فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای زیباترین خالق،
هزاران بار سپاس لایق توست
و من نمیتوانم نعماتت را نام ببرم.
بخاطر زیباترین تکرار این دنیا که بیداریست،
بخاطر حال خوبم،
بخاطر اینکه در هر لحظه به جای اینکه
مچم را بگیری،
دستم را میگیری و بالا میکشی،
بخاطر تمام داشتههایم،
بخاطر هر آنچه که ندارم و ایمان دارم
که اگر خیر و صلاح من در آن باشد
تو خود به من میبخشی،
بخاطر اینکه مسیر را برام روشن میکنی
و راه را به من نشان میدهی،
بخاطر اینکه خانوادهام در کنارم هستند،
بخاطر دوستان خوبم که دوستشان دارم
و دوستم دارند، تو را شکر میکنم.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ برتراند راسل
زندگی خلاصه ایست از :
ناخواسته به دنیا آمدن ، ناگهان بزرگ شدن ،
مخفیانه گریستن ، دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آن چه دل میخواهد
و منطق نمیپذیرد ، مردن!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۹۸
نیم ساعتی گذشت دیگه داشتم کفری میشدم کجا موندن اینا..
که دیدم سامره تنها از پله ها پایین اومد، اومد و کیف برداشت و از ما خدافـظی کرد و رفت
مه لقا زمزمه کرد:
بهتره بری باهاش حرف بزنی
منظورش رادین بود
از پله ها بالا رفتم باید باهاش حرف زد
تقه ای به در زدم و اون در رو باز کرد از پشت در کنار رفت و من واردشدم سیگاری روشن کردو کنار پنجره تمام قد ایستاد و دود سیگار رو از در بالکن به بیرون هدایت کرد
زمزمه کردم:
آذر امسال زیادی سرده ببند در بالکن رو سرما میخوری
نگاهم کرد و آروم در رو بست و به کشیدن سیگار ادامه داد و نجوا کرد:
آذر و تیر و آبان نداره، برای من همیشه سرد بوده...
مکث کردم، جلو رفتم و کنارش ایستادم:
اینم نکش برات خوب نیـست
نگاهش روم طولانی شد و لب زد:
کی به تو جرات داده تو کارام دخالت کنی.؟
کلافه گفتم:
شروع نکن رادین بگو سامره چرا نیومده رفت؟
پوزخندی زد و گفت:
نیومده میگه عقدم کن
چشمام از حیرت گشاد شد و اون ادامه داد:
انقدرا هم ابله نیستم دخــتر فقط گفتم وقتش نیست اونم قهر کرد
نفس آسوده ای کشیدم و رادین سیگارشو تو جاسیگاری خاموش کرد و صدای بمش بلند شد:
من هیچ حسی بهش ندارم مهرانا
سعی کن رادین فقط تلاش کن چون این تنها و آخرین راهه
برگشتم و خواستم از اتاقش خارج شم که زمزمه کرد:
فردا صبح حتما پیداش میشه هوادار باش..
باشه ای گفتم و از در خارج شدم..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
بی خیال قضاوت ها!
این مردم
در چیستی زندگی خودشان هم مانده اند
اگر به حرف این ها اهمیت بدهی
هر کس برایت حکمی صادر می کند
گوش هایت را بگیر
توی لاک خودت بمان
و برای خودت زندگی کن...!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
براے سه تا "و" ارزش
قائل باش:
وقت،وفاداری وجدان
توزندگےعاشق
سه تا "ص" باش:
صداقت،صُلح،صَمیمیت.
سه تا"ش" تو
زندگےخیلی تاثیرداره:
شُکرِخُدا،شجاعت،شَهامَت:
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و چای دغدغه ی عاشقانه ی
خوبیست...
صبح زیباتون پر از عشق و نور ☀️❤️
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۹۹
اون روز رادین همه اش تو اتاق بود مه لقا خواست برم براش غذا ببرم اما من نمیخواستم خلوتش رو بهم بزنم و از مه لقا خواستم خودش غذا ببره اما زود برگرده
رادین الان تنهایی میخواست
درست طبق گفته رادین سامره صبح پیداش شد با یه شاخه گل سرخ و من حاضر و آماده پایین بودم ودر جواب سوالش که گفت:
ماکان خونه است؟؟
گفتم:
بله بالا هستن
سریع به طرف پله ها رفت و مه لقا ازم خواست همون بالا براشون قهوه ببرم
قهوه به دست راهی اتاق رادین شدم و تقه ای به در زدم و وارد شدم روی مبل نشسته بود قهوه رو روی عسلی گذاشتم و خواستم برگردم که در اتاق باز شد و چاووش وارد شد
چشمام یکم گرد شد
سامره تکونی به خودش داد:
چاووش با دیدنم لبخند پهنی زد و گفت:
وای چطوری ریزه، دلم برات تنگ شده بود
خندم گرفت و تک خنده ای کردم که چاووش زمزمه کرد:
لبخـندت عالی میشه رو بوم من
اووو چاووش نقاشی میــکرد
به رادین و سامره نگاه کرد و جلو رفت:
سلام بر شتر مرغ های عاشق خودم
رادین درجا پوزخند زد و سامره با عشوه گفت:
دایی جونم مرغ عشق نه شتر مرغ..
چاووش ایشی گفت و زمزمه کرد:-
حیوون حیوونه دیگه،بعدشم دایی و زهر حالحل گفتم من چاووشم.
دایی چیه؟
سنم رو میبـری باال. (نگاهی به من کرد و گفت) دیگران فکر میکنن ما چنــد سالمون هست.بی توجه به چاووش رو به رادین گفتم:
من پایینم آقا کاری داشتید صدام کنید
از در خارج شدم رادین اولین لبخند امروز رو به من هدیه کرد
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعواکن… ولی با کاغذت ...!
اگر از کسی ناراحتی؛
یک کاغذبردارو یک مداد
هرچه خواستی به او بگویی,
روی کاغذبنویس.
خواستی هم داد بکشی
تنهاسایزکلماتت را بزرگ کن
نه صدایت را…
آرام که شدی،برگردوکاغذت رانگاه کن.آنوقت خودت قضاوت کن
حالامیتوانی تمام خشم نوشته هایت رابا پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای.خرجش همان مدادو پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی
“گاهی میتوان از کوره خشم پخته تربیرون آمد”
ذهنت را پاكیزه نگه دار….
مگذار چیزی كه باعث الودگی ذهن می شود ، وارد گردد ...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
باید خودت را مشغول به کار و مشغلهای کنی تا فرصت نکنی به مسائل پوچ و بیاهمیت فکر کنی یا به رابطههای سمی و آزاردهنده و بیهدف بپردازی!
مشغول که باشی، ذهن و روان منسجمتر و افکار آرامتری داری و به سخنان بیهوده و بحثهای بینتیجه فکر نمیکنی.
مشغول که باشی و هدف که داشتهباشی، زود نمیرنجی از هر اظهار نظری و هر گفتگوی فاقد منطق و کودکانهای را ادامه نمیدهی و هر واکنشی را به خودت نمیگیری و هر رفتار و اشتباه جزئی و آزاردهندهای را به کل یک انسان تعمیم نمیدهی!
سعی کن هرجای جهان که هستی و با هر سطح از توانایی و مهارتی که داری، خودت را در مفیدترین شرایط ممکن جهانت مشغول به کاری کنی، تلاش کنی، نگاهت به مقابل باشد و هدفمند باشی.
از قدیم درست گفتهاند که ریشهی تمام اندوههای جهان در بیهدفی و بیکاریست.
بیش از حد اهمیت نده، کار کن، وقت نداشتهباش، خستهشو و بدون فکر بخواب...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۰۰
کشف امروز نسبت چاووش و سامره بود...
دایی و خواهر زاده بودن اونا برام جالب بود
مه لقا میز صبحونه رو به بهترین شکل چیده بود باهم منتظرشون شدیم
انتظار طولی نکشید که هر سه پشت سرهم از پله ها اومدن پایین
مه لقا رفت آشپزخونه و من دستپاچه و سر به زیر ایستادم
وقتی پشت میز نشستن چاووش صداش بلند شد:
میشه روبه روم بشینــــی و صبحونه بخوریم؟
وقتی از کسی صدایی بلند نشد سر بلند کردم چاووش زل زده بود بهم و سامره و رادین با تعجب نگاهش میکردن
چاووش لب باز کرد:
دختر هپروتی؟
بیا بشیـــــن دیگه
تک سرفه ای کردم
این دیوونه میوونه بود:
ممنونم آقا من راحتم.
آقا چیه دختر من چاووشم
دارم ازت خواهش میکنم بامن صبحونه بخوری چشمام یکم گشاد شد و به رادین نگاه کردم که با حیرت به چاووش زل زده بود انگار که چاووش حرف خلاف شرع زده باشه..
مچکرم اسرار نکنید.
نشینی منم نمیخورم.
این حرفش با تحکم بود بی شک این کار رو میکرد
به رادین نگاه کردم که پلک آرومی زد و سرشو نا محسوس تکون داد و اجازه داد..
جلو رفتم و کنار سامره صندلی رو عقب کشیدم و با شوک نشستــم هیچی از گلوم پایین نمیرفت اما برای این که سوتی ندم چند لقمه خوردم.
گوشی رادین زنگ خورد بادیدن اسم مخاطب سریع تماس رو وصل کرد و گفت:
الو، جمع کردی؟
نمیدونم فرد پشت خط چی گفت که رادین با صدای آرومی لب باز کرد:
همه رو بسوزون
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#تلنگر 💫
در این زندگی ازهمه چیز می توان چشم پوشید. چشم پوشیدن، فریبنده ترین طریقِ از دست دادن است، همه چیزمگر یک چیز.
آنچه می خواهم به شما بگویم، گفته ی مادربزرگم است..
زنی بود روستایی، تنها زن باسواد دهکده اش. درتمام عمر بدبختی به سرش باریده بود. یک روز ازاو پرسیدم مامان بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم تر است؟ جوابش را فراموش نکرده ام؛
فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید آن نشاط است.
هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
اگر نمی توانی مدادی باشی که
خوشبختی یک نفر را بنویسی
پس حداقل سعی کن پاک کنی
باشی که غم کسی را پاک کنی !
زندگی هنر نقاشی بدون پاک کن است . پس طوری زندگی کن که حسرت داشتن پاک کن را نخوری !
در مقابل سختی ها همچون جزیره اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند!
آدم های بزرگ قامتشان بلندتر نیست
خانه شان بزرگ تر نیست
ثروتشان بیشتر نیست
آنها قلبی وسیع و نگاهی مرتفع دارند...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱