eitaa logo
کلبه آرامش
17.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف مردم مانند موج دریاست اگر در مقابلش بایستی خسته ات میکند و اگر با آن همراهی کنی غرقت میکند ! قرار نیست که همه ی آدم ها شما را درک کنند و این اشکالی ندارد آن ها حق دارند نظر دهند و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید ! بعضی وقتا اینقدر دلت از یه حرف یا قضاوت نادرست میشکنه که حتی نای اعتراض هم نداری فقط نگاه میکنی و بی صدا میشکنی! ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و تو باید یک نفر را داشته باشی که آرامِ جانِ بی‌قرارت باشد. به وقتِ خوب نبودنِ احوالاتت دانه دانه دلتنگی‌هایت را از شانه‌هایِ سنگینت بردارد. تا آرامشِ روحِ متلاشی شده‌ات شود. و تو باید به دور از هیاهویِ شهر یکی را کنجِ دلِ زندگی‌ات داشته باشی که به دل و دوست داشتنش تکیه کنی، کسی که دوست داشتنش به این راحتی‌ها تمام نشود. که اگر پیشَش هر کسی باشی و در هر لباس و موقعیتی، امنیتِ بودنش گرمایِ مطبوعی زیرِ پوستِ زندگی‌ات ببخشد. کسی که برایت با همه ی آنهایی که دیده‌ای فرق کند ... مثلِ روح و جانت تمام و کمال دوستش داشته باشی. و تو این یک نفر را از همه یِ این دنیا و آدمهایش طلبکاری... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ داد زد: -آقا، خانم بیهوش شد. با وحشت به کسری از ثانیه پله ها رو دوتا یکی کردم و فقط از طبقه پایین به باال ترین نقطه این عمارت پرواز کردم. مه لقا پشت سرم میدویید و من نزدیک اتاق رادین داد زدم: -زنگ بزن جاهد زود، زود.. مه لقا از وسط راه دور زد به ته سالن و تلفن بی سیم رو ورداشت... در اتاق نیمه بازو باز کردم و با دیدن ماکان که با پای شکسته کنار مهرانا نشسته ایستادم. ماکان آهسته میزد تو صورت مهرانا و میگفت: -مهرانا با توام.. چت شد؟ جلو رفتم سریع نبضش رو گرفتم و رو به ماکان گفتم: -شد یه بار فقط یه بار از پیشت مثل آدم برگرده؟ ماکان متعجب به من و وعضم نگاه کردم و گفت: -شد یه بار محض رضای خدا انقدر نق به من نزنی؟ زنگ زدی جاهد؟ -مه لقا زد. آهسته زدم تو صورت مهرانا و گفتم: -میشنوی منو مهرانا؟؟چشمات رو باز کن؟ به ماکان گفتم: -چطوری اومدی از تخت پایین؟ بدون عصا؟؟ با این فاصله!!! ماکان نگاهش از بی تفاوت رنگ عوض کرد و گفت: -نمیدونم فقط اومدم پیشش. زیر بغل ماکانم گرفتم و روصندلی کنار تخت نشوندمش. با سرزنش گفتم: -نمیخوای دنبال خونوادش باشی؟ دهن باز کرد جواب بده که در باز شد و جاهد وارد شد. مه لقام پشت سرش با یه لیوان آب اومد تو. جاهد جلو اومد بدون سالم و علیک گفت: -یعنی از این عمارت باید هر روز با من تماس گرفته شه؟ نمیتونید یک روز بی دردسر باشید؟؟؟ ماکان لبخندی زد و گفت: -پیر شدی جاهد فقط غر میزنیادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
از خدا پرسيدم : خدايا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا گفت : با اعتماد زمان حال خود را بگذران و بدون ترس برای آينده آماده شو ايمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای بیانداز . ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ جاهدعلائم مهرانارو چک کـردو گفت: -حمله مغزی بهش دست داده این بچه تحت فشاره ازنظرحافظه میخوای حتما سکته کنه تادست به کاربشی؟ ماکان به مهرانازل زد و گفت: -چی خوبش میکنه؟ -بیرون رفتن جای جای ایران دورزدن، کمک کردن بهش بی استرسی وبی وحشتی. بعدبامنظورگفت:میفهمی رادین؟ ماکان سربه زیرگفت: -دیگه قرارنیست مهمونی بگیرم توخونم. جاهدباطعنه گفت: -کمک بزرگی بهش میکنی. درهمون حال هم تندتند به مهراناسرم زدو یه سری نکته یاداشت کردو دارو نگاهم رفت سمت موهای مهرانا خیلی بلندبود کلافت میکرد این دخترباهمه ی صبوریش وآرومیش انگارمعجزه ی این خونه بودیادمه قبل ترهاوقتی میومدم ایران شاید دو کلمه با ماکان حرف میزدم. اما االن همه دورهم سریه میزمیشینیم و باهم حرف میزنیم. کاش مهراناخواهرمون بود بی شک همه چیزتغییرمیکرد بدکه شک دارم نه اما گلــستان میشد... جاهدکه رفت منم رفتم تو اتاقم ست گرمکن پوشیدم وبرگشتم به اتاق ماکان که مهرانااونجابیهوش افتاده بود. امروزبایدتکلیف همه چیز روشن شه... درنیمه بازو هول دادم و بازش کردم ماکان کنارمهراناهمچنان نشسته بودوبا گوشیش ورمیرفت منم جلورفتم صندلی کنارصندلی ماکان گذاشتم و نشستم. ماکان نگام کردو من لب باز کردم: -چیکارمیخوای بکنی؟ کلافه سرتکون داد نگاهش رودبه گوشی سپردو گفت: -مخم هنگ کرده اصلن هیچ ایده ای ندارم! ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
مغرور نباشیم... وقتی پرنده ای زنده است، مورچه را میخورد. وقتی میمیرد مورچه٬ او را میخورد! شرایط... به مرور زمان تغییر میکند! پس خوب باشیم و خوبی کنیم🌷 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. سالها ناگفته ماند این شرح درد دردمندی خوش نفس سر بر نکرد عاشقان رفتند ازین صحرا خموش بر نیامد از دل تنگی خروش دردها را سر به سر انباشتند انتظار سینه ما داشتند تا نفس داری دلا فریاد کن بستگان سینه را آزاد کن... ناله را دم می دهم هر دم از آن کان نهان در ناله بگشاید زبان بی لب و دندان آن دانای راز نشنوی از نی نوای دلنواز از نوازشهای آن نوش آفرین می شود این ناله نی دلنشین دلنشین تر می شود وقتی که او می نشیند با دلت در گفت و گو ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
🌺🍃تصویر زندگیمون، همون چیزیه که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم. اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم، بهتره با پاکنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت اون رو پاک کنیم و مجددا با قلم افکارمون شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم. 🌺 که بزرگترین مسائل رو آدمها خودشون با طرز فکر و دیدشون نسبت به دنیای اطراف میسازن. پس بهتره عدسی و لنز دوربین فکرمون رو با دستمالی از جنس محبت و عاطفه و عشق و بخشش، پاک کنیم تا عکس زندگیمون شفافتر و زیباتر بیفته... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعریف شادی .... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم گرمه وجودته بابا… . روز پدر پیشاپیش مبارک ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ بهترنیست بزاری چندتاروزنامه بگیرم ودنبال خونوادش باشم؟ -ایناروبه کی داری میگی اولین نفری که از رفتن مهرانا راحت میشه منم میتونم برم با خیال راحت اما الان دقیقا مهراناحکم گربه ای روداره که تو دست و پام گیرافتاده و اون چنگ میزنه که فرار کنه و من با اینطرف واونطرف پریدن ترسوندمش و نمیزارم بره درحالی که ازوحشتش دلم میخوادولم کنه و بره اما راهش رو بلدنیستم. -ماکان گناه داره. -نمیخوام پام به این موضوع بازشه و خونوادش بیان اینجا...اصلن خونواده داره یا نه؟ -پس برنامت چیه؟ -جزوقتایی که میرم باشگاه میخوام تمام وقتم روباهاش بگذرونم ازش خوشم میادبااین که تومهمونی من اون بلارو سرش آوردم و کلا زجرش دادم امااون باز بامن حرف زدومنو طردنکرد. پوزخندی زدم وگفتم: -خوبه چشم بصیرتت بالاخره خوبی های یه دختررو دید ماکان کمی سربه زیر انداخت وگفت: -همشون دستو پاچلفتین. پوزخندم بازهرخندآمیخته شدو گفتم: -خوبه... مهراناسرش رو تکون دادتوجه هردوی مابهش جلب شد آروم چشماش رو باز کرداهسته کنارش رو تخت نشستم و گفتم: -خوبی؟ نگام کرد وآروم گفت: -چم شدیهو؟؟ ماکان با نمه لبخندی جواب داد: -باز قیلی ویلی رفتی. آروم خیزبر داشت و نشست سرمش تموم شده بوداز دستش بیرون کشیدم نگاش روماکان ثابت موند و زمزمه وارگفت: -ببخشیدرادین من یه دست و پاچلفتی ام. ماکان محولبخند زدوگفت: -تازه فهمیدی؟ مهراناچشم غره ای بهش رفت و رو به من گفت: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
🌸🍃🌸🍃 یاد بگیریم آدم های به موقعی باشیم ! آدمهایی که سر وقت در برابر احساس ها و رفتارها عکس العمل نشان می دهند به موقع محبت می کنند و به موقع گله و شکایت … یاد بگیریم که در برابر ترس، ناکامی نگرانی ،خشم و دلخوری … سکوت نکنیم و پنهان کردن احساسات یا به اصطلاح "در خودمان ریختنشان" را دور بریزیم … اگر انسان را به زمین تشبیه کنیم یک زلزله قوی می تواند همه چیز را نابود کند اما پس لرزه های خفیف خیلی هم برای آن مفیدند !! پس از واکنش ها نترسیم … اگر حال خوبی داریم شادیمان را و اگر از چیزی دلخوریم ناراحتی مان را نشان دهیم… همین احساس های سرکوب شده ، همین حرفهایی که به موقع گفته نشده در انسان ها تبدیل به عقده می شوند! و آدمی که در طول زندگیش عقده های زیادی را با خودش حمل می کند هرگز نمیتواند زیبا زندگی کند ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱