@mataleb_mazhabi313 .mp3
7.94M
[🎙 ڪربݪایےحسیـنسیبسرخے ]
🔊| وسط روضہۍ تو قد ڪشیدم...!
اݪسݪامعݪیڪیااباعبداللهاݪحسین♥️
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
هدایت شده از ‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
رفقآ انشاءاللھ
جلسه بعدی همینجایڪم
دربارهحاجعمار
{شھیدمحمدحسینمحمدخانے}
صحبتمےڪنیم 🌱
انشاءاللھ شناختموݧ
نسبتبھ شھدابیشتربشه^^🙂
#خادمالشھدا🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊مراسم تشیع و وداع با شهید مقداد بویر امروز صبح🕊
#شهید_مقداد_بویر
#امنیت_اتفاقی_نیست
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید :
🔴 به مردم بگویید امام زمان پشتوانهی این انقلاب است.
🔸 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که بهطرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
🔹از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🔻در وصیتنامه نوشته بود :
🔸من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم...
🔹پدر و مادر عزیزم ! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
🔸پدر و مادر عزیزم ! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم. جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
🔹این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
🔸به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
🔹بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم.
🔸بگویید که ما را فراموش نکنند.
🔺 بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
👤 راوی: سردارحسین کاجی
📚 برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار صفحه ١٩٢ تا ١٩۵
@komeil3
#هوالعشق🖤
#پارت_دوازده❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیریヅ
ــ چه اتفاقی قراره برای من وشما بیفته؟؟
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و ماشین را کنار جاده نگه داشت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ من میدونستم دانشگاه بودید،یعنی مادرم و خاله گفتن،و اینو هم گفتن که بیام دنبالتون تا با شما صحبت کنم.
سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت:
ــ الان همه تو خونه منتظر منو شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم.
ــ آقا کمیل من الان واقعین گیج شدم،متوجه صحبتاتون نمیشم،برای چی منتظرن؟من باید چه جوابی بدم ؟
ــ جواب مثبت به خواستگاری بنده
سمانه با تعجب سرش را به طرف کمیل سوق داد و شوکه به او خیره شد!!
کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او ،دستانش را دور فرمون مشت کرد.
ــ میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته می شد،مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما ، الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده،و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم .
کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر که مشغول بند کیفش بود انداخت،از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود،کلافه شد و ادامه داد:
ــ ولی من نمیتونم ، چطور بگم،شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا باهم جور درنمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم .
لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد:
ــ اما شما بتونید از این حجاب و عقایدتون بگذرید ،میشه در مورد ازدواج فکر کرد.
تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد،کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و به دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد ،ماشینی کمی جلوتر ایستاد ، و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا زدن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد، اما هر لحظه ماشین از او دور می شود.
سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد،در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود،و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد،کمیل عصبی مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد:
ــ لعنتی،لعنتی
بازم تند رفته بود،اما چاره ای نداشت باید این کار را می کرد.
راه باز شد ،پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش کرده بود.
این وقت شب، یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و،فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است ،خشم کل وجودش را فرا گرفت
#ادامہ_دارد...
@komeil3
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
پاییز با برگ هایش🍂
آسمان با بارانش⛈
و شب با غم هایش😞
نبودنت را به رخم میکشند...
میبیني؟
اینجا فقط من به دنبال تو نیستم!💔
•رفقـــــانمــــازشـبفــرامــوشنشـہها🙃
دعـــابـراےظهـورامــامزمـانمونیادتوننره🖤
سرنمـازبـراےشہـادترفقاےڪانالـمدعـاکنیـد💔🌿
#ماملتامامحسینیم✌️🏻
#شبتونشہـدایـے🌸🍃
امروز
تو صبح من باش🌤
برای تمام خستگی هایم..
برای تمام این تاریکی ها 🌑
صبحی باش که پایان میدهد
تمام شب های دلواپسی را ...❤️
#سلامبرابراهیم🌱
#سلامداداشی😍✋🏻
"🧡❝"•••
«وَوَجَدَکَضَالًّافہدى»
-وتوراگمشدهیافتوهدایتڪرد(:"🌿
توگمنامےومنخودمرا ...
گمڪردم؛دستےبالاببࢪ
شایدبآدعاے"تـــــو"
پیدآشدم ... !
#داشابرام
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥
واجب شده صبـحها
کمی دربزنم
قدری به هوایحرمتـ
پـ🕊ـربزنم
لازم شده
درفراق ششگوشهتان
دیوانهشوم
به سیمآخر بزنم
سلام ارباببینظیرم
صبحم بنامتان⛅️
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@komeil3🖤
اربعین راھ حرم باز شود یا نشود
تو نگیر عشق خودت از دل بیچارھ ما...
#صلےاللهعلیکیاسیدالشهدا🥀
"8روز تا اربعین سیدالشُهداجـآن"
[❤️🌱]
یه آقایے بود که
توی اخرین مداحیش گفت:
[یعنی قسمت میشه
منم شهید بشم تو سوریه؟]
دقیقا بعد از اون مداحی
رفت سوریه و شهید شد.
#شھیدحسینمعزغلامے
مداحی آنلاین - منم و هوای تو - نریمانی.mp3
6.13M
"من و از خودم بگیر... خودتو ازم نگیر.... بخدا بدجوری آقا به تو وابستہ شدم..."
🎧#سِیدرضا
💔#دلتنگحࢪمارباب
فڪرشو بڪن...
اگھ شھید بشیم ؛
جنازھ مون پیدا نشھ
گمنام بمونیم
رو قبرمون مینویسن
شھیدگمنامفرزندسیدعلۍ :)
#دلمخواست!
#اللہمالࢪزقنآ🖤