#زورو_بازی_در_جبهه
جثه ريزی داشت ...
مثل همه ی بسيجیها
خوش سيما بود و خوش مَشرَب ؛
فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی میكرد،
نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود🤗، كه اصلاً
اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت ،
سعی میكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند
آن هم در جبهه و جنگ ...
از روزی كه او آمد ...
اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد.
لباس های نيروها كه خاكی بود و
در كنار ساک هايشان قرار داشت،
شبانه شسته میشد و صبح روی طناب
وسطِ اردوگاه خشک شده بود....😶
ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ،
نيمههای شب خود به خود شسته میشد
هر پوتينی كه شب بيرون از چادر میماند،
صبح واکس خورده و برّاق
جلویِ چادر قرار داشت ...🤔
او كه از همه كوچكتر و شوختر بود
وقتی اين اتفاقات جالب را میديد،
میخنديد و میگفت: بابا اين كيه
كه شبها زورو بازی در می آره و
لباس بچه ها و ظرف غذا را میشوره؟😄
و گاهی میگفت :
« آقای زورو ، لطف كنه و
امشب لباسهای منم بشوره😁 و
پوتينهام رو هم واكس بزنه »
بعد از عمليات ...
وقتی «علی قزلباش » شهيد🕊 شد ،
يكی از بچه ها با گريه گفت:
بچه ها يادتونه چقدر قزلباش
زوروی گردان رو مسخره می كرد ...
زورو خودش بود و
به من قسم داده بود كه به كسی نگم !😔
پنج روز گذشته بود ...
در مسیر برگشت که بودم ،
بارها با من تماس گرفت .
میخواست بداند
چه ساعتی به قزوین میرسم ؟!
وقتی از اتوبوس پیاده شدم ،
آنطرف خیابان کنار موتورش ،
ایستاد بود .
به گرمی از من استقبال کرد .
ترک موتور که سوار شدم ،
با یک دستش رانندگی میکرد ،
و با دست دیگرش ،
محکم دستم را گرفته بود ؛
حرفی نمیزد .
دوست داشتم یک حرفی بزنم
و این قرق را بشکنم ،
ولی همین محکم گرفتن دستم ،
خودش یک دنیا حرف داشت !
#همسر_شهید_حمید_سیاهکالی
#یادت_باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شہید گمنـام خوشنام تویے
گمنــام منم❤️
کسے کہ لب زد برجام تویے
نـاکام منم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
#رفیق_شہیدم
#یادش_باصلوات