eitaa logo
کلبه آرامش
17.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
2 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواسمون به حرفایی که میزنیم باشه ...! زبان استخون نداره، اما راحت میتونه یه قلبو بشکونه. راحت میتونه یه زندگی رو خراب کنه راحت میتونه یه رابطه رو سرد کنه. با طعنه و کنایه، آدما رو از هم دور نکنیم دلا رو شور نکنیم چشم عاطفه رو کور نکنیم حواسمون باشه به کی میگیم عزیزم به کی میگیم رفیق به کی میگیم دشمن. مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم. زبان استخون نداره. اما راحت میتونه یه دنیارو بهم بریزه راحت میتونه یه قلب رو بشکنه. واسه همیشه.... حواسمون باشه ! ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی کسی باعث ناراحتیت شد، بهترین راه اینه که به جای دعوا کردن، شکایت کردن یا تلافی کردن، به‌تدریج از اون شخص فاصله بگیری. این کار نشان می‌ده که نمی‌خوای انرژیتو رو برای کسی که به تو آ*سیب می‌زنه هدر بدهی. با کمتر کردن ارتباط، به او می‌فهمونی که باید احترام بیشتری برای تو قائل باشه و در عین حال از خودت هم محافظت می‌کنی. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ تا وقتی که بهم نگی ماکان نمیگم چرا.. پلک محکمی زدم دلم را آهسته تر تکان بده زمزمه کردم: دلیلت چی بود ماکان... با جدیدت و صدایی که احساس کردم میلرزید زمزمه کرد: نمیــخوام بـری با خنده ی مضحکی به کیومهر نگاه کردم و گفتم: داداشت ساقیش کیه؟ رادین لب باز کرد: ساقی نه اما اگه میخوای بدونی آرامشم کیـه، اون تویی! بمون تا بعد عروسیم خواهش میکنم بلند شدم و بلند گفتم: تو گـ... تو بیجـا میکنی آرامشت منم و میخوای با یکی دیگـه بری زیر یه سقف رادین زل زد تو چشمام و گفت: اونـش به من مـربوطه لطفـا ، تو فقط تا بعد عروسـی بمون کیومهر که تا اون لحظه فقط با شوک به داستان نگاه میکرد رو به سارا گفت: میشه کیومرث رو ببری آشپزخونه؟ سارا آهسته سر تکون داد وهمراه کیومرث به طرف مه لقا ،و بعد هر سه به طرف آشپزخونه رفتن... کیومهر جلو اومد و زمزمه کرد: چی شده دوتا دوتا آرومت میکنه؟ سر به زیر انداختم صدای عصبی و کنترل شده ی رادین بلند شد: به خودم مربوطه گفتـم دخالت بی جا بی مورده پس، بس کن کیومهر با پوزخند گفت: تو اجازه نداری به زور نگهش داری لابد خونوادش دق کردن داداش ماکان برگشت طرف کیومهر و گفت: من دق کنم مهم نیست؟ چشمام سوخت و دلم خنــــک شد عجیب به دل نشست این حرف اما خودخواهی محض بود لب باز کردم: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
امروز فهمیدم که فهمیدن در این دنیا تلخ ترین و بدترین حقیقت هستی است. ای کاش ندانی...! امروز نباید دانا باشی که دانایی ات تیشه ای بر رگ های نازک و کلفت گردنت می شود ! ای کاش نمیدانستم که میدانم... ✍ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ -فقط تا عروسیت، اما وقتی که برم دیگه دلم نمیخواد هیچ وقت ببینمت تا اون موقعه ام لطفا مثل یک مهمون با من برخورد کن نه بیشتر و نه کمـتر مرد زن دار خط قرمــــزمه ماکان بلافاصله لبخندی تمسخر آمیز زد و جوری که مثال مخاطبش کیومهر بود گفت: نه که تا الان خبر نداشته من زن داشتم... حالا مهم شده، ) روکرد سمتم: بابا ولمون کن تورو قران تو اصلن نگاه هیز رو خودت دیدی که اینطوری جو گرفتت، من چشمم وقتی زن دارم فقط اونو میبینه خیالت راحت، همچیـن مالی ام نیستی کیومهر با دهنی نیمه باز زمزمه کرد: واقعا ساقیت کیه ماکان؟ چرت و پرت میگی چــــرا! یه بار به زور نگهش میداری یه بار با حرفات نقره داغش میکنی! لب باز کردم و گفتم: من به این اخلاق دو قطبی و مزخرفه داداشت عادت دارم عزیزم مهم نیست و ادامه دادم: شما برید شهربازی من حوصله ندارم...) تو دلم به هیجان لحظه اول فکر کردم که چطوری الان خاکسترش مونده بود برام!!!کیومهر لب باز کرد: هیچ کس دیگه حوصله نداره جلو رفتم و تو چشماش زل زدم و گفتم: تو اولین قهرمان زندگی پسرتـی پس نزار فکر کنه قهرمانش بد قوله. اون بچه امیدواره، منم به تنهایی نیاز دارم.کیومهر لب باز کرد: امــا...که رادین وسط حرفش پرید و گفت: وقتی میگه برید یعنی باید بریم داداش راه بیوفت سارا و پسر بچه ای که همراهش بود از آشپزخونه خارج شدن.سارا لب باز کرد: اگه نمیریم ما برگردیم خونه کیومرث فردا باید بره مهد. جلو رفتم و روی دوپام جلوش نشستم و دستی به چشمام کشیدم، : دست دراز کردم‌: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
حقیقت این است که در این دنیا همیشه کسی هست که آرزویش است جایش را با شما عوض کند، بخواهد مثل شما نفس بکشد مثل شما راه برود شبیه شما باشد در جایی که شما زندگی می کنید زندگی کند. آیا اخیرا خداوند را به خاطر خانواده، دوستان، سلامتیتان و فرصت هایی که به شما داده است، شکر کرده اید؟ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵عوارض روز خوابی پس وقتی خسته ام چیکار کنم؟؟ دکتر_سعید_عزیزی ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
🍃🌸امروز زیباترین گلهای آرزو را در سبدی از دعا و با روبانی از دلخـــوشی 🎀 تقدیمتان میکنم🌸🍃 الهی در این صبح زیبا باران مهـر خدا به💓 باغ قلبتون بباره و دلتون پراز شـادی بشه💕 صبح جمعتون تون زیبـا🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ سلام بینی بالا کشیدم حتما چشمام متورم شده بود ادامه دادم: من مهـــرانا جون هستـم و شـما؟ کیومرث لبخند زد و دستم رو گرفت و گفت: منم کیومرث خان هستم خندیدم و گفتم: توام وقتی میگی "س" نوک زبونت میگیره و خوشگل حرف میزنی درست مثل پدرت. خوشبختم. امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشـیم. منم امیدوارم. دست هم رو ول کردیم و من بلند شدم و ایستادم به شیش جفت چشم متعجب خیره شدم اما بی تفاوت چرخیدم و در حالی که به طرف پله ها میرفتم گفتم: خوش بگذره که صدای کیومرث بلند شد: خانم مهربون شما با ما نمیاید؟ برگشتم و چشمکـی زدم و آهسته گفتم سرم در د میکنه، میترسم بیام و باعث بشم زیاد از بازی لذت نبرید، اگه اجازه بدی من نیام؟ لبخندی زد و گفت: به شرطه این که دفعه بعدی بیای، باشه منم موافقم. لبخندی به سارا که دهنش از بلبل زبونی پسرش باز بود زدم و به کیومهر که پرید و کیومرث و ماچ ماچ بوسید و ماکانـی که نیم نگاهی خرجش نکردم و برگشتم و خودم رو به خلوت اتاقم دعوت کردم! کاش اون روزنامه رو نگه میداشتم حداقل به شمارش زنگ میزدم اما حرف نمیزدم و فقط شنونده ی مادر یا پدری بودم که انتظارم رو میکشن. ساعت نزدیکای ۱۰بود رفتم پایین یکم شام خوردم البته بیشتر بازی کردم فکر امشب یه لحظه ام ولـــم نمیـکرد ، در ورودی باز شد و ماکان وارد شد بدون کیومهر، حتمـا رفته سارا رو برسونه بلافاصله از سر میز بلند شدم و رو به مه لقا گفتم: شب بخیرو به طرف پله ها و بعدهم اتاقم رفتم.. یک ربعی طول کشید در رو از پشت قفل کرده بودم. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ تقه ای به در خورد و صداش بلند شد: عالی بود، سناریوی امشبت حرف نداشت حالام مثل بچه ی آدم در رو باز کن ببینمت دلم برا کل کل بـاهات تنگ شده از رو لباس چنگی به قلبم زدم و چشم بستم، نباید خوشم بیاد اما میـــاد نباید دلم قنچ بره اما میره نبــــاید به مرد زن دار چشم داشته باشم امـــا.... باز تقه ای به در: مهـرانا پشیمون میشـی دارم برای آخرین بار میگم باز کن در رو.! صدای زنگ موبایلش بلند شد انگار اتصال رو زد که صداش اومد: بله؟ا نگار کلافه بود. فردا بر میگردی؟ چاووش واسه چی بیاد اینجا؟ صداش کلافه تر به نظر میرسید. باشه سامره باشه ، چی رو ذوق ندارم؟؟ خب حالا خوشگل هست؟ انگار بحث لباس عروس بود خندم گرفته بود این مرد اصلن دلبری کردن بلد نبود خودشیرینی بلد نبود اصلن رفتار با زن رو بلد نبود. همین اباهت و هیبت دلبری میکرد.با ذوق پشت در رفتم خدافظی کرد و قطع کردفکر کردم رفته اما تقه ای آرومتر زد و زمزمه کرد: شاید خوابیدی خوشبحالت حداقل از ما دوتا تو امشب خوابت میبره ،شب بخیر صدای قدم اولش که اومد داد زدم: دفعه آخرت باشه اومدی در اتاق من انگار برگشت که صداش نزدیک شد و گفت: مهرانا تمومش نمیکنی؟ اونی که تمومش کرد تو بودی شب بخیر باشه شب بخیـر رفت... دلم گرفت زنش با لباس عروس تو راه بودن کنارپنجره رفتم و به اسمون زل زدم و زمزمه کردم: میسپارمش بهت، تو روسفیدم میکنی میدونم ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
شاکر که باشی، غیر ممکن است که منفی ببافی! قدردان که باشی، غیر ممکن است که خرده بگیری و سرزنشگر شوی! سپاسگزار که باشی، امکان ندارد دچار احساس اندوه بشوی! اگر فعلا در زندگی ات وضعیتی منفی حکم فرماست؛ با شکرگزاری طولی نمیکشد که اوضاع دکرگون شود. قدرشناسی، موقعیت های منفی را در یک چشم به هم زدن دقیقا مانند یک افسون،محو می کند. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
•5راه کار برای انگیزه دادن به خود: ●از راحت طلبی دست بکش: از سختی دادن به خود نترسید،از اینکه گام های متفاوت بردارید هراس به دل راه ندهید و به دنبال آموزش و یادگیرد باشید ●بپذیرید که اشتباه جزئی از وجود انسان است : اگر مسیر را اشتباه رفتید از روی لجاجت همان جا نایستید‌،اشتباهتان را بپذیرید و بازگردید ●به دور دست ها نگاه کنید: مسیر موفقیت از ترسیم چشم انداز میگذرد. ●شاد باشید: شادی یکی از بال های پرواز انسان و از اکسیرهای جادوییِ انگیزه است، فرمول شاد بودن ساده است،دیگران را شادکنید به همان میزان شاد خواهید بود ●برای خودتان هم وقت بگذارید: برای خودتان زمانی خاص اختصاص دهید و حتی برای خودتان جایزه تعیین کنید که سبب افزایش انگیزه خواهد بود ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱