❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #هفتاد_ودو
گوشی اش را در آورد و سریع شماره امیر را گرفت:
ــ بله قربان
ــ سریع اونی که بیرونه رو دستگیر کنید ،تو و امیرعلی هم بیاید داخل
ـ ـچشم قربان
کمیل نمی توانست بیشتر از این با او تنها بماند چون مطمئن نبود که او را سالم نگه می داشت.
امیر و امیرعلی وارد اتاق شدند به امیر اشاره کرد تا سهرابی را ببرد امیر سریع به سمت سهرابی امد و او را به سمت در برد ،لحظه ی آخر سهرابی روبه کمیل پوزخندی زد و گفت:
ــ فک نکن رئیس بزاره یه لحظه با آرامش زندگی کنی ،هم تو هم سمانه
کمیل به سمت رفت که امیرعلی او را گرفت،امیر سریع سهرابی را از انها دور کرد،کمیل عصبی به سمتش امیرعلی برگشت؛
ــ ببین تو این گاوصندوق چه چیز مهمی پیدا میشه که سهرابی به خاطرش برگشته،من میرم بعد میام اداره
ــ بسلامت
قبل از اینکه از اتاق بیرون برود برگشت:
ــ امیرعلی حراستو هم چک کن،ببین چطور اجازه دادن سهرابی با این تیپ و قیافه اومده تو
امیرعلی سری تکان داد
***
سمانه در ماشین نشسته بود و نگاه ترسیده اش را به در دانشگاه دوخته بود،نگران کمیل بود و می ترسید سهرابی بلایی سرش بیاورد،چند بار خواست پیاده شود و به سراغ کمیل برود اما پشیمان می شد،دستانش از استرس سرد شده بودند
نمی دانست چیکار کند،دستش که بر روی دستگیره نشست تا در را باز کند،سهرابی همراه مردی بیرون آمد،سمانه وحشت زده از اینکه نکند بلایی سر کمیل آورده باشند از ماشین پیاده شد،اما با بیرون امدن کمیل و اشاره ای به ان مرد ،نفس راحتی کشید،کمیل عصبی به سمتش امد;
ــ مگه نگفتم از ماشین پایین نیاید
سمانه بی اختیار گفت:
ــ سهرابی با اون مرد اومدن بیرون ترسیدم بلایی سرتون اورده باشن
عجیب است که همه ی عصبانیت کمیل با این حرف سمانه فروریخت،با لحنی ارام گفت:
ــ سوار بشید،میرسونمتون،کلاس که ندارید؟
ــ نه
هر دو سوار ماشین شدند ،کمیل دنده عوض کرد و گفت:
ــ حتی اگه بلایی سر من اورده باشن نباید پیاده می شدید
وقتی جوابی از سمانه نشنید ادامه داد:
ــ برا چی اومده بودید دفتر؟
ــ در باز بود،بچه ها گفته بودند دفتر را بستند و کسی حق نداره بره داخل،اما وقتی دیدم در بازه ترسیدم بازم کسی بخواد به اسم بسیج یه خرابکاری دیگه درست کنه
کمیل نفس عمیقی کشید تا بر خودش مسلط شود؛این دختر او را به مرز جنون رسانده بود،بعد از این همه اتفاق باز هم بیخیال نشده بود،دیگر نمی توانست سکوت کند باید بحث ازدواج را پیش میکشید،و همیشه کنارش می ماند و مواظبش بود،والا بلایی سر خودش می اورد،
با صدای سمانه به سمت او چرخید؛
ــ منظور سهرابی از اون حرفا چی بود?
ــ نمی خواد ذهنتونو مشغول کنید ،اون فقط میخواست حرفی زده باشد
سمانه با اینکه قانع نشده بود اما حرف دیگری نزد و تا خانه زمان در سکوت گذشت.
جلوی در خانه ایستاد ،سمانه در را باز کرد و قبل از اینکه پیاده شود گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید
ــ خواهش میکنم وظیفه بود
تا سمانه می خواست برودصدایش کرد سمانه برگشت؛
ــ بله؟
ــ باید بهاتون در مورد یک چیز مهمی صحبت کنم؟
ــ چیزی شده؟
ــ نگران نباشید چیزبدی نیست؟
ــخب بگید
ــ نه الان وقتش نیست اگه وقت داشته باشید فردا باتون صحبت کنم
ــ باشه ،ولی کجا
ــ براتون آدرسو میفرستم
ــ باشه حتما،بفرمایید تو
ــ نه خیلی ممنون،سلام برسونید
ــ سلامت باشید
سمانه وارد خانه شد به در تکیه داد و ذهنش به مرور صحنه های یک ساعت پیش پرداخت،کمیل با آن اسلحه،عصبانیتش از اینکه سهرابی اسمش را به زبان آورد،و همه ی اتفاقات لرزی به قلب و اندامش انداخته بود ،ناخوداگاه لبخندی شرین و گرمی بر لبانش نشست ،چشمانش را آرام باز کرد،فرحناز خانم کنار در ورودی منتظرش مانده بود،با لبخند عمیقی به سمتش رفت
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
کانال فرهنگی ومذهبی علمدارکمیل درایتا وتلگرام
@komail31
هدایت شده از مناجات با خدا
4_haj_mahdi_rasoli_shab_7_monajat_1.mp3
5.12M
🍃حاج مهدی رسولی_مناجات باخدا
💔منم که کاهلی ام چیره بر وجودم شد
💟🌟🌟💟🌟🌟💟🌟🌟💟🌟
🌷دعای حضرت سجاد در التجاء و پناه بردن به خدا
بارالها اگر بخواهي از كيفر گناه ما بگذري مقتضاي فضل و كرمت است و اگر بخواهي ما را مجازات كني مقتضاي
عدلت است پس بر ما منت گذار و از ما درگذر ، و ما را در سايه ي ناديده گرفتنت از كيفر ، ايمن دار ، چرا كه ما طاقت
عدل تو را نداريم ، و براي هيچ يك از ما به جز بخشش تو راهي به سوي نجات نيست ، اي بي نيازترين بي نيازان ، ما
بندگان فقير تو هستيم كه به درگاهت آمده ، و من در ميان گدايان كويت فقيرترين فقيرانم ،پس تهي دستي مرا با غناي خويش جبران فرما ، و ما را نا اميد مكن ، كه در اين حال كسي را كه از تو طلب سعادت كرده شقي نموده اي ،و كسي را كه به فضل و كرمت چشم دوخته محروم ساخته اي ،
پس ما بيچارگان به كجا رويم ، و چون از درت رانده شويم
به درب خانه چه كسي پناه بريم . اي خدا تو پاك و منزهي
و ما بيچارگاني هستيم كه به دستگيري از آن فرمان داده اي ، و تيره بختاني هستيم كه به خوشبختي نويد فرموده اي ، و شايسته ترين چيز به مشيت تو ، و سزاوارترين امر به عظمتت . ترحم بر كسي است كه با يك دنيا درماندگي منتظر رحمت تو باشد ، و به داد كسي رسي كه در منتهاي
التماس به تو روي آورده ، پس تضرع ما را بپذير ، و حال كه خود را به درگاهت انداخته ايم ما را بي نياز فرما . بارالها آنگاه كه از شيطان پيروي كرديم و معصيت تو نموديم ما را
شماتت همي كرد ، پس بر محّمد و آل محّمد درود فرست ،
و حال كه او را رها كرده و به سوي تو آمده ايم ، و از او
منصرف شده متمايل به حضرتت گشته ايم دگر بار ما را
مورد شماتت وي قرار مده
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
┄┅─✵💚✵─┅┄
#یا_ناصر_کل_مظلوم
ای مردترین مرد تو از راه بیا
ای وارث خانواده ی ماه بیا
@komail31
بسم الله الرحمن الرحیم
🌼 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌼
ختم پنجم #زیارت_جامعه_کبیره به نیت هدیه به خامس آل عبا حضرت امام حسین علیه السلام و
جد و جده، و پدر و مادر بزرگوارشان
خواهران و برادران حضرت،
دختران و پسران عزیز شان،
و همسرانی که همراه و یاور امام بودند.
امروز در حقیقت مهمان کربلا و اصحاب کربلا هستیم.
و هدیه ناقابلی برای یل کربلا حضرت عباس، بی بی سه ساله و عمه سادات،
باب الحوائج 6 ماهه و.... داریم.
ان شالله که بپذیرند و مورد قبول واقع بشه.
به نیت تعجیل در فرج قطب عالم امکان و عاقبت به خیری خودمون و خانواده هامون
و شادی روح شهدا
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مهدی جان !
روا بود که گریبان ز حجر تو پاره کنم ...
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
علمدارکمیل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌼 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌼 ختم پنجم #زیارت_جامعه_کبیره به نیت هدیه به خامس آل عب
یک عمر سائل دراین خانه بوده ام
حاشا کـه وقت مرگ جدا زین درم کنی
تنها شرابِ روح مـن از جام چشم توست
چشمی گشا کـه مست از این ساغرم کنی
یک عمر دوختم بـه نگاه تـو چشم خویش
تا یک نگاه در نگه آخرم کنی
از ذره کمترم تـو توانی بـه یک نگاه
برتر زآفتابِ جهان پرورم کنی
هرگز بجز در تـو دری را نمیزنم
اي وای اگر گدای در دیگرم کنی
مـن میثمم امید کـه محشور از کرم
با میثم علی بـه صفِ محشرم کنی
🍃🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
ختم پنجم زیارت جامعه کبیره
هدیه به حضرت سیدالشهدا و خانواده گرامی شان