eitaa logo
"کانال کمیته بانوان ج. رزما
320 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
38 فایل
اهداف ۱- رعایت بهداشت اخلاق اجتماعی و ادبیات وحدت آفرین حماسی. ۲- همدلی ویکپارچگی ملی در برابر دشمنان بیگانه . ۳- بالابردن آستانه تحمل ملی ، در شرایط متشنج. ۴- توجه اکید به حفظ امنیت ملی وحفظ آرامش اجتماعی در برابر دشمنان.
مشاهده در ایتا
دانلود
»»» آیه ی روز : ********** يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ بقره-254 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از آنچه به شما روزی داده‌ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)، و نه دوستی (و رفاقتهای مادی سودی دارد)، و نه شفاعت؛ (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود.) و کافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم می‌کنند، هم به دیگران). ********** نکته ها: در این آیه خداوند اهرم هایى را براى تشویق مردم به انفاق بكار برده است، الف: آنچه دارى، ما به تو دادیم از خودت نیست. «رزقناكم» ب: مقدارى از آنچه دارى كمك كن، نه همه را. «ممّا» ج: این انفاق براى قیامت تو، از هر دوستى بهتر است. «یأتى یوم...» ********** پیام ها: - قبل از دستور، مردم را با احترام صدا زنیم. «یا ایهاالذین امنوا» - استفاده از فرصت ها در كارهاى خیر، ارزش است. «من قبل ان یأتى یوم» - محروم كردن امروز، محروم شدن فرداست. اگر امروز انفاق وبخششى صورت نگیرد، در آن روز هم محبّت و دوستى و وساطتى در بین نخواهد بود. «انفقوا... یوم لابیع فیه...» - یاد معاد، عاملى براى تشویق به انفاق است. «انفقوا... یأتى یوم...» - یكى از راههاى ایجاد روحیّه ى سخاوت، توجّه به دستِ خالى بودن انسان در قیامت است. «لا بیع ولا خلة ولا شفاعة» - بخل، نشانه ى كفران نعمت وكفر به وعده هاى الهى است. «انفقوا... والكافرون» - كفر، نمونه ى بارز ظلم است. «الكافرون هم الظالمون» ********** https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🔴 💠 فردى نمی‌توانست با همسر خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک می‌کنند پس سمّ ضعیفی می‌دهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى. 💠 و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش‌ کسی به تو شک نکند در مدتی که به او سمّ می‌دهی تا می‌توانی به همسرت مهربانی کن! این فرد، معجون را گرفت و به توصیه‌های داروساز عمل کرد. 💠 هفته‌ها گذشت و مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی‌خواهد او بمیرد دارویی بده تا سمّ را از بدن او خارج کند! داروساز لبخندی زد و گفت آنچه به تو دادم سمّ نبود! 💠 سمّ در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است. 💠 مهربانی قوی‌ترین معجونیست که به صورت تضمینی، نفرت، کینه و خشم را نابود می‌کند! https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت134 محرم نزدیک بود قرار شده بود نماز خانه دانشگاه رو مثل یه هیئت کوچیک دربیاریم در نبود علی تمام وقتم و گذاشتم برای این کار اینقدر بی تاب دیدنش بودم ،با اینکه روزی سه ،چهار بار با هم تلفنی صحبت میکردیم باز از بی تابیم کم نمیشد دل خوش به پنجشنبه ای بودم که علی گفته بود برمیگرده حیاط دانشگاه سیاه پوش شده بود نماز خونه هم بوی محرم گرفته بود همه چیز آماده بود برای عزای پسر فاطمه توی این مدت به این فکر میکردم چقدر خوب میشد اربعین به کربلا میرفتیم پنجشنبه صبح زود بیدار شدم اتاقمو مرتب کردم رفتم سمت آشپز خونه مامان و سارا درحال صبحانه خوردن بودن -سلام مامان:سلام مادر صبحت بخیر سارا: به به آیه خانم،آفتاب از کدوم طرف در اومده سحر خیز شدی؟ نکنه بوی پیراهن یار به مشامت رسیده راست میگفت،دیگه همه فهمیده بودن که از دوری علی چقدر اذیت شدم بدون هیچ حرفی ،کنار مامان نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم مامان:آیه ،علی آقا کی میاد؟ سارا:عه مامان جان رنگ رخسار نشان میدهد از سر درون ،ببین قیافه اش داد میزنه امروز میاد علی آقا مامان:اره آیه ؟ _اره مامان جان ،گفته بود امروز برمیگرده سارا:آخ آخ آخ ،اگه علی آقا بفهمه تو این دوهفته با کارات دقمون دادی ،فک نکنم دیگه بره مامویت.... _سارا خانم نوبت منم میرسه هااا ،حیف که حوصله جواب دادن ندارم سارا بلند بلند خندید: واییی خداا یکی از اتفاقهای مثبتی که در نبود علی آقا افتاد این بود تو کمتر به من گیر میدی ،ان شاءالله که همیشه بره ماموریت خواستم بلند شم بزنم توی سرش که صدای زنگ موبایلمو شنیدم دویدم سمت اتاقم. .. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت135 با دیدن عکس علی روی صفحه گوشیم لبخند به لبم نشست -سلام علی جان علی:سلام بانوی من صبحت بخیر ‌ _صبح تو هم بخیر ،کجایی؟ تو راهی؟ علی : نه عزیزم یه کاری پیش اومده بعد ظهر حرکت میکنم با شنیدن این حرفش تمام ذوق و شوقم کور شد علی که سکوتمو متوجه شد گفت:آیه جان ،خانمی ،مطمئن باش وقتی رسیدم اول میام پیش تو _علی دست خودم نیست ،خیلی دلم تنگ شده برات علی :قربون اون دل خانومم برم ،منم دلم برات تنگ شده ،ان شاءالله که برگشتم جبران میکنم _باشه ،همچنان منتظرم تا برگردی علی:چشم بانو ،من دیگه برم ،اینقدر این مدت با هم صحبت کردیم که همه بچه ها زن زلیل صدام میکنن (صدای خنده اش بلند شده بود ،و من چقدر دلتنگ صدای خنده اش بودم ) _باشه عزیزم ،مواظب خودت باش علی:تو هم مواظب خودت باش ،یا علی _علی یارت با قطع شدن تماس روی تختم دراز کشیدم تمام نقشه هام نقشه برآب شد در اتاقم باز شد و سارا وارد اتاق شد سارا: اوه اوه،قیافه ات داد میزنه که علی آقا نمیاد _سارا اگه بخوای مسخره بازی دربیاری ،من میدونم و تو سارا: نه بابا مگه از جونم سیر شدم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت 136 سارا کنار تختم نشست: خوب بگو ببینم چی شده ؟ _علی گفته بعد ظهر حرکت میکنه، احتمالا نصف شب یا شایدم دم صبح برسه سارا: خوب الان مشکل کجاست؟ _آخه دلم میخواست فردا باهم بریم تپه نور الشهدا سارا: خوب دیونه تو امشب برو خونشون ،هر موقع که برگشت صبح باهم برین،این غصه خوردن داره؟ _یعنی به نظرت اینکار و کنم؟ سارا: اره ،تازه سوپرایزش هم میکنی... _آخه خودش گفت که مستقیم میاد اینجا،خونه نمیره... سارا: خوب وقتی جواب تلفنش و ندی ،اونم میره خونشون ،دیگه نصفه شب نمیاد زنگ خونه رو بزنه ... _ولی دلم نمیاد جوابش و ندم سارا: وااااییی آیه بس کن،سرمو میکوبونم به دیوارااااا... به این فکر کن وقتی رفت خونشون تو رو میبینه _باشه ،حالا پاشو برو تا بیشتر دیونه ام نکردی سارا: روتو برم دختر ،طلبکارم شدیم با رفتن سارا ،به پیشنهادش خیلی فکر کردم تصمیمو گرفتم که غروب به همراه امیر برم خونه علی اینا منم مثل بچه های ذوق زده ساعت ۴ بعد ازظهر آماده شدم رفتم داخل حیاط روی تخت نشستم و منتظر امیر شدم سارا هم هر چند دقیقه پنجره آشپز خونه رو باز میکرد و آمار برگشت امیر و میداد بلاخره ساعت ۶ با شنیدن صدای بوق ماشین امیر از جام بلند شدمو با صدای بلند از مامان و سارا خداحافظی کردمو از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه علی اینا توی راه هم‌فقط غر میزدم که چرا اینقدر دیر کرده امیر هم فقط میخندید و چیزی نمیگفت.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️مهدی طحانیان اسیر ۱۳ ساله ی ایرانی که بدلیل بی حجابی خبرنگار هندی از گفتگو با او سر باز میزند. سرانجام آن خبرنگار مجبور به سر کردن روسری ش میشود. هم اکنون او ۵۵ سال سن دارد. او را بردیم در میان مردم. عکس العمل مردم در مواجهه با این قهرمان را ببینید🌷🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب «راز درخت کاخ» از آثار پرفروش نشر شاهد و نتیجه گفت وگو و حاصل خاطرات مادر "" است. 🌷«زینب کمایی» شهیده ای ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راه‌پیمایی علیه بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از مسجد بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن چادرش او را خفه کردند و به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. 📗 کتاب «» به همت خانم معصومه رامهرمزی نوشته شده و به دليل استقبال خوب مخاطبان، از ابتدای انتشار آن تاکنون چهار مرتبه توسط نشر شاهد تجدید چاپ شده است. این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از سرگذشت یکی از شهدای دانش‌آموز کشور است و بيانگر سبك زندگي يك نوجوان مسلمان و انقلابی است که میتواند الگویی برای تمام نوجوانان و مخصوصا دختران این سرزمین باشد. https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
»»» آیه ی روز : ********** وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ اعراف-9 و کسانی که میزانهای (عمل) آنها سبک است، افرادی هستند که سرمایه وجود خود را، بخاطر ظلم و ستمی که نسبت به آیات ما می‌کردند، از دست داده‌اند. ********** نکته ها: «خسارت»، به معناى از دست دادن سرمایه و سود است، ولى «ضرر»، از دست دادن سود مى باشد، نه سرمایه. ********** پیام ها: - براى یك انسان، چندین وسیله ى سنجش در كار است. «موازینه» - كم داشتن عمل صالح در روز قیامت خسارت است، تا چه رسد به نداشتن آن. «و مَن خَفّت... خسروا» - دنیا همانند بازارى است كه ایمان، «سود» آن و انكار و كفر، «خسارت» آن است. آرى، نادیده گرفتن استدلال و دعوت انبیا، در حقیقت محو كردن فطرت و جوهره ى انسانیّت و ظلم به خویشتن است. «خسروا أنفسهم» - بى اعتنایى و انكار آیات الهى، ظلم به آنها است. «كانوا بآیاتنا یظلمون» آرى به جا نیاوردن حقّ هر چیز و رعایت حقوق و حدود آن را نكردن، ظلم به آن است و نتیجه ى ظلم، خسارت و نابودى است. ********** https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت137 بعد از مدتی که رسیدیم از امیر خداحافظی کردم و رفتم سمت در ورودی زنگ طبقه خونه پدر علی رو فشار دادم بعد از چند ثانیه در باز شد اولین بار بود بدون علی خونه پدرو مادرش میرفتم استرس عجیبی داشتم تا برسم فقط صلوات میفرستادم مادر علی دم در منتظرم بود با دیدنم جلو آمد و بغلم کرد مامان: سلام عزیزم ،خیلی خوش اومدی _سلام مامان جون ،خیلی ممنون بعد از کلی احوالپرسی به اتاق علی رفتم ،نفس میکشیدم و آروم میشدم ،کل اتاق بوی علی رو میداد لباسامو عوض کردم شب که شد به پدر و مادر علی گفتم که از اومدن من به اینجا حرفی به علی نزنن بابای علی هم با شنیدن این حرف کلی خندید و تحسینم کرد بعد از خوردن شام ،ظرفا رو شستم و به اتاق برگشتم برق اتاق و خاموش کردم تا وقتی علی برگشت با دیدن روشنایی اتاقش شک نکنه با نور چراغ گوشیم به سمت کتابخانه کوچیک اتاق رفتم مشغول نگاه کردن کتاب بودم که چشمم به یک برگه که از لای کتاب نهج البلاغه بیرون زده بود افتاد کتاب و برداشتم و رفتم روی تخت درازکشیدم برگه رو که نگاه کردم ،دیدم همون برگه ای بود که بهش داده بودم توی حرم امام رضا لای برگه گل نرگس خشکیده بود انگار هنوز هم تازه اس و بوی تازگی میده... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت138 بعد از خوندن کمی کتاب زیر نور چراغ گوشیم نفهمیدم کی خوابم برد با شنیدن صدای اذان گوشی بیدار شدم و خواستم خاموشش کنم ولی گوشیم خاموش بود بلند شدم ببینم صدا از کجاست دیدم علی درحال نماز خوندنه با دیدنش اشکام جاری شد ریشاش بلند شده بود و صورتش به خاطر آفتاب سوخته بوداز اتاق خارج شدمو رفتم وضو گرفتم و برگشتم سجاده مو پشت سر علی پهن کردمو منتظر شدم تا نمازش تمام بشه و با هم نماز صبح و بخونیم چقدر دلم تنگ شده بود برای خوندن نماز دونفره مون ... علی بعد از سلام آخر برگشت سمتم تا چند ثانیه فقط به هم نگاه میکردیم دلتنگی رو از چشمای خسته علی دیدم علی: سلام بانو... _سلام آقا.. علی:حالا گوشیت و خاموش میکنی؟ نمیگی این دل من هزار راه میره ،؟ شانس آوردم از دیوار خونه اتون بالا نرفتم وگرنه نمیدونستم چه جوابی به بابات بدم ... البته اون موقع شب ،با قیافه در به داغون من ،اگه کسی منو رو دیوار میدید یقین میکرد که دزدم،علی حرف میزد و من میشنیدم چقدر دلم برای حرفهاش تنگ شده بود دلم میخواست ساعت ها بشینم رو به روش... فقط حرف بزنه و من نگاهش کنم علی: آیه ؟ خوبی ؟ چرا چیزی نمیگی! خندیدم و گفتم : منو باش ! میخواستم آقا رو قافلگیر کنم ،نگو که خودم قافلگیر شدم علی: پس بگوو ..خانم خانوما نقشه ها داشتند... پاشو پاشو اول نمازمونو بخونیم بعدا باهم صحبت میکنیم چادرمو سرم کردمو ایستادیم برای خوندن نماز عاشقی ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت139 بعد از خوندن نماز ودعا آماده شدیم و سمت تپه نور الشهدا حرکت کردیم بعد از چند ساعت رسیدیم صدای دعای عهد به گوش میرسید ماشین و پارک کردیم و پیاده شدیم تا برسیم بالا چند باری گوشه ای نشستم و نفس تازه میکردم علی هم لبخندی میزد و چیزی نمیگفت انگاراینجا هم خودشو برای محرم سیاه پوش کرده بوداول رفتیم سمت مزار شهدا کنارشون نشستیم و شروع کردیم به خوندن زیارت عاشورا علی هم آروم زیر لب روضه میخوند اولین بار بود که صدای روضه خوندنش رو میشنیدم سوزی در روضه اش بود که آدم و به آتش میکشوند بعد از مدتی بلند شدیم و به سمت محوطه رفتیم اول رفتیم دوتا چایی با نذری گرفتیم بعد رفتیم یه گوشه ای نشستیم من شروع کردم به تعریف کردن .... از سیاه پوش شدن دانشگاه گفتم از هیئتی که داخل نماز خونه برپا کردیم گفتم.. حالا علی سکوت کرده بود و فقط گوش میداد . داشتم صحبت میکردم که دوباره گوشیش زنگ خورد با نگاه کردن به صفحه گوشیش عذرخواهی کرد و بلند شد و رفت ... دومین بار بود ..فکر و خیال امانم نمیداد میدانستم که علی خطایی نمیکنه .. ولی چه کسی پشت خط بود که باعث میشد علی از من جدا بشه ... بعد از خوردن چایی و لقمه نون و پنیرم علی برگشت و کنارم نشست _علی ؟ علی:جانم _اربعین پیاده بریم کربلا؟ (کمی سکوت کرد ) علی: ان شاء الله _من پاسپورت دارم ولی انقضاش گذشته بیا فردا باهم بریم کارامونو انجام بدیم ،که ان شاءالله اربعین حرم امام حسین(ع) باشیم علی: ان شا ءالله 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اصلا رفراندوم و اینارو ولش کنید! 🔹‌ هر وقت براندازا تونستن ۶ صبح یک صدم این جمعیت رو هم از زیر لحاف بکشن بیرون ما کل مملکت رو بهشون واگذار میکنیم! https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهر شهید عجمیان امروز در دیدار رهبری: 🔻آقا جان دعا کنید ما هم فدای شما بشیم😭❤️ 👈 تا زمانی که این روحیه و اعتقاد در میان ملت ایران موج میزند، آمریکا و تمام اعوان و انصارش در مقابل این ملت https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر نائب بر حق امامت صَلوات🌸🍃 بر صاحب انوار قیامت صَلوات🌸🍃 خواهے ڪہ بہ روز حَشر نگردے مایوس🌸🍃 بفرست بہ پیشگاہ مَهدے صَلوات🌸🍃 🌸✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج✨🌸 https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8