:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین💔
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
@komail31
#ذکر
💌ذکر یارئوف و یارحیم💌
🔸امام رضا(علیه السلام) فرمودند: پدرم را در خواب دیدم که فرمودند:
💠هرگاه به شدت و سختی گرفتار شدی،
بسیار بگو:《یا رئوف یا رحیم»
➖➖➖➖➖➖
🔸آیت الله بهجت(قدسسره):
💠هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا (علیه السلام) یعنی هزار و یک مرتبه «یا رئوف و یا رحیم» بگویید.
💠او حجت خدا و پناه شیعه است. آسمان و زمین و آنچه بین آندو است، در اختیار امام رضا علیه السلام است.
➖➖➖➖➖➖
🔸آیت الله یعقوبی قائنی(قدس سره):
💠گفتن ذکر «یارئوف یا رحیم» براي افراد خشن نافع است.
💠چنانچه اين ذکر 1001 مرتبه در يک جلسه گفته شود زندگي انسان سامان می يابد.
💠و نيز گفتن آن، 545 مرتبه براي وسعت رزق و برآورده شدن حاجت و نجات از شرّ اشرار و شدائد مفيد است.
➖➖➖➖➖➖
🔸 حجتالاسلام پناهیان:
💠ذکر «یارئوف» اثر ویژهای در از بین بردن غم دارد!
▫️یک عارف بزرگوار میفرمود:
💠وقتی دلتان گرفت و گرفتار شدید ذکر «یارئوف» را زیاد بگویید و با این ذکر به امام رضا(علیه السلام) متوسل شوید. گویا خدا وقتی بخواهد برای این ذکر شما اثری بگذارد کارتان را به امام رضا(علیه السلام) میسپارد!
#حاجت_روایی
@komail31 🍃 🌸 🍃
🚨پاسخ دردناک به طراحی شیطانی
🔻بعد از حضور سرلشکر باقری در سوریه و عقد قرارداد امنیتی و نظامی جدید؛ سوریه به سامانه پدافندی مهم سوم خرداد دست یافت.
🔻استقرار این سامانه که شکار پهباد گلوبال هاوک آمریکایی را در کارنامه خود دارد به معنای بسته شدن آسمان سوریه بر روی پرنده های مهاجم است.
🔻بنابراین در یک طراحی چند بعدی شیطانی؛ جنگنده آمریکایی اسرائیلی، مامور میشود هواپیمای مسافربری ماهان را به مقابل گلوله های پدافند سوریه هدایت کند ...
🔻سپس با خلق یک فاجعه بزرگ، مشابه حوادث مربوط به هواپیمای اوکراینی و به میدان آوردن همه ظرفیت هماهنگ رسانه ای در داخل و خارج(که با «هشتک اعدام نکنید» تست شده بود) به طور همزمان هم اغتشاشات وسیع داخلی را رقم بزنند و هم با فشار سنگین داخلی و بین المللی ایران را مجبور به ترک کامل سوریه و رها کردن آن در دست ائتلاف عربی غربی عبری نمایند.
🔻بنابراین مسئله حیاتی این است که پاسخ به این طراحی فاجعه بار نباید فقط در سطح رهگیری یک هواپیما باشد بلکه برای آنکه سران استکبار دیگر به طرح ها حتی فکر هم نکنند می بایست، پاسخ در سطح کل این سناریو و پاسخی شدیداً #دردناک و #سریع داده شود.
#هواپیمای_ماهان
✍حمیدرضا ابراهیمی
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
#کلام_شهید
🌹شهید ابراهیم هادی
ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت.
بارها به من می گفت:
💓طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند
💓می گفت:
این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره.
بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره
💓آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره
📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨
@komail31
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق ✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑 قسمت بیست و نه 💠من میان اتاق ماندم و او رفت تا شیطا
#رمان #دمشق_شهر_عشق
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد
📑 قسمت سی
💠 فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!« باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد:
همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم
رو به هم بریزیم، دیگه بقیه اش با ایناس!
نگاهم در حدقه چشمانم از وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قشون کشی کرده اند که قلبم از تپش افتاد.
ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند:
امشب انتقام فرحان رو میگیرم! دلم در
سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت:
سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به
سمتم چرخید : چته؟ دوباره ترسیدی؟ دلی که سالها کافر شده بود، حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که فرمان داد
:فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه شون رو میفرستن به درک!
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید، نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد:
میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح
شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم بر نمیداشت، زمزمه کردم باشه و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید.
باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان یاد خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن
میخواند. پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدم-هایم میلرزید.
عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند
صدای نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد.
@komail31 ☘☘🌸☘☘🌸☘☘
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق ✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑 قسمت سی 💠 فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!«
#رمان #دمشق_شهر_عشق
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد
📑قسمت سی و یک:
💠 پرچم عزای امام صادق را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش
را بلند کرد :
جمع کنید این بساط کفر و شرک رو!
صدای مداح کمی آهسته تر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!
میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم
که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :
این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد:
مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!
بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست. زیر دست و پای زنانی که به هر
سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید
در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم با چادرم صورتم را بپوشانم،
هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در
دل جمعیت لنگ میزدم تا بالخره از حرم خارج شدم. در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم،
باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم اسیر شوم، تمام صورتم را با چادر
پوشاندم و وحشتزده دویدم. پاهایم به هم میپیچید و هر چه تالش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش
خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی ام آتش گرفت.
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :
برا چی فرار میکنی؟
@komail31
هم_آواز_طوفان.mp3
11.71M
گر یک وجب از خاک مرا چشم بدوزد ..😏
تاوان بدهد خاکش فرسنگبهفرسنگ💪💥
حامدزمانی #هواپیمای_ماهان
@komail31