eitaa logo
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
284 دنبال‌کننده
95 عکس
17 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › • . باترۍ خالـیھ بچه حزب‌اللهـے رو فقط هیئت میتونه شارژ کنھ🖤، - وَاینجا‌هیئتـےبایادوحضورشُهدا : )! . کانالِ‌اصلی ؛ ‌‌Γ eitaa.com/komeil3 . . . #هیئت‌خـٰادمان‌ِولـےعصر🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئتے‌ها ... گریہ‌ڪن‌ها ... سلام علیڪم'✋🏻!
حتما زیاد شنیدین ڪہ بین روضہ ... اونجا ڪہ قراره از سوز روضہ آتیش بہ دلا بیوفتھ💔🔥 روضہ‌خون میگہ: امام زمان'عج منو ببخشہ ... سادات منو ببخشن ...
اما شب شهادت حضرت رقیہ'س ... روضہ ڪہ سنگین میشہ، روضہ‌خون میگہ: دخترای شهید منو ببخشن :)💔
یہ خاطرھ از غصہ‌های دلِ دختر شهید میگم و بعد میرم سر روضہ🕊💔
یه رفیقی تعریف مےڪرد، مےگفت: بابای بچہ‌ی خواهرم تو سوریه شهید شد ... مدافع حرم بود ... ازش فقط یہ دختر بہ یادگار موند💔!
یه روز رفتم خونہ خواهرم ... دیدم با دخترش حرفش شدھ ...
اومدم جلو آبجیم ... گفتم آبجے چیشدھ؟ چرا سر بہ سر این بچہ میذاری؟ مےدونم داره بےتابے مےڪنہ ... اذیت مےڪنہ ... خب تحملش ڪن!
گفت: آخہ نمیدونے چیڪار ڪردھ! - چیڪار ڪردھ؟!
گفت: امروز از مدرسه اومده بود رفتہ بود تو اتاق! اومدم تو خونہ دیدم این بلوز باباشو برداشتہ، نخ و سوزن گرفتہ، این آستینا رو بهم میدوزھ...
میگم این چہ ڪاریہ داری با پیرهن بابا میڪنے؟ بہ من هیچے نمےگہ ...
داییِ میگہ اومدم تو اتاق، بغلش ڪردم ... ڪلے بہ حرف ڪشوندمش ... گفتم: دایے! یه سوال ڪنم جواب میدے؟ گفتم: برای چے آستینا رو بهم دوختے؟
گفت امروز دوستم اومد بود مےگفت تولدم بود، بابامم از سفر برگشته بود ... فکر ڪردم یادشون رفتہ برام تولد بگیرن! اما تا از اتاق اومدم بیرون بابام بغلم ڪرد، برام تولد گرفت ...
گفت دایے اینقدر دلم برا بابام تنگ شد ... (: اومدم خونه هیچکاری نتونستم بڪنم💔!
رفتم تو ڪمدش ... فقط این پیراهن بوی بابا رو میداد ...✨
الهے قربون دخترای شهدایے بشم که هنوز دو سہ سالشونم نشده بود باباشونو از دست دادن😭💔
گفتم خب برای چے آستینا رو دوختے؟!
گفت: میخواستم بغلم ڪنہ 😭💔
میگہ بلند شد ... پیراهن رو از سرش انداخت! گفت این آستینا رو دوختم، بابام بغلم ڪنہ ...😭💔
مےخوام بگم یہ دخترھ و... یہ آغوش بابا :)💔
دلِ دختر شهید ڪہ بگیره، لباس بابا رو دستش میدن ... عڪس بابا رو دستش میدن ... میگن با بابا حرف بزن؛ صداتو مےشنوه :)💔
آماده‌ای برات روضہ بخونم گریہ‌ڪن امام حسین'؏؟! :)💔
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
دلِ دختر شهید ڪہ بگیره، لباس بابا رو دستش میدن ... عڪس بابا رو دستش میدن ... میگن با بابا حرف بزن؛ ص
من یہ دختری رو مےشناسم ... ڪہ وقتے باباش شهید شد، وقتے بهونہ‌ی بابا رو گرفت، وقتے دلش هوای آغوش پدر ڪرد ...💕✨
یہ تشت براش آوردن، بوی نون مےداد :)💔
دختر بہ عمہ‌ش گفت: عمہ من ڪہ غذا نخواستم! من بابامو مےخوام عمہ ... 😭💔
عمہ دست نوازش بہ سرش ڪشید. گفت: عمہ‌جون بابا اومدھ... 💔
پارچہ‌ی رو تشت رو ڪنار زد ... سر بابا رو دید 😭💔 پس عمہ راست مےگفت ...
بابا جون خوش اومدی ...😭💔
یہ جا از زیارت مفجعہ هست ڪہ میگہ: "السَلامُ عَلےٰ مَن طَلَبَتْ اَبٰاهٰا ..." یعنے: سلام بر ڪسے کہ باباشو مےخواست :)💔
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
من یہ دختری رو مےشناسم ... ڪہ وقتے باباش شهید شد، وقتے بهونہ‌ی بابا رو گرفت، وقتے دلش هوای آغوش پدر
یہ جا از زیارت مفجعہ هست ڪہ میگہ: "السَلامُ عَلےٰ مَن طَلَبَتْ اَبٰاهٰا ..." یعنے: سلام بر ڪسے کہ باباشو مےخواست :)💔
یڪے نبود بگہ آخہ نامسلمون‌ها! این بچہ بابا مےخواد🥀! نہ سر بریده‌ی بابا رو ...😭💔