🔴 گریه دائمی ام البنین برای امام زمان خود
🔹 امام جعفر صادق(ع) فرمودند :
🔺 وكَانَت أمُّ جَعْفرٍ الكِلابِيَّة تَنْدُبُ الُحسَين عليه السلام وتَبكِيهِ وقَد كَفَّ بَصَرُها، فَكانَ مَروانْ وهُو وَالِ المَدينَةِ يَجيءُ مُتَنَكِّراً بِاللَّيْلِ حَتّى يَقِف، فَيَسْمَع بُكاءَها ونَدبَها..
🔸 ام جعفر کلابیه(حضرت ام البنین) دائما بر حسین عليه السلام ندبه و گریه میکرد تا اینکه چشمانش را از دست داد، ومروان والی مدینه شبانگاهان به صورت ناشناس می آمد و می ایستاد و به گریه ی ام البنین گوش فرا میداد.
📚 الأمالي الخميسية للشجري، ص ۲۵۹
🟢 به چشمهایمان بیاموزیم که برای فراق و غربت ولیّ خدا اشک بریزد.
#امام_زمان
#وفات_حضرت_ام_البنین
VafatHazratOmolbanin1400[01].mp3
8.07M
روضه
📝شهیدا نگاه کنید به حال ما
🎤حاج میثم مطیعی
♻️تقدیم به مادران و همسران شهداء
ویژهٔ #وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
#حضرت_ام_البنین
🌺 شهیدان والا مقام جواد نیا🌺
از زبان مادر
💠پيدا کردن آدرس خانه شان چندان سخت نیست، نام خیابان، کوچه، و بن بست، مزین به نام 🌹برادران شهید جاوید نیا🌹 است. انتهای بن بست، تابلویی که عکس احمد، محمد، جواد و میثم را قاب گرفته و به همه میگوید در این بنبست چه خبر است.
هرچند که شک داریم اینجا بنبست باشد. اینجا احتمالا بزرگراهی است که امتدادش تا اوج آسمان میرود. مادرشان چهار بار با آئینه و قرآن در همین بنبست ایستاده، روی ماه پسرانش را بوسیده و راهی جبههشان کرده و چهار بار هم درب این خانه کوچک را زدهاند تا به او بگویند دیگر منتظر پسرش نباشد. چهار بار برایش آسمان و ریسمان بههم بافتهاند تا با خبر شهادت فرزندش یکباره مواجه نشود. او چهار بار بالای سر مزاری ایستاده که جگرگوشهاش را در آن دفن کردهاند. قهرمان قصه ما هر چهار بار به سجده افتاده که: «خدایا! راضیام به رضای تو«.
📝🌹🍃 اولین #شهید :
«احمد عضو گروه چریکی شهید چمران بود. بعد از آنکه پادگان بانه را با هلیکوپتر از اشغال درآوردند سه روز زیر آتش سنگین دشمن قرار گرفتند. در آن سه روز، ۴۵۰ خمپاره به پادگان خورد و ۴۱ نفر شهید شدند. از جمله احمد که صورت و شکمش بهشدت آسیب دیده بود«.
📝 🌹 🍃 دومین #شهید :
«علی آقا دیپلمش را که گرفت به منطقه «بازیدراز» رفت. او ماموریتی کار میکرد. دو ماه جبهه بود، دو ماه جماران و دو ماه فرودگاه. چرخشی کار میکرد. برای او خواستگاری هم رفته بودیم. قرار بود از جبهه برگردد و کارهای ازدواجش را انجام دهیم که رفت و دیگر نیامد. در عملیات آزادسازی خرمشهر بههر زحمتی که بود شرکت کرد. شش ماه قبلش سینهاش مجروح شده بود و اوضاع جسمیاش اصلا خوب نبود. با این حال بلافاصله بعد از معالجه به جبهه برگشت و در عملیات بیتالمقدس ۱ به شهادت رسید. درست چند ساعت قبل از شهادت یونس«.
📝 🌹 🍃 سومین #شهید:
غافلگیر میشویم. مگر علی و یونس همزمان شهید شدهاند؟ میگوید: «بله، هر دو در یک عملیات و به فاصله چند ساعت شهید شدند اما با هم نبودند. یونس از پهلو آسیب دیده بود. خودم جنازهاش را دیدم. او کاملا سوخته بود. یونس خوب میدانست شهید میشود. هر بار به او میگفتم چرا نامه نمینویسی، میگفت من که اول و آخر شهید میشوم چرا نامه بنویسم؟
📝 🌹🍃چهارمین و آخرین #شهید
؛ «محمد آخرین شهید من بود. در گردان تخریب کار میکرد. چون خبر شهادت سه برادرش را شنیده بود، برای جبهه و جنگ و شهادت بیتابی میکرد. یکبار گوشش مجروح شد و به تهران آمد. دکترها برایش استراحت نوشته بودند اما او همان لحظه که از بیمارستان مرخص شد به جبهه برگشت. وقتی فهمیدم به جبهه رفته، یکی از دوستانش را با موتور فرستادم دنبالش اما محمد آنقدر عجله داشت که دوستش با موتور هم به او نرسید». به داستان شهادت آخرین فرزندش که میرسد، میگوید: «سال ۶۶ با یکی از دوستانش شهید شد. داشتند از عملیات برمیگشتند که دوستش تیر میخورد و محمد هرچه سعی میکند او را عقب بیاورد نمیتواند. موقع برگشتن وقتی به خاکریز میرسد، تیر مستقیم بهصورتش میخورد. محمد این طرف خاکریز میافتد و دوستش آن طرف. جنازه دوستش هیچوقت برنگشت اما بدن محمد را برای من آوردند. خودش همیشه میگفت از خدا میخواهم جنازهام دست عراقیها نیفتد.
خوابهایی که به مادر شهیدان،خبر #شهادت 4فرزندش را داد:
〰〰〰〰〰〰🍃🌹🍃
#شهادت احمد
💠 غروب بود و من جلوي تلويزيون صحبتهاي امام(ره) را گوش ميدادم كه لحظهاي خوابم برد و ديدم خمپارهاي به سمت من آمد و از خواب پريدم. بعدا متوجه شدم احمد همان لحظه به شهادت رسيده است. خمپاره نصف صورت او را از بين برده بود. بعدها دوستانش تعريف كردند كه جنازه اونزدیک به 40 روز در پادگان مانده بود اما وقتی آمد،بوی عطر میداد.
〰〰〰〰〰〰〰〰🍃🌹🍃
💠روزي در حال خواندن نماز بودم كه شنيدم دخترم فرياد زد مامان مامان بيا ببين اين جا چه شده! دويدم به سمت حياط و نوري را در آسمان ديدم كه انسان را واله ميكرد. با ديدن آن نور از هوش رفتم و وقتي به هوش آمدم گفتم خدايا شكرت فرزندم به آرزويش رسيد و تا صبح بوي عطر در اتاقها، حياط، كوچه و حجله پيچيده بود.
〰〰〰〰〰🍃🌹🍃
💠بعد از شهادت احمد ، علي و يونس با هم به جبهه رفتند. آن موقع عمليات خرمشهر بود. نزديك غروب به سر علي تركش اصابت كرده و هنگام صبح هم تيري به پهلوي يونس ميخورد و هر دو شهيد ميشوند. قبل از آنكه خبر شهادتشان را به من بدهند خواب ديدم در بهشت زهرا هستم و سه بانويي را ديدم كه با قامتي بلند لباسهاي عربي سياهي به تن داشتند و راه را براي من باز كرده و به همه ميگفتند كنار برويد مادر 3 شهيد ميآيد. اين جمله را سه مرتبه تكرار كردند.
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 زن مگو؛ مردآفرین روزگار...
🔹 #لحظات_ناب دلدادگی مادران شهدای مفقودالاثر به شهدای گمنام کاروان اهالی بهشت
◾️
💫 العبد محمدتقی بهجت:
در هر فیضی، خصوصی باشد یا عمومی، داخلی باشد یا خارجی، جسمانی باشد یا روحانی، بلاکلام، واسطه [فیض] او است.
فقط از ناحیه همان یک فیض (امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است و توجه به همه ائمه (علیهمالسلام) هم به او راجع میشود.
📗 کتاب حضرت حجت (عج)، ص٣١٣
🌟💙
🌹اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً🌹
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🦋🌟اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌟🦋
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴️ وقتی سید مرتضی آوینی راوی فتح یحیی سنوار میشود!
🔹شهید آوینی، سالها پیش در مستند «روایت فتح»، داستان امروز مقاومت را روایت کرده است!
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی ده دقیقه مطالعه کنیم....
🔺️چند کتاب مهم برای مطالعه و روش آسان آن، در بیان علامه مصباح یزدی(رحمت الله علیه)
🕯 توسل به #حضرت_زینب(س) در تعجیل در فرج
🔰از آقای شیخ حسین سامرایی که از اتقیاء اهل منبر در عراق بودند، نقل شده است:
🔹 در آن ایامی که در سامرا مشرف بودم، روز جمعه طرف عصر در سرداب مقدس رفتم؛ دیدم غیر از من کسی نیست و من حال و توجهی پیدا کرده و متوسل به حضرت ولی عصر (عج) شدم در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود:
🔸 «به شیعیان و دوستان ما بگویید خدا را قسم دهند به حق عمه ام زینب که فرج مرا نزدیک گرداند.»
⬅️ شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۲۵۱