درسال۷۸بااخذدیپلم‌متوسطہ‌دررشتہ‌علوم تجربی،عازم‌خدمت‌سربازی‌شدم😐🚶‍♂ دوره‌آموزش‌رادراردکان‌یزدگذراندم‌وادامه‌ خدمت‌رادرپادگان‌الزهراء.س.نیروی‌هوایی سپاه‌پاسداران‌درتبریزبه‌انجام‌رساندم🕊

آشنایی‌نزدیک‌بانھادمقدس‌سپاه‌پاسداران انقلاب‌اسلامی‌دراین‌دوره،نقطه‌عطف‌ زندگی‌ام‌محسوب‌می‌شود🌱:) بعدازاتمام‌خدمت‌سربازی‌،علیرغم‌تشویق اطرافیان‌به‌ادامه‌تحصیل‌دردانشگاه،با اختیارخودوبایقین‌کامل،عضویت‌درسپاه پاسداران‌انقلاب‌اسلامی‌راانتخاب‌نمودم‌و دربھمن‌ماه‌سال۸۲وارددوره‌افسری‌دانشکده امام‌علی؏سپاه‌شدم✌️🏻

ازتبریزبہ‌تھران‌نقل‌مکان‌کردم‌ونام‌مستعار حسین‌نصرتی‌رابرای‌خودم‌انتخاب‌کردم‌کہ برگرفته‌ازجمله‌ی‌«هل‌من‌ناصرینصرنی» مـولاحسین؏بـودودرسـال‌۸۵ازدانشکده افسری‌فارغ‌التحصیل‌شدم!☺️

به‌دلیل‌علاقہ‌زیادی‌کہ‌بہ‌کارداشتم،برای‌ تشکیل‌خانواده‌حاضربہ‌برگشتن‌بہ‌تبریز نبودم‌ودر²⁵اسفندسـال⁸⁷باخـانواده‌ای‌ ولایتمداردرتھران‌ازدواج‌کردم‌وثمره‌ی‌این ازازدواج‌دخترگلم‌کوثرخانم‌بودکہ²⁵اسفند سال⁹¹بہ‌دنیااومد👧🏻♥'

من‌سعی‌میکردم‌همیشہ‌مطالعه‌دینی‌وسیاسی داشته‌باشم‌واخبارووقایع‌داخلی‌وخارجی‌ به‌خصوص‌تحولات‌جھان‌اسلام‌اشراف‌داشتہ باشم..📚🤓

به‌زبان‌عربی‌آشنایی‌کامل‌داشتم‌وهمین‌باعث شده‌بودکه‌بارزمندگان‌مقاومت‌اسلامی‌لبنان ورزمندگان‌حزب‌الله‌وهمینطورباشیعیان‌ عراقی‌وسوری‌ارتباط‌داشته‌باشم🙂♥'

ازسال⁹⁰داوطلبانه‌عازم‌سوریه‌شدم،چون رسیدن‌به‌آرمـان‌امام‌خمینی‌مبنی‌برتشکیل نھضت‌جھانی‌اسلام‌رادرسوریہ‌می‌دیدم⚡️ اعزام‌های‌مکررحضورمداوم‌درجبھه‌سوریه، روحیه‌رزمندگی‌رادروجودم‌تثبیت‌کرده‌بودو دردوسال‌آخرحیات‌ظاهری‌ام،بہ‌معنی‌واقعی کلمه‌زندگی‌یک‌رزمنده‌راداشتم😄💔

به‌خاطرتعلقی‌که‌ازنوجوانی‌به‌ثبت‌اسناد میراث‌دفاع‌مقدس‌داشتم،درجبھه‌سوریه نیزبه‌جمع‌آوری‌اسناد‌جنگ‌همت‌گماشتم‌ودر هرباربازگشت‌به‌ایران،آثاری‌ازجنک‌ازجمله تصاویری‌که‌بادوربین‌خودثبت‌کرده‌بودم‌وآثاری که‌ازتکفیری‌هادرصحنه‌های‌درگیری‌بجامانده بودازهمراه‌داشتم😎🔥

اوج‌توفیقات‌خوددراین‌جبھه‌راحضوردر عملیاتی‌می‌دانم‌که‌درتاسوعای‌سال⁹²در منطقه‌حجیره‌برای‌آزادسازی‌کامل‌اطراف‌ حرم‌مطھرحضرت‌زینب.س.انجام‌گرفت‌و منجربه‌پاک‌سازی‌حرم‌تاشعاع‌چندکیلومتری ازلوث‌وجودتکفیری‌هاشد!💣..

سرانجام‌بعدازدوسال‌حضوردرجبھه‌های جنگ‌علیہ‌تکفیری‌هادر²⁹دی‌سال¹³⁹²درمیان درگیری‌باتکفیری‌ها،درحالی‌که‌فرماندهی‌ محورعملیای‌،درمنطقہ‌قاسمیہ‌درجنوب شرقی‌دمشق‌رابہ‌عھده‌داشتم،دراثراصابت ترکش‌های‌یک‌تله‌انفجاری‌به‌سروسنیہ‌ام، به‌رویای‌روزهای‌جوانی‌خودم‌رسیدم‌وبہ‌ دیدارشھدارفتم♥:)

بریم‌بشنویم‌اززبان‌همسرشھید🙃↯ یکبار‌درخانه‌صحبت‌وصیت‌نامہ‌شد،بہ‌پوستر حاج‌همت‌روی‌کمدش‌اشاره‌کرد‌وگفت:وصیت من‌این‌است.روی‌این‌پوسترکہ‌هنوزهم‌آنجاست، نوشتہ:باخدای‌خودپیمان‌بستہ‌ام‌تاآخرین‌قطره خونم‌درراه‌حفظ‌وحراست‌ازاین‌انقلاب‌الھۍ یڪ‌آن‌آرام‌وقرارنگیرم(:📿

(((:♥'