eitaa logo
علمدارکمیل
344 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌻🍃🌷 ✨ ابراهیم همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. 🌹⚡💗⚡🌹 🕊در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یادبودی است که خیلی‌ها با دیدن عکس صاحب آن و عنوان «شهید گمنام»🌷که روی سنگ مزار نوشته شده، می‌روند و زائر شهید مفقودالاثر «ابراهیم هادی» می‌شوند؛ 🌺شهیدی که برای بچه‌های جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند، خیلی عزیز است البته این شهید برای جوان‌هایی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد. 💥شهید «ابراهیم هادی» از شهدای جاویدالاثر عملیات والفجر مقدماتی ست که کتاب خاطراتش از محبوب‌ترین کتاب‌های چندسال اخیر میان جوان‌هاست. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه پرواز پرستو‌ها ✍ شب بود، هوا سردِ سرد؛ زمستان خوزستان سرمای آنچنانی ندارد اما سرمایش به مغز استخوان می‌رسد. بهمن ماه سال ۶۱ در همهمه‌ی جنگ و عملیات ها در سرزمین نزدیک فکه یک کانالی بود به نام کانال کمیل؛ چند شب بود که آسمانش پر از آتش و منور بود. صدای نجوا و ناله‌‌ی پرستوهای زخمی چند روز و شب است که به گوش می‌رسد. میان پرستوها یکی بود با قامت پهلوانی و قدم‌های استوار و صدایی که مادر ازش خواسته بود همیشه بخواند. چند روزی بود انگیزه و روحیه به پرستو‌های کانال می‌داد. گاه روضه مادر می‌خواند، گاه اذان می‌گفت. «از اذانش نگویم، که هرگاه غرق دنیا می‌شدند گوش می‌کردند که جان را بیدار و قلب را تسلیم رب می‌کرد.» گاه هم علمدار می‌شد گاه زینب وار ... تا پنج روز همچنان استوار بودند تا لاشخورها به کانال حمله ور شدند. یکی یکی پرستوها پر پر کردند. علمدار هم میان آن‌ها، هنوز که هنوزه هیچ نشانی از او نیست. گمنام ماند تا هر شب حضرت مادر (س)را ملاقات کند. آری بهمن ماه است. فجر نور؛ که با خون امثال ابراهیم هادی ،جان گرفت. این انقلاب استوارست، تا ظهور مولایمان امام زمان (عج ) @komail31
1_2752749923.mp3
5.1M
📝 آهنگ فصل رسیدن (داستان انقلاب را… داستانِ روزهای التهاب و اضطراب را ماجرای ابرهای تیره و آفتاب را!) 🎤 @komail31
تا چهارشنبه فرصت دارین جا نمونید از ثواب
🔶 تربیت در رجب 🔷 ماه تغییر و اصلاح، حتی به اندازه یک قدم 🌺🍃 @kmail31
فرهاد خوشه بر «شهید البطل» (قهرمان شهید) لقبی بود که همرزمان سوری شهید فرهاد خوشه‌ بر برای او انتخاب کرده‌ بودند. ابوحامد جبهه مقاومت اسلامی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در لنگرود به دنیا آمد و ۳۳ سال بعد دهم اسفند ماه ۱۳۹۳ در تل قرین منطقه درعا به شهادت رسید. او سومین شهید گیلانی «مدافع حرم» است که برای دفاع از حرم‌های شریف حضرات معصومین (ع) در سوریه و عراق به شهادت رسیده است. @komail31
اسمش در شناسنامه «فرهاد» بود، اما بیش تر ایمان صدایش می زدند. به عشق امام از ۱۴ تا ۱۸ سالگی همراه با کاروان های عاشقان ولایت با پای پیاده خودش را به حرم معمار کبیر انقلاب می رساند. اول به سربازی رفت. بعد وارد دانشگاه شد. در سال ۸۳ دانشجوی دانشگاه امام حسین (ع) اصفهان شد و با مدرک کاردانی در تیپ تکاوری میرزا کوچک سپاه لنگرود مشغول شد. در حین کار هم مدرک کارشناسی حقوقش را از دانشگاه امام حسین (ع) رشت دریافت کرد. 🔰یک ماه کار برای شهدا سهم زندگی تنها ۱۱ ماه در سال! 🔸تا اینکه در بخش دوم زندگی اش، ۱۱ ماه از زندگی اش مختص همسر و فرزندش شد و یک ماه هم از آنِ شهدا. زیرا خودش را بدهکار شهدا می دانست. این راوی دفاع مقدس در ایام نوروز خود را حتماً به سرزمین های نور می رساند و از شهدا برای مردم می گفت و هر بار با روایت کردن از عشق و عاشقی شهدا، عطشش برای شهادت زیاد می شد و این گونه بود که در آخرین سفرش ویزای کربلایی شدن را از خاک های خونین جنوب گرفت. @komail31 🍃🌺
مدتی دروس حوزه را خواند و از طریق مرحوم آیت الله عباسی مدیر حوزه علمیه لنگرود به خواستگاری همسرش رفت. پدر همسرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس و عموی همسرش نیز شهید حسن رضوانخواه فرمانده گردان کمیل لشکر قدس گیلان بود. به مسأله پرداخت خمس هم خیلی حساس بود. تا خمسش را پرداخت نمی کرد، آرام نمی گرفت. در کنار آن روحیه خدمت به همنوع و کار راه بیندازی را از همین شهدا وام گرفته بود.  @komail31 🍃🌸🍃
سهم من دوری و جدایی است بخش سوم زندگی اش با حضور در سوریه و در دفاع از حرم عمه سادات رقم خورد. بسیجی پایگاه مقاومت کوشال شاه لنگرود و پاسدار تیپ دوم میرزا کوچک که در سوریه او را به «ابوحامد» می شناختند. وقتی قرار شد به سوریه برود، یک ماهی طول کشید. دو شب قبل از رفتن به همسرش گفت: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ همسرش نیم نگاهی به چهره اش کرد و با شوخی و نیمچه عصبانیتی گفت: تو می روی شهید می شوی و با حوری ها تو بهشت می چرخی و من می مانم و کوله باری از غم و اندوه. دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلاً برایم قابل هضم نیستند!
دستخط شهید فرهاد خوشه‌بر
❤️**سوغاتی که فرهاد به دمشق برد نیروهای سوری نگاهشان به ما ایرانی‌هاست** در سوریه و در میدان رزم دمشق نیز سعی کرده بود همه آنچه را که در سرزمین‌های خونین جنوب روایت کرده بود، از عشق، اخلاص، ارادت، علاقه به اهل بیت (ع) و در یک کلام فرهنگ دفاع مقدس را برای آنجا سوغاتی ببرد. بی‌جهت نبود که سربازان سوری او را به شهید البطل یعنی «شهید قهرمان» صدا می‌زدند و هر کدامشان افتخار می‌کردند که خود را به ابوحامد منتسب کنند. در اوج شدت درگیری با مزدوران تکفیری و زیر آتش شدید دشمن، با صلابت و شجاعت نیروهایش را فرماندهی می‌کرد. وقتی با اعتراض دوستانش مواجه می‌شد که یک کم در عملیات محتاط‌تر عمل کند، می‌گفت: نیروهای سوری نگاهشان به ما ایرانی‌هاست. اگر کمترین آثار ترس را در ما ببینند، قافیه را می‌بازند و دیگر جرأت مقاومت نخواهند داشت. 
و سرانجام‌ ‌ «فرهاد خوشه بر» بامداد روز شنبه ۹ اسفند ماه ۱۳۹۳ با تیر مستقیم دشمن به سرش در ۳۳ سالگی به شهادت رسید. 🥀هنگامی که او را پیدا کردند، به حالت سجده روی زمین افتاده بود و لبخند رضایتی بر لب داشت. از شهید ابوحامد ۲ فرزند به نام محمد و فاطمه به یادگار مانده است که فاطمه، ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا می آید. @komail31 🍃🍃🥀🥀🥀🍃🍃
﷽❣ مولاےمن ❤️ سرد اسٺ تمام ڪوچہ هامان برگرد گرمـاے پس از شب زمسـتان برگرد گلـدان لب پنجـره ام خشڪیـده اے رحمـٺ قطـره هاے باران برگرد حالا ڪه فضاے روزگـارم تار اسٺ خورشـید همیشگے و تابـان برگرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عنایت امام رضا (ع) به عباس کردانی مادرم به شدت مریض شده بود. خیلی هم انسان با خدایی بود. خیلی برای شفایش دعا کردم. نه تنها من، خیلی ها دعا می کردند. هر چه از امام رضا (ع) خواستم حالش بدتر میشد. با خودم گفتم: نکند مادرم گناه کبیره ای کرده که دعاها در حقش اثر نمی کند. یک شب امام رضا (ع) را در صحن گوهر شاد دیدم که بالای تختی نشسته بود. با گلایه گفتم: آقا! چرا مادرم را شفا ندادی؟ فرمود: بیا بالا. رفتم کنارش. فرمود: تو شفای مادرت را می خواستی یا شفاعتش را؟ یک لحظه ماندم چه بگویم. تا آخر قضیه را گرفتم. گفتم: نه شفاعتش را می خواهم. اشاره کرد به مادرم که در صحن بین دو زن نشسته بود، فرمود: برو مادرت را ببین. دیدم مادرم بین دو خانم نشسته بود. یکی حضرت زهرا (س) بود و دیگری حضرت مریم . گفت: این دو نفر مرا شفاعتم کردند. بهم گفت: به بچه ها بگویید برایم گریه نکنند. چیزی هم برایم نفرستند، من این قدر وضعم خوب است که نمی دانم آن خیرات را چه کارشان کنم. دیگر راحت شدم. راحت راحت. راوی: مسعود اویسی به نقل از عباس کردانی عباس برادرم ؛ خاطرات و یادداشت های عباس کَردانی نویسنده: حمید داود ابادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا