وَ حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد..
نوهی حضرتِ زهـــراست تماشا دارد...
🔹بیمارِ کربلا، تو دوا کن مریض را
♦️ولادت چهارمین امام شیعیان امام سجاد (ع) مبارک باد🍀🍀
@komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۳۰ ساله که فقط میتونه بشنوه و حرف بزنه، برای امثال من و شما اینجوری شده ولی هنوز هم خودش رو بدهکار میدونه و میگه اگر جنگ بشه دوست داره از جسمش به عنوان سنگر استفاده بشه، ما کجای کاریم؟
#روز_جانباز
@komail31
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨تاکنون از شهدای مدافع حرم بسیار شنیدهاید.
👈بیایید بشنویم از جانباز مدافع حرم
#روز_جانباز
@komail31
🌼دست تو ربنای قنوت اجابت است
✨سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است
🌼اشکت نزول آیه ی باران رحمت است
✨لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است
🌼هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست
✨پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست
#السلام_علیک_یا_سید_الساجدین❣️
#میلاد_امام_سجاد(علیه السلام)✨💕
#مبارڪـباد✨❣️
@komail31
.:
🌷🍃
بعد از شهادت پدرم یک دستنوشته از ایشان در کتابخانهاش پیدا کردیم. پدرم این دستنوشته را دو سال قبل از شهادتش نوشته بود. گویا خواب شهادت را قبل از اذان صبح میبیند و بعد از بیدار شدن میرود در شاهزاده امام قاسم خوابش را به صورت مکتوب در دفتر شخصیاش مینویسد. این نامه محرمانه میماند تا اینکه بعد از شهادتش ما متوجه شدیم.
ایشان اینطور نوشته بود:
✨«شب جمعه بود. دعای کمیل را در بابالمراد حضرت قاسم بن علی النقی (ع) خواندم. بعد به گلزار شهدای هفت امامزاده رفتم. آنجا پایان دعای کمیل بود. از من خواستند یارب یارب آخر دعا را بخوانم. من هم در پایان دعا به حضرت ابوالفضل متوسل شدم. آن شب در عالم خواب دیدم در زمان جنگ هستم. البته با برادرم غلامرضا مثل قبلاً که در جنگ با هم بودیم به ما خبر داده بودند که عملیات است. انگار که محل عملیات در کنار یک امامزاده بود.
🌷برادرم به من گفت که سریع حرکت کنم ولی من هنوز بند پوتینم را نبسته بودم که دیدم برادرم همراه عدهای دیگر سوار تویوتا شدند و به راننده گفتند حرکت کن کس دیگری نیست. داد زدم من این جا هستم، چرا میگویید کسی نیست؟
🚗بعد خودم را سوار بر ماشین دیدم. البته به شکل دیگری بودم. در همان حال یادم آمد که ممکن است با رفتن به عملیات شهید شوم و غسل شهادت نکردهام. به برادرم این مطلب را گفتم و او گفت: سریع حرکت کن. یکدفعه یادم آمد کسی که موقع جنگیدن به شهادت برسد حنظله غسیل الملائکه میشود. از خواب که بلند شدم هنگام نماز صبح بود. وضو گرفتم و به امامزاده قاسم رفتم. آنجا اذان گفتم و نمازم را خواندم.»
پدرم آرزوی شهادت داشت، اما من به عنوان دختر شهید نمیتوانم بگویم که از شهادت ایشان خوشحال شدم. به هرحال پدرم را از دست دادهام. پدر تنها پشتوانه محکمی از همه لحاظ در زندگی من، خواهر و برادرانم نبود، بلکه قهرمان زندگی من هم محسوب میشد. افتخار میکنم فرزند مردی هستم که از تمامی لحاظ از جمله مردمداری و ولایتمداری سرآمد و در انجام واجبات اسوه بود.
😔من مثل همه دخترها با از دست دادن پدرم احساس میکنم بزرگترین پشتوانهام را از دست دادهام ولی با تمامی اینها یک فرزند برای پدر و مادرش بهترینها را میخواهد. اینکه در این دنیا و آن دنیا به بالاترین درجه سعادت برسند. خوشبختانه پدر من هم آرزویی غیر از شهادت نداشت و در پایان به آرزویش رسید.
🕊پدر رفت تا ایران و ایرانی در آرامش باشند. رفت تا بار دیگر حرم خانم زینب (س) به اسارت نرود. در کل پدرم مردی بود که حرف و عملش یکی بود. امیدوارم همین طور که در دنیا نمیگذاشت به اصطلاح آب در دل فرزندانش تکان بخورد در آن دنیا هم شفاعت ما را کرده و برای عاقبت بخیری ما دعا کند. میخواهم به او بگویم :
🍃❤️پدر عزیزم تو هم در زندگیات در این دنیا باعث سرافرازی ما بودی و هم با رفتنت برای ما افتخار و عزت خریدی.
#مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_زاهدی_بیدگلی به نقل از دخترشهید
سالروز شهادت : 96.11.29
@komail31
علمدارکمیل
به نام حضرت دوست که ما هرچه داریم از اوست و هرچه نداریم خیر و مصلحت اوَست شروع مینمایم صبح و روز دگ
#شهید «مصطفی کاظمزاده» سال ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی که برای نبرد با متجاوزان بعثی در جبهه حق علیه باطل حضور یافته بود، ۲۲ مهر ۱۳۶۱ طی عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بخشی از متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«بسم رب الشهداء و الصدیقین
و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
با درود بیکران بر بزرگ رهبر اسلام؛ خمینی کبیر و سلام بر ارواح شهیدان اسلام، از هابیل تا کربلای حسینی و از کربلای حسینی تا کربلاهای ایران.
خواهشی که من دارم، این است که:
۱. افرادی که به کوچکترین نحو با امام و اسلام مخالفند.
۲. اشخاصی که به کوچکترین نحوی حجاب اسلامی را رعایت ننمایند.
۳. افرادی که برای نشان دادن اسم خود میآیند،
در مراسم عزاداری و … من شرکت نکنند.
من عضو هیچ گروه و سازمانی نبودهام و فقط از طرف سپاه منطقه ۵ به جبهه رفتم. امیدوارم که فقط برای ابراز تاسف عزاداری نکنید، بلکه دنبال این بروید که برای چه به جبهه رفتم و برای چه شهید شدم.
بله، #شهید عزاداری نمیخواهد! پیرو میخواهد.⚠️ شهادت که مرگ عادی نیست که به خاطر اینکه کسی مفت جانش را باخت، گریه کنید، بلکه آغاز زندگی جاوید است که خوشحالی دارد. از قول من از همه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید.
ضمنا اگر جنازهام برنگشت، هیچ ناراحت نشوید و هر شب جمعه بر سر قبر شهدای گمنام بروید و برای جمیع شهدای اسلام فاتحه بخوانید. بگذارید پیکر تکه تکهام در کربلاهای جنوب و غرب کشور با بادهایی که بوی رشادت و حماسه آفرینی میدهد به دست امام عصر (عج) به خاک سپرده شود، زیرا که اصل، روح ماست که به معشوق خود، الله میرسد.
@komail31
معرفی #کتاب
📗 دیدم که جانم می رود 📗
حمیدداودآبادی و #شهید 🥀 مصطفی کاظمزاده 🥀 در سال 58 با هم آشنا میشوند و این رفاقت تا 22 مهر61 ادامه پیدا میکند. آنها با آن سن و سال کم در چادر وحدت، جلوی دانشگاه تهران با منافقین بحث میکنند، با هم به هر طریقی شده رضایت خانوادهها را برای رفتن به جبهه جلب میکنند، با هم در گیلان غرب همسنگر میشوند و با هم… نه، دیگر با هم نه؛ این بار مصطفی #شهید میشود و حمید میماند.
در این #کتاب به دفاع مقدس از منظر رفاقت پاک، صادقانه و بیآلایش دو نوجوان رزمنده نگاه شده و همین هم کتاب را خواندنی کرده است. البته لابهلای صفحات کتاب روایتهایی هم از دفاع مقدس ارائه میشود که گاهاً میتواند خواننده را میخکوب کند و احساسات او را به غلیان درآورد و همینها این کتاب را شایسته تقدیر کتاب سال دفاع مقدس نمود.
.:
.:
معرفی #کتاب
📗 دیدم که جانم می رود 📗
📝برشی از کتاب📕
منافقين و ديگر گروه هاي ضدانقلاب، گذشته از اين که يک مشت جوان سياه بخت و کوته فکر را علاف خود کرده بودند، باعث فاصله گرفتن ما بچه حزب اللهي ها از درس و مشق هم شده بودند. اکثر روزها، از مدرسه جيم مي شدم و
همراه حامد قاسمي، حسين و دو سه تاي ديگر از بچه هاي محل، به جلوي دانشگاه تهران مي رفتيم. به قول بچه ها:
“انقلاب، باعث شد تا پاي ما از کلاس سوم راهنمايي به دانشگاه باز شود؛ البته نه براي تحصيل، که براي خنثي کردن
حرکات موذيانه ي گروهک هايي که از آن جا به عنوان پايگاه استفاده مي کردند!”
يکي از همان بعد از ظهرهاي سال 58 ، هنگامي که از جلوي کوچه اي واقع در خيابان بيهقي رد مي شديم حامد گفت:
وايسا يکي از بچه ها هست که خيلي دوست داره بياد دانشگاه. –
دقيقه اي بعد، هردو به سرِ کوچه آمدند. سلام وعليک سردي کردم؛ حامد را به گوشه اي کشيدم و گفتم:
اين بچه کيه که مي خواي دنبال مون راه بندازي؟ تو هم داري شورش رو درمياري ها! –
و با چشم به او اشاره کردم. حامد با خنده گفت:
تو نمي دوني حميد، خيلي تيز و زرنگه. يه چيزي مي گم، يه چيزي مي شنوي. حالا بريم خودت مي بيني. –
مثل اين که پسرک از صحبت هاي ما چيز هايي فهميد، چون قيافه اش خيلي درهم رفت.
مقابل دانشگاه تهران، درگيري بالا گرفته بود. من ميان چند منافق که نشريه ها شان را گرفته بودم، گير کردم. سعي داشتم با دادوفرياد مردم را جمع کنم تا بلکه از شلوغي استفاده کنم و بگريزم. چشمم به مصطفي افتاد که مثل باد
گريخت. در دل، خيلي شاکي شدم که چرا در اين درهم و برهمي فرار کرد، اما وقتي ديدم همراه چندتا از بچه ها برگشت و توانستم با کمک آنها از مخمصه نجات پيدا کنم، خوشحال شدم، ولي بازهم برايش قيافه گرفتم و تنها با يک “دستت درد نکنه” ساده، مسئله را تمام کردم.
📝برشی از کتاب:🔰
چه کار باید میکردم؟ اصلاً چه کار میتوانستم بکنم؟ مصطفی داشت میرفت؛ تنهای تنها. من اما نمیخواستم بروم. اصلاً اهل رفتن نبودم. نه میخواستم خودم بروم و نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامهها داشتم برای فرداهای دوستیمان. حالا او داشت میرفت. او داشت میشد رفیق نیمهراه. من که میماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم.
ماندن مصطفی برای من خیلی مهم و باارزشتر بود تا رفتنش. حالا باید چهطوری او را از رفتن منصرف میکردم؛ بدون شک دست خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس میکرد که نرود، حتماً میتوانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری میکردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم عوض کنم.
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🔺توئیت پزشک مسیحی
روبرتو پیترتیکی در #لبنان
دیروز هنگام شیفتم بعد از سرکشی به بخش قرنطینه در حیاط بیرونی، وارد دفترم شدم، آنجا عکس مریم و مسیح دارم، زانو زدم نماز گذاردم و نذر کردم اگر پس از این بیماری واگیردار، ( #کرونا ) جان سالم از اینجا به در بردم،
سه مرقد را زیارت کنم:
۱- مرقد #حسین در کربلا
۲- مزار #شهید عماد مغنیه در لبنان
۳- مزار شهید #قاسم_سلیمانی در کرمان
@komail31
🇮🇷پاینده مانی و جاودان
🇮🇷جمهوریِ اسلامیِ #ایران
🔹۱۲فروردین ماه روز #جمهوری_اسلامی ایران مبارک🍀
@komail31