فکرمیکنه کیومهر با عشقی که تا حالا تو چشماش ندیده بودم با ذوق گفت: اگه با حرفای تو به زندگیش فکر کنه مطمعنم خدا یه فرشته فرستاده که فقط حال داداش منو خوب کنه فقط این خونه رو نو نوار کنه مهرانا تو اصالا فقط برای این کار اومدی روی کره زمین... لبخند زدم هیچ وقت کیومهر رو این همه پر حرف ندیده بودم اونم این حـــرفای پر امیدش لب باز کردم: من فـقط بهش گفتم کیومهر مستحق این همه محبتت نیستم دعا کن واقعا حرفام تاثیر داشته باشه و..جواب بده!! کیومهر زمزمه کرد: نگران چی هستی ؟ آب دهن فرو دادم و لب باز کردم: اون زنگ زد به سامـره نامـی... میشناسی؟کیومهر چشماش گرد شد و گفت: سامـره کیهـان؟ مطمعنی؟: با استرس گفتم.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
تا زمانی که شناخت شما از خودتان، بر اساس گفته‌ها و حرف‌های دیگران باشد، شما درباره دیگران شناخت پیدا می‌کنید؛ نه خودتان...! با شناختن مردم همیشه یک کمی دلمان برایشان می سوزد. برای همین است که با بیگانگان راحت تر هستیم چون هنوز آن لحظه دلسوزی و تنفر شروع نشده است…! در هجده سالگی، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید وقتی چهل ساله میشوید، اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شما چه فکر میکنند و زمانیکه شصت ساله میشوید، پی میبریدکه اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
🍃🌺قلبت را همانند آب آرام کن... یک وقت هایی بنشین و خلوت کن با روح درونت… بیشتر لمس و تجربه اش كن... نگاه كن به نعمت هایت... نگاه کن به اطرافت… به خوشبختى هایت… به کسانی که میدانی دوستت دارند… به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند… و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت… گاهی یک جای دنج انتخاب کن… گاهی یک جای شلوغ… آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن… هم درکنار شلوغی آدم ها… هم درکنج خلوت تنهایی … دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن… باران را بی چتر بشناس… خوشحالی را فریاد بزن… و بدان که خدا همیشه باتوست ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱