eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
|••| شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ باشےمےآيد مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند❤️🌙 ࢪرفیق‌شهیدیعنی‌همین...
♥️امیرالمؤمنین عليه السلام: ⭕️هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد. 📚غررالحكم حدیث8246 دقیقا مثل شهید ابراهیم هادی. چندتا خاطره کوتاه در این‌باره ازش میخونیم👇 🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد. 🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد.. 🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. 🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم.. ✅ سلام بر ابراهیم۲
گمنامی یعنی کسی که... حتی نخواست به اندازه نامی👌 از دنیا سهم داشته باشد..♥️ ؟! @komeil3
چه بده دلت خالی باشه از حرم و... چه بده ندیده باشی بین الحرمین و... چه بده بسوزی تو دوری و... چه بده دلت بخواد و نشه و... چه بده شب به شوق کربلا بخوابی و نبینی حرم و... دلم داره از بی کربلایی میترکه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹فرزند شهید مدافع حرم که بی تابی کردنش را با روضه زینب سلام الله علیها اینگونه تفسیر میکند..."ماکه شهید شدن بابامون ندیدیم...!" ولی زینب چه دید...💔😔
تبادل شبانه: @R2020_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[`·~♡] .. شهیدان سخت و دلتنگ و غریبم..😞 خمار جرعه ای امن یجیبم...💔🖐🏻
فڪرشو بڪن... اگھ شھید بشیم ؛ جنازھ مون پیدا نشھ گمنام بمونیم رو قبرمون مینویسن فرزند سیدعلۍ :) ! 🖤
هدایت شده از •|°عُـشاق‌الحَسَـــن°|•
چه‌زیباست‌ڪه‌مرابرگزیده‌است‌مادر براےداشتن‌ارثیه‌اش☺️💜 ✌️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 🌿 ヅ ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که... پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید! ــ بله ،ممنون میشم 🌱 تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد: ــ جانم مامان ــ کجایی؟؟ ــ دانشگام😐 ــ هوا تاریک شد کی میای؟! ــ الان میام دیگه... ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه. ــ چه خوب،چشم اومدم. گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت: ــ الو. ــ سلام. ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ ــ باید چیزی شده باشه؟ ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده ... ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟ سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟" ــ دانشگاه ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه. ــ نه ممنون خودم میرم.🙂 ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد. بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟ ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید💞 ــ علیک السلام،نه چه زحمتی 😊 سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد، سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه"🤨 با صدای کمیل به خودش آمد؛ ــ بله چیزی گفتید؟ ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟ ــ نه نه فقط کمی خستم.☹️ ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟ کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت: ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟ سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت: ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده. ــ آره قراره اتفاقی بیفته. و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد : ــ اما نه برای آدمای اطرافمون. سمانه با صدای لرزانی پرسید: ــ پس برای کی؟ ــ برای ما🤦🏻‍♂ ــ ما؟؟😳 ــ من و شما... ... @komeil3
قسمت‌جدید تقدیم‌نگاهتونツ
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
هوامو دارۍ؟! اخہ‌شنیدم‌هاد؎دلھایـے..❤️
نمیدونم الان دلتون چی میخواد.... فقط میدونم من الان دلم یه گوشه... بین الحرمین میخواد😭😭 هر کی مثله منه..... بگه یاحسین......
‌‌•♡•{بسم‌ࢪب‌الݩوࢪ‌‌‌‌‌}•♡•
ای خوشا روزی که ما.. معشوق را مهمان کنیم 💕 دیده از روی نگارینش🌿 نگارستان کنیم..😍 ❤️✋🏻 🌱
🌱 برای اینکه؛ |لُطف، رحمت و آمُرزشِ| خداوند شامل حآل ما شود، باید داشته باشیـم. برای اینکه ما |اخلاص| داشته باشیم، سرمایه مے خواهَد که ما از همه چیزِمان بُگذریم. برای اینکه از همه چیزِمان بُگذریم، باید شبانه روز دِلمان، وجودمان و همه چیزمان با |خـدا| باشـد. آنقدر باشیم که خدا کلاََ از ما راضی باشد. قدم مے زنیم، حرف مے زنیم، شُعار می دهیم و می جنگیم، برای باشـد، همه چی و همه چی باید برای رضای خدا باشـد که اگر اینطور بود پیروزیم. •[ ✨ ●|@komeil3|●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا