دفترچهای داشت که برنامهها و
کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی ڪه خیلی ڪار برایِ خدا
انجام می داد بیشتر از روزهـایِ
قبل خوشحال بود ...
یادم هست یڪ بار گفت :
« امروز بهتـرین روز من است
چون خدا توفیق داد توانستم
گره از کار چندین بندهخدا باز کنم»
📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲
#علمـدار_کمیــل
#شهید_ابراهیم_هادی
نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق
سر سفره افطار ما رو هم دعا کنید
#التماس_دعا🙏🏻
•••
میفرمایند که :
شما حرص و جوش آخرتِت رو بزن،
خدا خودش دنیاتو میسازه ...🌱
امامعلی(ع)
•••
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: امیر منجر
از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي مسجد، جعفر جنگروي هم آنجا بود. خيلي ناراحت و به هم ريخته. هيچكس اين خبر را باور نميكرد.مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت ميكرديم. يكدفعه محمد آقا تراشكار جلو آمد. بيخبر از همه جا گفت: بچه ها شما كسي رو به اسم ابراهيم هادي ميشناسيد!؟ يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم. آمديم جلو و گفتیم: چي شده؟! چه ميگي؟! بنده خدا خيلي هول شــد. گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش ميكنم. عراق اسم اسيرها رو آخر شبها اعالم ميكنه! ديشــب داشــتم گــوش ميكــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه فارسی حــرف مــيزد برنامــه اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد. بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده.داشتيم بال درمي آورديم! همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال شديم.نميدانستيم چه كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم. سريع رفتيم سراغ ديگر بچه ها، حاج علي صادقي با صليب سرخ نامه نگاري كرد. رضا هوریار رفت خانه آقا ابراهيم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده بودن ابراهيم خوشحال شدند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مدتي بعد از طريق صليب سرخ جواب نامه رسيد. در جــواب نامه آمده بــود كه: من ابراهيــم هادي پانزده ســاله اعزامي از نجف آباد اصفهان هستم. فکر کنم شما هم مثل عراقي ها مرا با يكي از فرماندهان غرب كشور اشتباه گرفته ايد! هر چند جواب نامه آمد، ولي بســياري از رفقا تا هنگام آزادي اســرا منتظر بازگشت ابراهيم بودند. بچه هادر هيئت هر وقت اســم ابراهيم مي آمــد روضه حضرت زهرا(س)ميخواندند و صداي گريه ها بلند ميشد.
♻️ #ادامه_دارد....
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_دوازدهم
🟡ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت. همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت. نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم.
🟢شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود. اما شاید جرئت نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب شدند.
🔴ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!؟ بعد مکثی کرد و گفت:
((ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم.))
💠رسول اکرم (ص) : کسی که برای خدا اذان یک نماز را از روی ایمان و اخلاص و تقرب به درگاه خداوند بگوید، خداوند گناهان گذشته او را ببخشاید و بر او منت نهد که بقیه عمرش در عمت الهی و در بهشت او را همنشین #شهیدان نماید.