eitaa logo
"کانال کمیته بانوان ج. رزما
320 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
38 فایل
اهداف ۱- رعایت بهداشت اخلاق اجتماعی و ادبیات وحدت آفرین حماسی. ۲- همدلی ویکپارچگی ملی در برابر دشمنان بیگانه . ۳- بالابردن آستانه تحمل ملی ، در شرایط متشنج. ۴- توجه اکید به حفظ امنیت ملی وحفظ آرامش اجتماعی در برابر دشمنان.
مشاهده در ایتا
دانلود
»»» آیه ی روز : ********** هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَىَ عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ حدید-9 او کسی است که آیات روشنی بر بنده‌اش [= محمد] نازل می‌کند تا شما را از تاریکیها به سوی نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است. ********** نکته ها: تمام برنامه هاى الهى بر اساس حكمت و دلیل است، گرچه تنها گوشه اى از آنها براى ما بیان شده است، از جمله: 1. دلیل نبوّت، نجات مردم است. «لیخرجكم من الظّلمات الى النّور» 2. دلیل نماز، یاد او و تشكر از اوست. «اقم الصلاة لذكرى»(12) 3. دلیل روزه، تقواست. «كتب علیكم الصیام... لعلّكم تتقون»(13) 4. دلیل حج، حضور و شركت در منافع و مناسك حج است. «لیشهدوا منافع لهم»(14) 5. دلیل جهاد، رفع فتنه و حفظ مكتب است. «حتى لاتكون فتنة»(15) 6. دلیل قصاص، زندگى شرافتمندانه است. «و لكم فى القصاص حیاة»(16) 7. دلیل حجاب، تزكیه و تطهیر قلوب است. «ذلكم أطهر لقلوبكم و قلوبهنّ»(17) 8. دلیل زكات، پاكى است. «خذ من أموالهم صدقة تطهّرهم»(18) 9. دلیل تحریم شراب و قمار، بازماندن از راه خداست. «یصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلاة»(19) نجات بشر از تاریكى هاى جهل و ظلم و شرك و خرافه و تفرقه، تنها در گرو روى آوردن به نور وحى است. «كتاب أنزلناه الیك لتخرج النّاس من الظّلمات الى النّور»(20)كلمه «انّ»، حرف لام، جمله اسمیه و صیغه مبالغه در جمله «انّ اللّه بكم لرؤف رحیم» بیانگر آن است كه رأفت و رحمت الهى، دائمى، عمیق، گسترده و حتمى است. ----- 12) طه، 14. 13) بقره، 183. 14) حج، 28. 15) بقره، 193. 16) بقره، 179. 17) احزاب، 53. 18) توبه، 103. 19) مائده، 91. 20) ابراهیم، 1. ********** پیام ها: - بندگى خالصانه، زمینه ساز نزول الطاف الهى است. «ینزّل على عبده» - مُبلّغ باید به استدلال روشن مجهز باشد. «و الرسول یدعوكم... آیاتٍ بینات» - هدف اصلى انبیا، نجات مردم از تاریكى هاى جهل و شرك و تفرقه است. «لیخرجكم من الظّلمات الى النّور» - راه روشن، تنها راه خداست و غیر آن هر چه باشد، تاریكى است. «الظّلمات... النّور» (كلمه «الظّلمات» به صورت جمع آمده، ولى كلمه «النّور» در سراسر قرآن به صورت مفرد آمده است.) - نزول وحى براساس قاعده لطف است. «هوالّذى ینزّل... انّ اللّه بكم لرؤف رحیم» - بهترین نشانه رأفت و رحمت الهى، هدایت بندگان است. «لیخرجكم من الظّلمات الى النّور انّ اللّه بكم لرؤف رحیم» ********** https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام روي پشت بام رسید. محمد نوراني و سه نفر از داوطلبان تبريزي را ديد که با وســواس به سوي دشمن شــلیك مي کنند. کمبود مهمات و گلوله باعث شــده بود که حتي براي شــلیك يك گلوله هم تا خوب نشانه گیري نكرده اند و مطمئن نشده اند، شلیك نكنند. بهنام، نیم خیز به طرف نوراني رفت. از داخل کلمن خالي که در دست داشت، سه نارنجك و چهل ـ پنجاه گلوله در آورد، کنار نوراني گذاشت و گفت: «بیا آقا نوراني، اينها را از سنگر عراقي ها کش رفتم!» محمد نوراني اول خوشحال شد. نارنجك و گلوله ها را بین آن سه نفر تقسیم کرد، اما وقتي متوجه حرف بهنام شد، با ناراحتي گفت: «معلوم اســت چكار مي کني؟ پســرجان، براي چي مي روي تو دل عراقي ها، فكر نمي کني اگر اسیر بشوي، چه خاکي بر سر کنیم؟»«من اسیر نمي شوم.» آرام، ســینه خیز تا لب راه پله عقب کشیدند. از پله ها پايین رفتند. نگاه بهنام به يك قفس که از شــاخه ي درخت انجیر گوشه ي حیاط آويزان بود، افتاد. دو قناري ســاکت و ترسیده در کنج قفس کنجله شده بودند. بهنام مي دانست که ديگر هیچ پرنده اي در خرمشــهر نمي خواند. صداي انفجارها، پرنده ها را فراري داده بود. نوراني برگشت تو حیاط و نهیب زد. «چكار مي کني بهنام؟ بیا برويم.» بهنام قفس را برداشت. «آن را کجا مي آوري؟» «گنــاه دارند طفلكي ها. مي آورم شــان مســجد، آب و دانه شــان مي دهم و رهايشان مي کنم بروند.» قفس را برداشت و زير رگبار گلوله ها پشت سر نوراني دويد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
چرا راه دور میری؟ وقتی خبر شهادت حاج آقا مصطفی رو به حضرت امام دادن فرمود: انّاللّه و انّا الیه راجعون بنده خيلى دوست داشتم که مصطفى براى خدمت به اسلام و مسلمين باقى بماند و اى کاش ايشان زنده مى‌ماند! بعد به اندرونی رفتن و مشغول نگارش ادامه کتاب اسرارالصلواة شدن. ما از انقلابی گری هیچی از امام نیاموختیم_والسلام https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_نهم بخش_چهارم به سختی روی پا می ایستم . پاهای سستم را روی زمین میکشم و از اتاق خارج میشوم . احساس میکنم دنیا تمام شده ، برایم باورش سخت است که دیگر شهریاری نیست ، دیگر همراه و همدمم نیست . دیگر پشت و پناهم در سختی ها نیست . با بلند کردن سرم بهت زده به صحنه رو به رویم خیره میشوم . شهروز کنار نزدیک در اتاق استاده و دست جلوی صورتش گرفته . بینی ام را بالا میکشم و با قدم هایی محکم به او نزدیک میشوم . با نزدیک شدنم دستش را از روی صورتش پایین میکشد . رگ های بیرون زده ی چشمش نشان از گریه کردنش میدهد ، اما برای اینکه غرور کاذب و مسخره اش حفظ شود ، تظاهر به خنثی بودن میکند . صدای گرفته ام را صاف میکنم و بی هیچ مقدمه و سلامی میگویم +وقتی شهریار رفت سوریه بهت گفت ؟ چون گفته بود میاد پیش شماتو ایتالیا زیر چشمی نگاهم و میکند و بعد نگاهش را به زمین میدوزد و سر تکان میدهد . با تاییدش انگار نفت روی آتش درونم ریخته اند ، آتش وجودم اَلو میگیرد . شهریار حتی به شهروزم گفته اما به من نگفته . بغضم را قورت میدهم و سعی میکنم بر خودم مسلط باشم . +چرا حاضر شدی کمکش کنی ؟ نگاه نافذش را به چشم هایم میدوزد و دست در جیب شلوار مخملش فرو میبرد . میخواهد چیزی بگویند اما قبل از صدایی از دهانش خارج شود پشیمان میشود . سری به چپ و راست تکان میدهد و دوباره نگاهم میکند _برادرم بود ، بلاخره ....... بلاخره یه جا باید بهش....... نگاهش را میگیرد _مهم نیست ، کی هستی که بخوام بهت جواب پس بدم . وبعد با قدم هایی بلند از من دور میشود . سری به تاسف برایش تکان میدهم ، ادامه جمله اش را خودم متوجه شدم . بی اختیار پوزخند میزنم ، اعتراف به خوب بودن برایش سخت است . سجاد تازه متوجه من میشود سریع کنارم می آید و همانطور که با اخم های غلیظ به رفتن شهروز خیره شده میگوید _چی میگفت ؟ معلوم است که سجاد هم مار گزیده است که میداند این رفتار و نگاه های شهروز قطعا کلام بد و توهین آمیزی به همراه دارد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان لبخند بهشتی💖 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_سی_ام بخش_اول سر تکان میدهم +هیچی ، خودم اومده بودم بهش تسلیت بگم نگاهش را از شهروز میگیرد و گره میان ابرو هایش را باز میکند . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روز شهادت شهریار ، با هر مشقتی که بود گذشت . آنقدر روز سختی بود که هر لحظه اش برایم اندازه یک سال میگذشت . دلم نیامد از شهریار دل بکنم و سراغ جعبه ای که به من داده بروم . ترجیج دادم چند روز بعد به سراغ جعبه بروم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ در جعبه را آرام باز میکنم . نامی ای تو یه جعبه است . ابتدا نامه را بر میدارم و آن را باز میکنم . نامه ای بلند و طولانی ، فکر میکنم بتوانم جواب همه ی سوال هایم را بگیرم . نفس عمیقی میکشم و بعد از فرستادن صلواتی شروع به خواندن نامه میکنم 《به نام خالق مولود کعبه نورا جان سلام ! میدانم از من دلگیری ، میدانم هزار سوال در سرت تاب میخورد ، میدانم خسته و دلشکسته ای ، میدانم ، همه چیز را میدانم . آمدم تا یه سوال هایت جواب بدهم ، آمدم تا رفع کدورت کنم ، آمدم بگویم از من دلگیر نباش که هر چه کرده ام بخاطر خودت بوده از اول خلاصه میگویم . به بهانه رفتن به ایتالیا به سوریه رفتم تا خانواده ام مخالفت نکنند . وقتی رسیدم سوریه از خانواده حلالیت خواستم و ماجرا را برایشان شرح دادم . بعد به مادرم گفتم سر یکی از کشو هایم برود . ۳جعبه داخل کشو بود . یکی برای تو ، یکی برای پدر و مادرم و یکی برای پدر و مادر تو . گفتم اگر شهید شدم قبل از تشهیع جعبه ها را به صاحبانشان بدهید . بحث را با بزرگترین سوالی که در ذهن داری شروع میکنم . چرا به تو نگفتم ؟ نگفتم چون نخواستم اذیت شوی ، نکفتم چون نخواستم علاوه بر استرس سوریه رفتن سجاد ، استرس سوریه رفتن من را هم تحمل کنی . نگفتم چون با هر قطره اشک تو دل من هم میسوزد . اگر نگفتم فقط بخاطر خودت نگفتم ، چون دوستت داشتم . باز هم اگر دلخوری ببخش و حلالم کن و بگذار روحم در آرامش باشد . سراغ سوال دوم میروم . چرا به سوریه رفتم ؟رفتم چون نخواستم آن داعشی های پست فطرت ذره ای از خاک کشورم را غصب کنند . رفتم چون نخواستم دست آن حرامی ها به ناموسم بخورد . رفتم چون تو برایم مهم بودی ، رفتم چون مادرم برایم مهم بود . رفتم چون غیرتم اجازه نمیداد یکی از زنان سرزمین به دست این نامرد های بی غیرت بیافتد . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید ذهنت رو قوی کنی و احساساتت رو کنترل کنی. آینده موفق، به برنامه و جدیت و تلاش متمرکز نیاز داره. گریه کن، ولی جا نزن... ادامه بده... 🤜👊💪 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سردار رشید ولایت ، فخر اسلام ناب محمدی ، خیلی دلمان برایت تنگ میشود! حاج محمود کاوه عزیز! 🤲🤲🤲😭😭😭😭😍😍😍🌸🌸🌸
❤️ مهدے جان! روزگار تلخ ما ، تنها با ظهور توست که شیرین میشود ، سیراب میشود ، دلخوش میشود ... https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
07 Mostanade Soti Shonood .MP3
18.53M
🔈 📣 جلسه از ۳۲ جلسه * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» 🔸ادامه داستان ... 🔹 حتما این فایل صوتی رو امروز گوش کنید و برای عزیزان تون هم ارسال کنید . 🔸حتی اگر قبلاً گوش کردید، پیشنهاد میکنم که دوباره گوش کنید.🌹 🔴 ارسال این فایل صدقه جاریه است. https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا