این نیست که آدمی را بغلتانند تا به
سمتِ بهشت برود یا بغلش کنند و
به سمتِ مقاصد ببرند؛ آدمی باید با
پایِ خویش، با رنج، باید این راه را
طی کند.
#عین_صاد
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!
کم به رویام رسیده ست، خدا عادل نیست؟
نا ندارم که برای خودم اقرار کنم:
ترکِ تو کردن وُ آواره شدن مشکل نیست..
لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان :
“ته ِ دریای غم کهنهی من ساحل نیست”(:
فلسفه ، فلسفه از خاطرهها دور شدی
علّتی در پسِ این سلسلهی باطل نیست..
اشک میریختم آنروز که بیرحم شدی
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست!
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست
آمدی قصه ببافی که موجّه بروی؟؟
در نزن، رفتهام از خویش، کسی منزل نیست..!
خدا را شكر، آهی هست، گاهی همدمی دارم
در اين هنگامهی بیهمدمی، شادم غمی دارم...
مخواه از من كه با اشكی بريزم هيبت خود را
كه روی شانههای خستهام ارگِ بَمی دارم(:
هوای بی کسی بعد از تو آنسان آدمم كرده
كه در هر خانهای پا میگذارم مَحرمی دارم!
برای سيب دادن دستِ مردم، شاخه خم كردم
شما دست كجی دارید و من دست خَمی دارم
كويری با تفاخر گفت: دريا بودهام روزی...
تو اما قطرهای! گفتم: اقلاً من نَمیدارم!
چيَم جز «اشک و آه و خشم و غربت؟» پس رهايم كن
كه با اين «آب و باد و خاک و آتش»، عالمی دارم!
#حسین_زحمتکش
کنجِخلوت...!
ميان اين همه فرياد بىکسى تنها سکوت واژه غمگين روزهاى من است(: #سیدتقیسیدی
خدا هر آنچه كه با من كند سزاى من است
اگر چه هم كه بسوزاندم خداى من است
تو جزء خواستنىهاى نابجاى منى
اگر به من نرسى مشكل از دعاى من است
اگر كه غم زده بر چهرهام خودم هستم
اگر به چشم تو شادم كسى بجاى من است
بياد خاطرههاى تو چاى مىنوشم
تمام تلخى دنيا درون چاى من است(:
"ميان اين همه فرياد بىكسى تنها
سكوت واژه غمگين روزهاى من است"
سكوت ، عطر خيابان خيس ، تنهايى
بگو به فكر منى ، اين هوا هواى من است(:
#سیدتقیسیدی
هدایت شده از آرتاگراف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر پاسخش دردناک بود 💔
#شب_جمعه
@ArtaGraph | آرتا گِراف
هدایت شده از تصویر دل
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از بـ𓂆ـراےاو
رهبرم گفت که خون خواهیمان نزدیک است ،
و بترسید که اینگونه سخن گفت علی ..!
کنجِخلوت...!
مثلا شنبه بیایۍ و دل جمعه بسوزد . .
دلبستهام مرا ز سرِ خویش وا مکن
از من مرا جدا مکن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دستِ من بگیر
گویم گرفتهای ز عنایت رها مکن
من با تو پیش از آمدنم آشنا شدم
ای آشنا مفارقت از آشنا مکن
تنها بود به دستِ تو تومارِ جرم ِمن
این مشتِ بسته را به درِ خلق وا مکن...