eitaa logo
کلبه آرامش
18.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
2 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💜قسمت ۷۶ خندید و گفت: _حالا بزار کمی درس حوزه بخونم، اگه بعدش دیدم هنوزم بهش علاقه دارم کارگردانی رو هم میخونم، هنوزم تو فکر ساخت فیلم تو هستم هممون خندیدیم .. و من چقدر خوشحال بودم که مهسا برای زندگیش بهترین تصمیم ها رو میگیره درحالیکه پشت سرش راه میرفتم صداش کردم برگشت و نگاهم کرد، باکلافگی گفت: محمد_معصومه جان خبری شد بهت میگم با نگرانی گفتم: _خب بزار منم بیام، بخدا دلم طاقت نمیاره در حالی که در ماشین رو باز میکرد تا سوار شه گفت: _انقدر بی قراری نکن، هر خبری شد بهت میگم، فعلا که چیزی معلوم نیست، تو بجای نگرانی پاشو برو خونه ملیحه خانم ببین حالش خوبه یا نه با ناراحتی صداش زدم: _محمد!! - چیه خواهر من، بیا برو بزار منم برم، ان‌شالله که خبری نیست اگه بود که دوست عباس پشت تلفن بهم میگفت چیشده - خب پس چرا هیچی نگفت، یعنی فقط بهت گفته بری تهران که ببینی چیکارت داره، حتما یه خبری از عباس شده دیگه سوار شد و در ماشین رو بست وگفت: _خواهش میکنم آروم باش، قول میدم اگه خبری از عباس به دستم رسید اول به تو بگم، باشه؟؟ فقط سرمو تکون دادم، در حالی که ماشین رو روشن میکرد گفت: _ملیحه خانم یادت نره!! زیرِ لب باشه ای گفتم... و با چشمای مضطرب رفتنش رو تماشا کردم، وای که تا محمد برگرده من نصفه جون شدم .. چه لحظات سختیه این بی خبری . چای آویشن رو گذاشتم روی میزی که کنار ملیحه خانم بود... سرفه ای کرد که گفتم: - بخورین حالتون بهتر بشه، سرما خوردینا !! با مهربونی نگاهم کرد وگفت: _ممنون گلم دستت درد نکنه - خواهش میکنم، وظیفه است نگاهی به اطراف کرد وگفت: _دیروز نشستم اتاق عباس رو تمیز کردم باز سرفه کرد و ادامه داد: _دلم یهویی خیلی هواشو کرد بغض به گلوم چنگ میزد، ملیحه خانم عجب دلی داشت که بازم میتونست بره به اتاق عباس، اما من از ترس یاداوری نگاه‌های عباس و دلِ بی تابم قدرت نزدیک شدن به اتاقش رو هم نداشتم،... با سرفه ملیحه خانم از فکرم اومدم بیرون و نگاهش کردم این مادر مهربون رو،بهش گفتم: _ملیحه خانم چه پسر خوبی تربیت کردین!! لبخندی به روم زد، توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس! - پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، توام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم: 💜ادامه دارد.... 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حرف مردم درس بگیر ولی هیچ وقت ... با حرف مردم زندگی نکن ! جوری خوب باش که اگر کسی ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشد ...! همیشه با هم سن خودت بگرد کوچیک تر، کوچیکت میکنه و بزرگتر تحقیرت ...! و در آخر پادشاه جهنم خودت باش نه کارگر بهشت دیگران ...! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی گذشت میکنم گاهی گذر؛ معنای این دو فرق میکند ! بخشیدن دیگران دلیل ضعیف بودن من نیست آنها را می بخشم چون آنقدر قوی هستم که میدانم آدمها اشتباه می کنند بزرگترین هدیه گذشت آرامش است 🛖@kolbehAramsh🌱
هيچ انديشه اى زشت نيست؛ انديشه اى که اجبار شود زشت ميشود. انسانها همه با محبت اند؛ انسانى که اراده اش را تحميل ميکند، ظالم است. انسانها همه عاشقند، انسانى که نياموخته عشق بورزد، بی تفاوت است انسانها همه خوشبخت اند؛ انسانى که در روياى خوشبختى ديگران به سر ميبرد، احساس بدبختى دارد. 🛖@kolbehAramsh🌱
💜قسمت ۷۷ _ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و با وجود نارضایتی‌تون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش روی سرمو نوازش کرد وگفت: _قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت: _هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با مادرشهید حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که شهادت میده مطمئنا صبرشم میده ..دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم .. همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم، شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه … 🌸باز هم بوی یاس میومد …🌸 مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد … حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب  "سلام الله علیها “صبورش بود … چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن …و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم … من کی از تو این دنیا که عباس بود … رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد، دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم، مثلا قرار بود زود خبر بده!! با شنیدن جمله ” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت .. ای بابا این مشترک کجاست پس!! باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم، مهسا اومد تو اتاق  - نمیایی واقعا؟؟؟  همونطوری که نگاهم به سقف بود  گفتم: _نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم شونه ای بالا انداخت وگفت: _باشه، خداحافظ ما رفتیم وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد..بلند شدم قرآن رو برداشتم، تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد .. 💜ادامه دارد.... 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کـاش یه مغازه بود آدم میرفت میگفت : بی زحمت یه کم خیالِ خوش میخوام ببخشید این خنده ها از ته دل چندن؟ آقـا این آرامش ها لحظه ای چند؟ این بی خیالی ها که میپاشن رو زندگی مُشتی چـند؟ ازین روزهایی که بی بغضن دارین؟ ازیـن سال هایِ بی رنج اندازه دلِ ما دارین؟ این شـادی ها دوام دارن؟ کاش یه جایی بود میشد رفت که بگی آقـا یه زنـدگی میخوام بـی زحمت جنس خـوبش … 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"خدااایا خداااایا کم اوردم خداایا کم اوردم تو لیست ادمات نگاه بکن اشتباه شده حتما اسم من ایوب نیستا ! شکسته ام میفهمی ؟ به انتهای بودنم رسیدم اما اشک نمیریزم پنهون شدم پشت لبخندی که خیلی درد میکنه خدایا دستامو زدم زیر چونم مات و مبهوت نگات میکنم طلبکار نیستما اما مشتاقم بدونم ته قصه چه میکنی باااا من خدایا بیاو تمومش کن به اسم اعظمت بریدم خدا بریدم تمومش کن" 🛖@kolbehAramsh🌱
انسانیت در من میمیرد وقتی مادری کنار امام زاده جوراب میفروشد انسانیت نابود میشود..... وقتی خواهری پشت خط عابر پیاده اسفند دود میکند. انسانیت معنایی ندارد وقتی پدری روی برگشت ب خانه را ندارد انسانیت گم میشود وقتی برادری از فقر کلیه اش را میفروشد و ما فقط انسان هایی هستیم که ب وسعت دیدمان انسانیت را جار ميزنيم! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🍁درود صبح پاییزیتون بخیر🍂 🌹ان شاءاللہ ڪه 🪷جسم و جانتون سالم .. 🌹لبتون خندون..خوبیهاتون پایدار... 🪷لحظاتتون پر از برڪت 🌹و زندگے تون پراز 🪷شادی و آرامــش باشه🙏 🛖@kolbehAramsh🌱
🌸 💜قسمت ۷۸ نمیتونستم جمله ام رو ادامه بدم، دنیا بشدت دور سرم می چرخید، دلم میخواست این لحظه زنده نباشم، چقدر سخت بود، چقدر سخت … خود عباس حتی بهم گفته بود که اگه شهید شد من چیکار میکنم … کاش اون روز جوابشو میدادم .. کاش بهش میگفتم منم دیگه زنده نمی مونم .. کاش میگفتم محمد با ناراحتی و چشمای خیس سرشو انداخت پایین و گفت: _آره، شد!! دیگه هیچی نفهمیدم.... فقط چشمام سیاهی رفت و تو بغل محمد از حال رفتم … تا به خودم اومدم پشت تابوت عباس حرکت میکردم... سیل عظیمی از جمعیت اومده بودن تشییع عباس … مگه عباس رو چند نفر میشناختن .. .. پشت سر تابوت راه میرفتم و باهاش حرف میزدم.. عباس! عباس چقدر زود .. عباس چرا انقدر زود رفتی .. ما هنوز باهم زندگی نکرده بودیم .. ما هنوز یکبار هم بی دغدغه راجب خودمون حرف نزده بودیم .. عباس مگه نمیدونستی که من چقدر دلتنگت بودم ..😭 عباس چرا انقدر زود انتخاب شدی برای شهادت ..😭 عباس من از تنهایی بعد از تو میترسم .. عباس چرا زود رفتی ..  چرا انقدر زود .. چرا …😭 قبر آماده بود، پیکر عباسم رو داخل قبر گذاشتن،... به خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم پس؟؟!   🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺جملات کوتاه و بسیار زیبا : هیچ بوسه‌ای جای زخم‌زبان را خوب نمی‌کند! پس مراقب گفتارتان باشيد. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید. یک نكته را هرگز فراموش نكنيد: لطف مکرّر، حقّ مسلّم می‌گردد! پس به اندازه لطف کنيد. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعی می‌کند با دروغ‌های پی‌درپی، شما را قانع كند! جادّه‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد! دست‏ اندازها نعمت بزرگی هستند... 🛖@kolbehAramsh🌱
💕 مردی با خود زمزمه کرد "خدایا با من حرف بزن" یک پرنده شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید فریاد برآورده "خدایا با من حرف بزن " آذرخشی در آسمان غرید اما مرد گوش نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت " خدایا بگذار تو را ببینم" ستاره ای درخشید اما مرد ندید. مرد فریاد کشید "یک معجزه به من نشان بده" نوزادی متولد شد اما مرد توجهی نکرد. پس مرد در نهایت یاس فریاد زد "خدایا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری" در همین زمان خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد! 🛖@kolbehAramsh🌱