همیشه رفتن و رفتن. از آمدن چه خبر...؟

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق ... گذشته‌ام از فلک هم به نردبان سکوت نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت _شهریار

بیخیال‌شاعری،یک‌جمله‌‌وختم‌کلام خسته‌ام،درکنجِ‌چشمانت‌محلم‌میدهی؟!

از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمی شود مشکل تو وفای من ، مشکل من جفای تو کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو _مولانا

میگفت؛ بابا غرورم بد تر از پایم شکسته...

به امید آمدن فردایی که تمام دیروزها در مقابلش زانو بزنند..

من دگر خسته شده ام در این بادیه زندگانی.. میشود بروم مرخصی!؟

تو انتهای هر جستجوی منی.. الله

و خدایا برای خودت و خودت و تنها خودت شکر⚘️

نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست گوش کن!نبض دلم زمزمه اش با تو یکی است.

همچون انار،خون دل از خویش میخوریم غم پروریم،حوصله شرح قصه نیست..

ساعت ۰۰:۰۲ دقیقه