eitaa logo
در‌همسایگی‌ابرها .
547 دنبال‌کننده
655 عکس
62 ویدیو
1 فایل
محلی برای استنشاق حس خوب ☁️" https://harfeto.timefriend.net/16940153791997 * a little painting , sometimes writing and often photography.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از « منِ‌فی‌الحال »
ترجیح میدم یه گل برای عکاسی های پرتره محنا باشم تا آدمِ این زندگی🙏
در‌همسایگی‌ابرها .
این دفعه مورچه 🗿 #macro
[قطره های روی سی دی] اکتشاف توسط خودم 🗿
هدایت شده از - 𝙉𝙖𝙚𝙢 -
آدم جلو عکاسی های محنا کم میاره
در‌همسایگی‌ابرها .
این دفعه مورچه 🗿 #macro
حالا عنکبوت. نمیتونین تصور کنید چقد کوچولو بود..
میام به پیاماتون جواب بدم بازم اگه حرفی است بگید: https://harfeto.timefriend.net/16940153791997
از ۱۴۰۳/۲/۲۰ و عروسی خاله کوچیکه💘‌
برای بهتر شدن حال مادر یکی از بچه ها هرچقدر درتوانتونه صلوات بفرستید و حمد شفا بخونید، حالشون خوب نیست🥲
در‌همسایگی‌ابرها .
Still good vibes *
- photography is the recognition, in a fraction of a second, of the significance of an event.”
در‌همسایگی‌ابرها .
-
روحش با درد عجین شده است. از فرط درد به خود می‌پیچد، میخواهد فریاد بزند اما گویی صدایش درون جان مطرودش حبس شده است. امید را زیر لبانش زمزمه میکند، هنوز هم در جان مهجورش روزنه کوچکی روشن، می‌درخشد... به دنبال راه فرار است، میخواهد از جسم اکنده به دردش دور شود، میخواهد چشم بگشاید و از محبس تن بگریزد. اشک می‌ریزد، دستانش گویی قفل شده اند. میخواهد دور شود، برود جایی که جز صدای بلند سکوت، نجوای دیگری به گوش نخورد، دور باشد جایی دور تر از صدای انسان ها، میخواهد فقط خودش باشد و نغمه آرام خاطرات در ذهنش؛ خودش را به طبیعت بسپارد، رها باشد، میخواهد از میان خاطرات بگذرد و فقط دور باشد. همه اینها خیالات واهی ذهنش هستند، درد می‌کشد، تن رنجورش رمقی برای ادامه دادن ندارد. رویا می‌بافد، آزادی را در ذهنش متصور می‌شود. و حالا واهمه ای سرتاسر تنش را می‌گیرد، پلکانش را روی هم می‌گذارد، زیر لب آرام چیزی زمزمه می‌کند؛ میخواهد دور شود، دستانش سرد شده اند، ذهنش همانند شمعی خاموش می‌شود، روزنه امید قلبش بسته شده است، تنش سرتاسر آشیانه غم می‌شود، رویای آزادی را فراموش می‌کند، مغرش با او سخن می‌گوید، چشمانش را می‌بندد، با خود سخن می‌گوید، یار جدیدی یافته است، سیاهی شب یار دیرینه اش میشود، با خود می اندیشد؛ « به راستی که درد از آن آدمیان است، همانا درد همگانی است» با خود می‌گوید، تکرار می‌کند، و آنگاه درد اورا به دریچه ای جدید سوق میدهد، وارد سیاهی مطلق می‌شود؛ او دور می‌شود، جسمش رها می شود اما جایی دور تر از تصور آدمیزاد، او می‌رود، او همپای درد می‌شود، اری، آزاد می‌شود، اما در سیاهی مطلق، وجودش تیره می‌شود، او دست در دست سیاهی دور می‌شود..... «او برای همیشه با تاریکی عجین می‌شود»
وایب اینا متفاوت و خیلی خاصه
پروژه سنگین امشب: