🍃شکر خدایی را که تا به بنبستهای نیاز رسیدم و از او طلب کردم، بلافاصله آنچه میخواستم در دستان کرم خویش قرار داد و عطایم کرد؛ امّا وقتی که او دست به سویم دراز کرد و از من قرضی خواست، دستانم را مشت کردم و بخل ورزیدم و بیاعتنا از کنار درخواستش رد شدم.
🍃شکر خدای را که هر حاجتی داشتم، در هر زمانی که خواستم صدایش زدم و او هم پاسخم داد.
🍃حرفهای دلم بسیار است و نمیتوانم سفرۀ دلم را برای هر کسی باز کنم، ولی شکر خدایی را که هر زمان، به هر اندازه که خواستم با او خلوت کردم و حرف دل با او زدم، بی آن که واسطهای در میان باشد.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
@kolbemehrr
أَوْ لَعَلَّكَ رَأَیْتَنِی مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَیتَنِی
یا شاید دیدهای از تو رو گرداندهام، پس خشم گرفته ای بر من
أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِی فِی مَقامِ الْكاذِبِینَ فَرَفَضْتَنِی
یا شاید در جایگاه دروغگویانم دیدهای، پس رهایم كردهای
🍃شب و روزم را که نگاه میکنم، میبینم جز آن زمان که خود را محتاج تو میدیدم، همیشه پشت به تو کرده، رو از تو برگردانده بودم؛ میشود باور کرد که تو از این رو به من خشم گرفتهای؟ و من نشانۀ تیر غضبت شده ام؟
🍃من دروغ گفته ام. گفتم تنها تو را عبادت میکنم، امّا طوق بندگی هر کس و ناکسی را به گردن انداختم، جز تو.
🍃 گفتم تنها از تو یاری میجویم امّا دست نیاز به سوی همه دراز کردم و وقتی به سوی تو آمدم که همه ناامیدم کرده بودند.
🍃 از این «گفتم»های توخالی بسیار گفته ام؛ شاید دروغهایم تو را از من ناامید کرده که این چنین رهایم کردهای.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۳۳
#شب_جمعه
#محسن_عباسی_ولدی
@lalaiekhoda