🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 107
تلگراممو باز کردم
دیدم یه عکس فرستاد دانلودش کردم
دیدم اسم منو که داخل گوشیش ذخیره کرده بود عکس گرفته
اسممو نوشته بود« همه زندگی من »
لبخندم بیشتر شد و باز چیزی نتونستم بنویسم
که دوباره پیام داد لطفا از اسم من داخل گوشیت عکس بده ببینم
رفتم داخل مخاطبین اسمشو ویرایش کردم نمیدونستم چی بنویسم ،بعد از کلی فکر نوشتم آقا سید
عکس گرفتم و براش فرستادم
دوباره پیام داد: آقا سید و همه به من میگن ،نمیشه یه چیز متفاوت بنویسی؟
براش نوشتم: بزارید فکر کنم باز بهتون میگم
جواب داد: من عاشق این فکر کردناتم،میدونم آخرش یه چیز خوب پیدا میکنی...
انگار کنارم بود و این حرف و میزد داشتم از خجالت ذوب میشدم...
اون شب تا صبح فقط داشتم به این فکر میکردم اسمشو چی بزارم توی گوشیم
سید جان
علی آقا
سیدم
علی جان
یعنی خودم با گفتن این اسما کلی خندیدم ،
بعد از خوندن نماز صبح خواستم بخوابم که یه اسم به ذهنم رسید
گوشیمو برداشتمو اسمشو ویرایش کردم گذاشتم « هدیه الهی»
یه عکس ازش گرفتم خواستم براش بفرستم
که پشیمون شدم ،آخه این موقع صبح وقت فرستادن پیامه ...
یه هفته ای گذشت و من به بهانه های مختلف نه باهاش صحبت کردم نه جواب پیاماشو دادم نه همراش بیرون رفتم
توی دانشگاه هم هر موقع میدیدمش ،سرمو به نشونه سلام تکون میدادم و از کنارش رد میشدم بماند که سارا کلی فوحش نثارم میکرد با این کارای که انجام میدم خودمم کلافه بودم از این کارای مسخره ام ولی دست خودم نبود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
#دلانه🌱
این سه شب هم تموم شد:)💔
زود رفت نه ؟!
از الان به بعد مهمه که چطور زندگی کنیم!
مهمه که میتونیم برای امام زمان نوکرے کنیم یا نه!
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#کتاب_گویای « #نیمه_پنهان_ماه » روایتگر بخشهایی از زندگی مجاهدِ خستگی ناپذیرِ دوران عشق و شهادت، #شهیدسیدمحمدرضادستواره است. شهیدی که با خلق و خوی خوش، در ایجاد روحیه میان رزمندگان، زبانزد خاص و عام بود. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌿السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
🌿سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین
🌿سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📔صحیفه مهدیه،
زیارت حضرت در سرداب مقدس
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
Joze 24-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-49.mp3
32.37M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_24 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
»»» آیه ی روز :
**********
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
آل عمران-164
خداوند بر مؤمنان منت نهاد [= نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.
**********
نکته ها:
«مَنّ»، به معناى سنگى است كه براى وزن كردن اشیا بكار مى رود. و اعطاى هر نعمت سنگین و گرانبهایى را منّت گویند. امّا سنگین و بزرگ جلوه دادنِ نعمت هاى كوچك، ناپسند است. بنابراین بخشیدن نعمت بزرگ، نیكو ولى بزرگ جلوه دادن نعمت هاى كوچك، ناپسند است.[176]
بعثت انبیا از میان مردم داراى بركاتى است:
الف: مردم سابقه او را مى شناسند و به او اعتماد مى كنند.
ب: الگوى مردم در اجراى دستورات و فرامین الهى هستند.
ج: درد آشنا و شریك در غم و شادى مردمند.
د: در دسترس مردم هستند.
همچنان كه از فرمایشات حضرت على علیه السلام در نهج البلاغه استفاده مى شود، در دوره جاهلیّت مردم نه فرهنگ سالم داشتند و نه از بهداشت بهره مند بودند.
برادر ایشان، جعفر طیّار نیز در هجرت به حبشه، در برابر نجاشى اوضاع دوره جاهلى را چنین ترسیم مى كند: «كنّا اهل الجاهلیّة نعبد الاصنام و نأكل المیتة و نأتى الفواحش و نقطع الارحام و نُسى ء الجوار، یأكل القوى منا الضعیف حتّى بعث اللّه رسولا...» ما بت پرستانى بودیم كه در آن روزها مردارخوار و اهل فحشا و فساد بودیم، با بستگان قطع رابطه و با همسایگان بد رفتارى مى كردیم، قدرتمندان ما حقوق ناتوانان را پایمال مى كردند تا اینكه خداوند پیامبرش را مبعوث كرد... .[177]
-----
176) تفسیر نمونه.
177) كامل التاریخ، ج 2، ص 80.
**********
پیام ها:
- بعثت انبیا، بزرگ ترین هدیه ى آسمانى و نعمت الهى است. «لقد من اللّه»
- گرچه بعثت براى همه ى مردم است، ولى تنها مؤمنان شكرگزار این نعمت هستند و از نور هدایت بهره مى گیرند. «لقد منّ اللّه على المؤمنین»
- انبیا، مردمى بودند. «من انفسهم»
- تلاوت آیات قرآن، وسیله ى تزكیه و تعلیم است. «یتلوا... یزكّیهم و یعلمهم»
- تزكیه بر تعلیم مقدّم است. «یزكیهم و یعلمهم»
- تزكیه و تعلیم در رأس برنامه هاى انبیاست. «یزكیهم و یعلمهم»
- رشد و خودسازى باید در سایه ى مكتب انبیا و آیات الهى باشد. (ریاضت ها و رهبانیّت هایى كه سرچشمه اش آیات الهى و معلّمش انبیا نباشند، خود یك انحراف است). «یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم»
- براى شناخت بهتر نعمت بعثت انبیا، به تاریخِ مردمان قبل از آنان باید مراجعه كرد. «ان كانوا من قبل لفى ضلال مبین»
- در محیطهاى گناه آلود وگمراه نیز مى توان كار كرد. «یزكیهم و یعلمهم... وان كانوا من قبل لفى ضلال مبین»
- در مكتب انبیا، پرورش روحى و آموزش فكرى، در كنار بینش و بصیرت مطرح است. «یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة»
**********
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت109
تپش قلب گرفته بودم
سید تا منو دید از جاش بلند شد و لبخند زد
- سلام
سید: علیک السلام خانووم ،خوب خوابیدی ؟
از خجالت احساس میکردم کل صورتم در حال سرخ شدن بود
چیزی نگفتم و روی تخت نشستم
سید هم کنارم نشست
با دیدن سینی چایی خنده اش گرفت
سید : هر چند دیگه جایی نداره شکمم ولی این چایی از دست شما خوردن داره..
سید مشغول خوردن چایی شد و منم با لبه شالم ور میرفتم
سید : اومدم دنبالت با هم بریم بیرون
اینقدر این مدت اذیتش کردم دیگه نمیتونستم بهونه ای بیارم
- باشه چشم،الان آماده میشم
سید: چشمت بی بلا ،پس میرم داخل ماشین منتظرت میشم
- باشه
تن تن رفتم توی خونه سارا مثل بختک افتاد روی سرم
سارا: چی شد؟ چی میگفت؟ چرا اینجا اومده ؟
-اومده دنبالم بریم بیرون
سارا: بابا دمش گرم ،گفتم الان تو رو تو آفتاب میشوره و آویزونت میکنه...
- هه هه هه ،نمکدون
وارد اتاقم شدم مانتو مو پوشیدم ،یه روسری آبرنگی سرم کردم چادر عبایی مو از داخل کمد برداشتم سرم کردم کیف و گوشیمو برداشتم
از اتاقم رفتم بیرون از مامان خدا حافظی کردم و رفتم بیرون سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت110
سید: خوب آیه خانم کجا بریم ؟
- هر جا که شما دوست دارین!
سید: اول اینکه هر جا که تو دوست داری ،دوم اینکه من جایی رو دوست دارم برم که تو دوست داری ! الان کجا بریم
- گلزار
سید : ای به چشم
توی راه خیلی دلم میخواست به سید بگم یه جا نگه داره گل و گلاب بخریم ولی روم نمیشد
اما انگار فکرمو خونده بود ،یه جا نگه داشت و پیاده شد ،دوتا شاخه گل نرگس خرید با یه گلاب داخل ماشین نشست یکی از گلا رو داد به من ...
سید: تقدیم با عشق
- خیلی ممنونم
سید : از امیر پرسیدم از چه گلی خوشتون میاد بهم گفت گل نرگس ،منم عاشق گل نرگسم
بعد حرکت کردیم سمت گلزار ..وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیمو وارد گلزار شدیم
انگار منتظر بود من بگم کجا بریم
واسه همین حرفی نزدمو به سمت مزار شهیدم حرکت کردم
سیدم پشت سرم می اومد
وقتی رسیدم به مزار شهیدم نشستم
سید اول سنگ قبر و بادستش کمی تمیز کرد و بعد با گلاب شست
منم گل و گذاشتم روی سنگ قبر
بعد سید شروع کرد صحبت کردن با شهید : سلام دوست عزیز ،خیلی ممنونم که مهر منو تو قلب این آیه جان انداختی که حاضر شد با من ازدواج کنه ،لطفا برای خوشبختی مون دعا کن
- شما شهید منو میشناسین؟
سید: وقتی که درباره ات به امیر صحت کردم ،امیر گفت بیام از شهیدت بخوام تو رو به من برسونه ،واسه همین چند باری اومدم اینجا
البته منم یه دوست شهید دارم
- واقعا ،اسم شهیدتون چیه؟
سید: ابراهیم هادی، راستش از شهید خودمم خیلی خواستم کمکم کن ،در کل همه رو واسطه کردم تا به تو برسم...
لبخندی زدمو چیزی نگفتم
بعد از فاتحه مزار دوست شهیدم ،رفتیم سمت مزار شهید ابراهیم هادی یه کم قرآن خوندیمو
و رفتیم سوار ماشین شدیم صدای اذان و شنیدیم سید نزدیک یه مسجد ایستاد و پیاده شدیم ...
سید: آیه جان بعد نماز بیا کنار ماشین منتظرم باش
- چشم
از اینکه اولین باری که با هم بیرون اومده بودیم مکان های خوب خوبی بود دوست داشتم
از همه بیشتر تلفظ اسمم به زبون سید خیلی خوشایند بود برام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت111
بعد از خوندن نماز از مسجد خارج شدم
رفتم سمت ماشین که دیدم سید کنار ماشین ایستاده
بعد سوار ماشین شدیمو رفتیم یه رستوران که ناهار بخوریم
از اونجایی که صبحانه خورده نبودم خیلی گشنم بود از طرفی هم خجالت میکشیدم غذا بخورم
بعد از خوردن ناهار ماشین و پارکینگ گذاشتیم ورفتیم سمت بازار
سید از هر چیزی که خوشش میاومد میخرید ،واقعأ سلیقه اش هم خیلی خوب بود
اصلا باورم نمیشد همچین آدمی که توی کلاس همه ازش میترسن اینقدر روحیه لطیف و قشنگی داشته باشه
تا غروب فقط در حال دور زدن بودیم ،دیگه پاهام توان راه رفتن نداشت
- آقا سید میشه یه جا بشینیم پاهام درد گرفت
سید خندید و گفت: شرمنده ببخشید ،میخواستم تلافی این هفته رو بکنم
لبخندی زدمو گفتم: ببخشید
سید: یه خواهش کنم؟
- بفرمایید
سید: میشه منو علی صدا کنی؟ حالا یه جانم بهش اضافه کنی میشه نو علی النور
خندیدمو گفتم : چشم
سید : حالا یه امتحانی بگو ببینم بلدی
- علی.....جان
علی: جانم،حالا بریم
- باز کجا؟
علی: یه آبمیوه، چیزی بخوریم پختیم تو گرما
- باشه بریم
وارد یه آب میوه فروشی شدیم
رفتیم روی یه گوشه خلوت نشستیم
علی: چی میخوری؟
- فرقی نمیکنه ،هر چی که خودت دوست داری!
علی: باشه ،صبر کن الان میام
بعد از مدتی علی با دوتا شیر موز بستنی اومد
یا خدااا الان اینو چیکار کنم
الان چی بگم بهش
نمیگه دختر چقدر تو پاستوریزه ای
شروع کرد به خوردن ،وقتی دید من دارم نگاهش میکنم گفت: دوست نداری؟ میخوای یه چیز دیگه سفارش بدم؟
- هاا ،نه نه ،دوست دارم ،الان میخورم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت112
با کلی بسم الله و دعا خوندن شروع کردم به خوردن یه دفعه گوشیم زنگ خورد ،از داخل کیفم گوشیمو برداشتم دیدم علی زنگ زده سرمو بالا گرفتم دیدم بالا سرم ایستاده داره نگاه میکنه
میخندید
علی: میخواستم ببینم اسممو تو گوشیت چی ذخیره کردی ،مثل همیشه عالی
لبخندی زدمو و رفت سرجاش نشست
از آبمیوه فروشی که بیرون اومدیم هوا تاریک شده بود
تا پارکینک پیاده رفتیم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
- علی جان میشه منو ببری خونه بی بی
علی: چشم ،فقط بگو از کدوم سمت برم
نمیخواستم کسی بفهمه که چه اتفاقی برام افتاده
به سارا پیام دادم که دلم واسه بی بی تنگ شده خوابیدن میرم پیشش، احساس گر گرفتگی تو بدنم و حس میکردم
فقط خدا خدا میکردم زود برسم خونه بی بی
بعد از اینکه رسیدم خونه بی بی
از علی خداحافظی کردمو رفتم زنگ در و زدم
علی هم منتظر شد تا من وارد خونه بشم
بعد از اینکه در باز شد
وارد حیاط شدم یه نفس راحت کشیدم
وارد خونه شدم
بی بی: سلام مادر ،تنها اومدی؟
- سلام بی بی جون اره ،دلم براتون تنگ شده بود گفتم بیام اینجا
بی بی: کاره خوبی کردی! بشین برات شام بیارم بخوری
- نه نه ،نمیخورم با اقا سید بیرون بودیم غذا خوردیم سیرم
بی بی: باشه مادر
- من میرم تو اتاق اینقدر امروز پیاده رفتیم خسته شدم
بی بی: برو عزیزم
وارد اتاق شدم
لباسامو درآوردم
پیراهنمو بالا زدم ،،واییی کل تنم قرمز شده بود کم کم کل صورتمم قرمز شده بود
تمام وجودم گر گرفته بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
#خبر
برگزاری آیین رونمایی قطعه ای از ضریح جدید حضرت عبدالعظیم(ع) در موزه و مرکز اسناد دانشگاه اصفهان
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
⭕️ ۷۰ ساااال زندان برای اهانت به پلیس
مردی که در ایالت تگزاس آب دهانش رو به سمت پلیس پرت کرده بود به ۷۰ سال زندان محکوم شد !
✍اینجام مامور رو سلاخی میکنن برهانی میاد تبصره ماده میده 😐
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
#کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه» بیانگر گوشهای از داستان زندگی #شهیدمهدیزینالدین است.
💠 شهیدی که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. زین الدین دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز بود. وی پذیرش از سوی یکی از دانشگاههای فرانسه نیز داشت اما برای هدفی واالاتر و حضور در جبهه از رفتن به فرانسه صرف نظر کرد. در این کتاب گویا از فرماندهی می شنوید که در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه...✋
🌱سلام بر تو ای مولایی که آیههای نور از لسان تو میتراود،
و تفسیر حقیقیاش از قلب نازنین تو جاری میشود.
✨#زیارت_آل_یاسین
☘#امام_زمان
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8