eitaa logo
کلبه آرامش
16.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌹✨ مهران غمگین در ماشینش رو زد و سوار شدم چه کردم؟ کولاک!!! کاش به عقب برگردیم و روسری از سر درنیارم و ... تمام!! مهران تو سکوت رانندگی میکرد دستمالی از روی داشپورت برداشت و داد بهم و لب باز کرد: میدونم وقتش نیست اما ...اگه امشب عکستو نمیدیدم در به در آدرس این نخبه خان مجلس نمیشدم نمیخواست بیاد تحویلت بده؟ تو بین این نامحرما چکار داشتی مهرانا؟من دوستامو می اوردم خونه تو هفت تا سوراخ قایم میشدی تو اصلن چی به سرت اومد... دانشگات مهندسیت؟؟ با بغض لب باز کردم: قرار بود فردا نه پس فردا روز عروسیش بیارتم خونه مگه تو مشکل گشاشی که نگهت داشته؟؟لبخند دردناکی زدم و گفتم:... میگفت هستم مهران ساکت شد و منم از خدا خواستم به خیابونا چشم دوختم محله ی ما پایین نه اما وسط شهر بود ،خونه ماکان بالاترین نقطه دنج شهر.. .خوب نیست خودمو با مرد زن دار مقایسه کنم خوب نیست مهران ماشین رو برد تو پار کینگ و آهسته گفت: مامان خیلی خوشحال میشه ببینتت لبخندی زدم گرم .. مادرم دلتنگی حالا داشت خفه ام میکردش زودتر فاصله ها برداشته شه طرف در ورودی پرواز کردم و تقه ای به در زدم و دستگیره رو پایین دادم تارد شدم دیدمش رو مبل نشسته بود برگشت سمت در و همزمان گفتیم: مهران مادرم با دیدنم خشکش زد و مثل فنر پرید اشکام داشت دیونم میکرد نمیزاش مامانم و ببینم ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ باوحشت ولکنت زمزمه کرد: جلو رفتم انقدکه محکم بغلش کردم و اونم با صدای بلند زار زد نکنه حسرت به دل مردم؟ و دست به سرم کشید مهران واردشد و گفت: -دیدی آوردمش. ب مامان دست به صورتم کشید و زمزمه کرد: -امادارم خواب میبینم این مهرانا نیست بالاخره لب بازکردم: -خودمم مامان جانم عزیزم...دورت بگردم. نمیشه ازحس یه مادر به بچه گفت نمیشه چیزی رو توصیف کرد اصلن زبون عاجزه... مادربودن یعنی تمام نگرانی های دنیا مادربودن یعنی تمام استرس دنیامادر بودن یعنی عشق فراوون به فرزندی که خدا نه ماه تو شکمت جاش داده... طول کشیدبرای مامان گفتن وتوضیح دادن طول کشیدقبول کردن مامان از بلایی که سرم اومده نصفشو واسه دلش نگفتم نصفی ام کم وبیش گفتم مهران بعضی جاهابه دادم میرسیدو جمله هاموکامل میکردمامان به ناخن های بلند الک زدم دست کشید شرمنده شدمو سر به زیر انداختم مامان امازمزمه کرد: -خوبه که دخترونگی کردی مادرتو این خونه همیشه حجب و حیات نذاشت بگی الک میخوام نزاشت بگی روسری ساتن میخام که یه وقت از سرت سر نخوره نذاشت ناخن بلند کنی دلم گرم فهمیدگی مادرم بود... خیلی اسرار داشت ازماکان شاکی بشیم تاپای تلفنم رفت میگفت دوستای بابا نصفی سپاهی و نصفی پلیسن و ارتشی با چشمای پر از التماس من به مهران نذاشت مامان زنگ بزنه مانعش شد اون شب وارداتاقم شدم تازه فهمیدم چقدردلم برای جای جای اتاقم گوشه های دنجش تنگ شده... دلم برای فرانک برای دوستام تنگ شده.. لباس عوض کردم و چمدون بازکردم بوی خونه ی ماکان تو اتاقم پرشد همه جاعطرش بود لعنت به این عطری که اعتیاد داشت و آدم دیوونه وار میطلبیدش... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ (**ماکان**) بسه دیگه کیومهر شورشو در آوردی.. کیومهر آخرین چسب رو هم به صورتم زد و دستشو عقب کشید و زمزمه کرد: کله خراب گوشه ابروت بخیه میخاد زخمای دیگه به کنار بیا برو بخیه کن اونو.. سارا در حالی که تلفن دستشو بود به مخاطبش گفت: باشه ژاله جون ممنون که زنگ زدی من صبح میام دنبالش عزیزم خدافظ کیومهر اشاره زد: کی بود؟ ژاله دختر داییم گفت کیومرث با سینا پسرش بازی میکرده خوابش برده گفت صبح بیا دنبالش.. چاووش رو مبل لم داده بود و عمیق تو فکر بود و سامره اما مدام رژه میرفت آخر جلوم ایستاد: چه فکری کردی با خودت هان؟ همه غریبه بودن من چی؟ منی که مثال زنت بودم مثال دوروز دیگه عروسیمونه من چی؟ نباید بگی با یکی تصادف کردی؟ جای کلفت جا زدیش؟ عکساتون مثل بمب تو اینترنت ترکیده جواب این گند کاریتو چطوری میخوای به پدرم بدی؟؟؟ لب باز کردم: اولویتم جواب باباتو دادن نیست.رو به چاووش با بی حالی گفتم: ببر خواهر زادتو از اینجا.. واقعا سرم داره میترکه چاووش بلند شد و رو بهم ایستاد و گفت: راست میگه سامره چه فکری کردی تو؟ با دیدن وضعیتم رو به سامره گفت: امشب وقتش نیست بریم باز میایم حرف میزنیم. سامره گریه اش گرفت و به طرف دسته مبل رفت و شالش رو سرش کرد و بی خدافظی جلو تر از چاووش رفت... کیومهر و سارام رفتن اتاقشون.. من در همون حال با صورتی که بیشتر جاهاش زخم بود رو مبل بودم و دورسالن ونگاه میکردم ... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ مهرانا اونجا رو دستمال کشید مهرانا همیشه رو اون مبل قهوه میخورد مهرانا رو اون صندلی میز ناهار خوری غذا میخورد مهرانا اونجا تلوزیون نگاه میکرد... چرا همه جای خونم مهراناست... کی بود این دختر راستی راستی بد دیوونه کرد و رفت بغض کردم لبخند زدم لبخندم پوزخند شد پوزخندم اخم شد اخمم یه قطره اشک و چشمایی که اشک به خودش ندیده بود! من داشتم گریه میکردم دلم میخواست عکس بگیرم و به تمام اطرافیان نشون بدم این منی که قلدرم بلدرم بود گریه میکنه مهراناسد چیو تو این خونه نشکست؟؟ همه قانونام همه نقشه هام تمام سیستم بدنم عوض شدمهرانا اومدوچشم باز کرد دیوونه وار دل باز کردلیوانی که باحرص بلندکردم و محکم به دیوار کوبیدم صدای شیشه خورده دلمو آروم کرد بلندشدم دلم خنک باید بشه وگرنه بی شک از سوختنش گر میگیرم بوفه ای که پر از بلوره رو با تمام قوا پرت کردم وسط خونه کیومهر وسارا به طرفم دویدند و من بی هیچ ترسی از بی آبروی جلوی برادری که برادرم نمیدونست و زن برادری که براش یلی بودم اشک میریختم و بیچارگیمو فریاد میزدم دستمو گرفتن کیومهر- دیوونه شدی احمق چیکارمیکنی باخودت داستان بی دردسرتموم شد چه مرگته.... نگاش کردم رو مبل نشوندنم و من زمزمه کردم: -نمیخوام تموم شه نمیخوام بی دردسر تموم شه مرگم اینه .... چشمام میسوخت از این که دیگه تو این خونه نمیدیدمش میسوخت.. سارا به آشپزخونه رفت و کیومهر سه چهارتادستمال کاغذی از روی کانتر آورد و گفت: -بگیرابروت خونریزی داره. گرفتم گذاشتم رو ابروهام. سارالیوان آبی به دستم داد و گفت: -این رفتارت طبیعی نیست بهتره یه وقت از جاهد بگیری ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ دلم مچاله شدهمه فهمیدن یه چیزی درست نیست من طبیعی نیستم اما خودم از اعتراف میترسم مثل سگ میترسم.. ((**مهـرانا**)) یک هفته کنار مادر و برادرم در کمال آرامــش گذشت تازه فهمیدم چقدرذهنم پی آرامش مادربوده آرامشی از جنـس مادر... بافرانک و دوستام قرارگذاشتم کتابخونه دیدمشون کلی ذوق کردیم ازشون پرسیدم چطوری میتونم بیام دانشگاه گفتن گواهی پزشکی ببرم و بگم این مدت حافظمو از دست دادم و پیش خونوادم نبودم. تو راه برگشت چادرمو درست کردمو و منتظر تاکسی کنار خیابون ایستادم برای دو سه تا ماشین دست بلند کردم یا مسیر نمیخورد یا واینمیستادن خواستم برای ماشین بعدی دست بلند کنم که با دیدن ماشین مشکی رنگ دستمو انداختم امااون جلوی پام ترمز کردچند قدم جلو رفتم اومد جلو عقب رفتم دنده عقب گرفت دست بردار نبود خواستم لیچار بارش کنم سرمو که خم کردم با دیدنش خشکم زد. -سوارشو مطیع و آهسته در رو باز کردم و سوار شدم واونم در کمال آرامش به راه افتاد. دیدم قصدحرف زدن نداره دلم داشت پاره میشد نکنه اتفاقی براش افتاده لب باز کردم: -سارا وکیومرث چطورن؟ لبخندخونسرد و گرم کیومهرکش اومد و گفت: ماکان رادین چطوره درسته..؟؟ زل زدم به خیابون و تصمیم گرفتم جوابی ندم ادامه دادم: -تعقیبم میکنی؟ -اره خب حرف داشتم باهات. -ادرس خونمون رو از کجا گیر آوردی؟ لبخند معناداری زد: -باورت نمیشه بگم -بگو ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ صدای یه مردکه فکر کنم مهران بود نامفهوم اومد: -تو هنوزتو اتاقی میگم محراب جونت منتظرته بدوببینم محراب کی بوداین وسط؟دستام یخ شد به کسری از ثانیه محراب کی بود! مهران بهش گفت: -برو میام الان. -با کی حرف میزنی؟ -دو.. دوستمه... شرم و حیای این دختر تمومی نداشت کم قبلن مراعات میکرد حالا که دیگه هیچــی! انگارمهران رفت که رو به گوشی گفت: -معذرت میخوام مهران بود ممنونم که تماس گرفتیدامری ندارید؟ بی ملاحظه و با زبونی تلخ گفتم: -محراب جونتون منتظره بیشتر منتظرشون نمیزارم خدانگهدار و بی این که بزارم حرفی بزنه قطع کردم.... لعنتی! این دسته خرکی بود! باید آمارشو دربیارم امانگاهم به گوشی که افتادلبخند زدم صداش دوپینگ بودخالص... دلم فرو ریخت!باهاش حرف زدم امابهش تونگفتم فقط شمابودو بس!احترام بود و بس... مهراناهمه چیز رو عوض میکنه حتی فرم حرف زدن رو حتـــی.. شلوارلی و تیشرت با کت تک پوشیدم و موهامو شونه زدم وادکلن همیشگی... جلوآینه فقط با دیدن رژلب قـرمز جون میگرفتم و با اشتیاق بیشتری حاضرمیشدم. من که هیچوقت به اون آدرس نمیرم پس این رژلب قـرمزچه آرامشی داره!! هـــرچی مربوط بهشه آرامش محضه از اتاق خارج شدم کیومهربا لبخند نگاهم کرد وگفت: -اینم یکیش.. با تعجب گفتم: -چی یکیش؟ -بعدها بهت میگم با کی حرف میزدی؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ بی تفاوت باهم از پله ها پایین رفتیم. -مهـرانا -شمارشواز کجاپیدا کردی؟ -از همونجاکه آدرسش رو پیدا کردم -نه داداش شماره بچه پـیغمـبرا دست اینو اون نیست داستان داره نمیگی -باشه داداش تو درست میگی حرفم تمــوم شدو به در خروجی رسیدیم که کیومرث و سارا واردشدن... کیومرث پریدبغلم با اون کوله پشتی کوچولوش و لپم رو بوسیدخندیدم و گفتم: -چی میخوای؟ لبخندش بزرگ شدو گفت: -میشه برم پایین با وسایل ورزشیت بازی کنم؟ سارا با اعتراض گفت: -مگه اسباب بازیه خراب شن هرکدوم کلی ضرره توام که کارت کنجکاویه پسرم... کیومهرلب بازکرد: -فدای سرش بزار بره کیومرث گفت: -تنهاکه نمیرم خاله مه لقا رم میبرم... نگاهم کردو ادامه داد: -عموی خوبم لطفا!!! لبخندی زدمو گفتم: -نیازبه این همه چاپلوسی نبود خان میتونید برید خندیدو ایول گفت و از بغلم اومدپایین: -برم لباس عوض کنم دوییدسمت پله ها سارابا جدیت گفت: -خیلی لوسش کردی متوجهی؟ کیومهرم آهسته گفت: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ ببخشیدخانمی دلم نمیادنه بشنوه -امابایدیه جاهایی بشنوه که در آینده شنید مثل بچه ها نشکنه دلش بعدسارا به من نگاه کرد: صاف ایستادم که باعث خنده ی کیومهر شد￾ شما... -من چی؟ -دلت نمیخوادمهموناتو بیرون کنی؟این خان داداشت باید بره اونور شرکت و خونشوبفروشه و بیاداینجا زودتر بیرونش کن کیومهرجلو رفت و دست رو شونه ی سارا انداخت وگفت: -سارادیوونه شده من عمرا از اینجا تکون بخورم مفت خوری بهم چربیده... لب بازکردم: -صابخونه ای شما سارا جان اما شوهرمفت خورت بایدبه فکر باشه عزیزم ضربه ی آرومی به شکم کیومهرزد وگفت: -برای همین هفته بلیط بگیرمن و کیومرث هم باهات میایم که زودتربرگردیم. کیومهرچشم کشیده ای گفت و ادامه داد: -اصحاب کهف بعدیک هفته سرپا شده میخوادبزنه بیرون اجازه میدی؟ با دست کنارشون زدم و گفتم: -من سرپا بودم توکور بودی... سارا وکیومهر لبخندعمیقی زدن و به هم نگاه کردن. ((**مهرانا**)) دایی و زندایی که از در زدن بیرون مهران باز شروع کرد: -به توچه که مهراناکجا بود به پلیس گفتیم یا نه چرا از خودش نشونه ای نداده ِا ِا میگه مهرانا جون کاشت ناخن کردی عزیزم باورم نمیشه.... مامان صدای اعتراضش بلند شد: -تمومش کن مهران سرم به اندازه کافی دردمیکنه شرمنده سربه زیر انداختم و گفتم: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ ببخشیدمن باعث شدم هرچی دلش میخوادبه من و شما نسبت بده مامان درحالی که از آشپزخونه میومد بیرون دستم رو گرفت و روی مبل نشوند و گفت: -چه حرفیه مادر جان تو که دست خودت نبوده هیچی یادت نمیومده. الانم خداروشکرکنارمونی خداروهزارمرتبه شکر فقط من موندم محراب ماچطوری با این زن میسازه حیف دست گل ته تغاریمون که گیر ایـن زالو افــتاده مهران - هعــــی ازشما بعید حاج خانم چه کلماتی استغفرالله حاجیه ایناچه حرفیه واه واه بلا به دور خندیدم و مامانم لبشو گازگرفت و اهسته گفت: -لعنت بر دل سیاه شیطون ببین پسـرچه بلایی سر من آوردی مهران خندیدو لپ مامان رو بوسیدو گفت: -دورت بگـردم مادرجانم چی تربیت کردی اسطـوره! مامان اهسته بلندشدو باخنده پنجره سالنو بازکرد و بادتو خونه زد و گفت: -ناهار چی میخورید بچه ها؟ مهران صاف ایستادو گفت: -ناهارامروز با من.. مامان با حرص گفت: -یا پیتزاس یا های داگ من ومهران پوقی زدیم زیر خنده ومهران گفت: -نه جیگــر این سری های بای داریم -اذیت نکن مامانمو مهران گوشی مهران زنگ خوردو دستپاچه ازجیبش در آورد وهمزمان گفت- میام الان.. با دیدن اسم طرف رنگش پریدوعذرخواهی کردو سریع رفت سمت اتاقش.. مامان که متوجه این تغیرنشد رفت ظرفای چایی و پذیرایی رو بشوره اما من رفتم تو نخ داداشی که تو عمرش حس این که واسه یه گوشی جواب دادن بره تو اتاق رو نداشت و حالا به سرعت فرارکرده بود... پنج دقیقه بعد رفتم دراتاقش و تقه ای به در زدم و آهسته گفت: -بله؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ بیام تو؟ -بیامهرانا. دستگیره در رو پایین دادم و واردشدم، رو تختش نشسته بود رفتم کنارش نشستم. لبخند زدم: -شصت پات داشت میرفت تو چشمات کی بود؟؟ لبخند عمیقی زد تو زیبایی چیزی کم نداشت تنها فرقمون بینی هامون بود که برای من عمل شده بود شبیه هم بودیم مهران خوش هیکل بودورزش میکرد و به ظاهرشم اهمیت میداداما نمازقضا نداشت به قول خودش هرچیزی به جای خودش یادمه دخترای فامیل زیاد دورش بودن و خیلی راحت خودشون رو پیشکش میکردن امامهران اصلن تو این عالم نبود. لب باز کرد: -نمیدونم کیه چشمام یکم گردشد و با خنده گفتم: -عالی شدکور بودی انتخابش کردی!!! -اینطوری نیست اصلن... -بگوبهم ببینم چطوریه؟ آهسته شروع کردبه حرف زدن: -یک هفته بودکه نبودی اوایل حالم خیلی خراب بود بیشتـر برای مامان که داشت تو بی خبری دق میـکـرد یه روزانقدردنبالت گشتم از این بیمارستان تااون بیمارستان طهران و زیر پا گذاشتم نمیدونم چی شداون وقت شب سراز پارک در آوردم پارک نسبتا خلوت بود ازماشینی که هنوز بوی عطر تو رو داشت پیاده شدم و لگدی به لاستیکش زدم رفتم از دکه ای که تو پارک بود یه نخ.... نگاهم کرد و سر به زیر ادامه داد: -یه نخ سیگار خریدم. برگشتم طرف ماشین که یه یادم افتاد کبریت ندارم باحرص به ماشین تکیه کردم که یه دختر حدودابیست بیست و دو ساله جلوم ایستاد وضع ظاهرش تعریفی نداشت معتادنبود اما زیادی بی حجاب بود سرموچرخوندم که اون دختر به حرف اومد: -مگه دربه در آتیش نبودی عــمو؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ دیدم چندمتر اونطرف ترم باچندتا دختر وایستاده بوده که چشم همشون بهم خیره بود خیلی معذبم کرده بود. سیگارموگرفتم جلوش تاروشن کنه اما نگاهش نکردم خندیدو گفت: -تازه کاری معلومه! سیگاروگذاشت رو لب خودش و روشن کرد و دادبهم... لباش خورده بود به سیگار ازسیگاره بدم اومد امانمیخواستم کم بیارم پوک اول رو زدم و به سرفه افتادم. صدای خنده ی رفیقاش بلند شداما خودش نخندید. نگاهش کردم برای بار اول زیادی چشماش مشکی بود زمزمه کردم: -تازه کارم معلومه! اماتو انگارهفت خط این کارایی. سیگاروجلو پام انداختم وجلوش له کردم و اون آهسته گفت: -الان که جلوت روشن کردم میشه گفت بارسومم بود که لب به سیگارمیزدم دفعه اول واسه دوست داشتن یه حیوون ازجنس مرد بود دفعه دومم واسه پدری بود که کشته شد سومم شما بودی نگاهم از روی صورتش برداشته نمیشدلب باز کردم: -دوتااز اتفاق های زندگیت خیلـی مهم بودن واسه سومی لغزش کردی ارزش نداشت. لب باز کرد: -اراده منم قوی بوده و هست اون ایکیپ پشت سرمو میبینی؟؟ خلاف کوچیکشون بعد از مصرف گل..... مهران هی مکث میکرد و خیس عرق شده بود. لب باز کردم: -ناراحتی ادامه نده! -دوست دارم برات تعریف کنم اماروم نمیشه میشه به من نـگاه نکنی خندم گرفته بودبرگشتم و به دیوار زل زدم. مهران ادامه داد: -گفت خلاف کوچیکشون بعد از مصرف گل،...... خشکم زد مهرانا!!!!باورم نمیشد یه دختر این همه بی پروا باشه اصلن ندیده بودم تو عمـرم باوحشت چشمام رو بستم باورم نمیشد از مهران خجالت میکشیدم.......... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ درحالی که بابهت نگاهش میکردم بهش گفتم: -خوشم نمیاداز شاهکاریه دخترمثل توتعریف و تمجیدبشنوم امثال شماجاشون تو اجتماع نیست برو پی کارت اماقصدرفتن نداشت دلش حرف زدن با کسی رو میخواست که نشناستش انگار گفت:من گفتم اونااین کارن من خلاف سنگینم سه نخ سیـگاره وحجابم پس بهت اجازه نمیدم باهام اینطوری حرف بزنی -خانم من ازشما کبریت خواستم؟ سری به معنی نه تکون دادومن ادامه دادم: -پس به سلامت. خواست بره که برگشت جلوم بازایستاد اینبارنگاهش جوری بود که نگاهم بهش گره خوردو اون ادامه داد: -مثل آدمایی میمونی که نصف خودشون رو گم کردن داری به در ودیواری میزنی که توش گیرکردی یه مکعب شیشه ای نمیزاره نفس بکشی به خودت بیا مردضعیف باعث میشه زنی که بهش تکیه کرده جابخوره و له بشه.. لب باز کردم: -هیچ زنی بهم تکیه نکرده... لبخندمحوی زدکه برای باراول مهرانادلم بلندترین صدای دنیارو دادیه سونامی بزرگ...... اون ادامه داد: -خوشحالم که پاستوریزه ای امامنظورمن بعد ازمرد خونه که پدرته تویی که مادر یا اگه خواهرداشته باشی بهت تکیه کنن... به سختی سربه زیر انداختم وگفتم: -پدرم فوت شده.. بغض کردوگفت: -دیگه بدتر محکمترین باش براشون نه اینطوری در به درآتیش سیگار تو پارک! چرخید دو قدم رفت که لب بازکردم: -این وقت شب تو چراتو خیابونی؟ برنگشت اماگفت: -مامانم شبادورهمی داره تو خونه دوستاش منم براش مهم نیستم میام اینجاراستش... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱