eitaa logo
کنجِ‌خلوت...!
431 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
874 ویدیو
7 فایل
«من پر از شعر غمم ؛ میلِ دلت نیست؟ نخوان!...» . صرفا دلی.. یه دفترچه شخصی برای اینکه شعرهایی که در طولِ روز می‌خونم، رو ذخیره کنم.. اگر خواستین استفاده کنین.. + ثبتِ خاطرات! . کپی؟! دعا کنید برامون(:
مشاهده در ایتا
دانلود
شب را خبری نیست مگر آهِ دل ما تا کِی ز فراقش به خفا زار بگرییم...
من با خیال این حرم آرام می شوم حتی اگر که خسته، اگر دور از شما...
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات ..
هدایت شده از -میخـانـه!
- تشنه ی ذکر انالمهدی تو هست حسین... طالب خون خدا، آمدنت دیر شده!! -
هدایت شده از ‌• میـڪـده •
- اگر داغم، اگر سوزم، اگر آهم، اگر دردم بر این آتش که میسوزاندم خود هیزم آوردم خودم تقدیر را تغییر دادم با دعاهایم زمین خوردم به سختی با تمام ادعاهایم اگرچه عاشقان در عشق از من ایده می گیرند ولی چشمان تو راحت مرا نادیده می گیرند نميدانم كه باز اين دو چه چيزى زير سر دارند به چشمانت بگو دست از سر دنیام بر دارند من از اين آسمان تيره بارانی نمى‌خواهم براى زندگى عشق فراوانى نمى‌خواهم سرم با زندگی گرم است اگر این زندگی باشد اگر این روزهای سرد غمگین زندگی باشد چرا شرحی به معنای فراموشی نمی‌بینم؟ تنم محتاج آغوش است و آغوشی نمی‌بینم چرا انقدر دلتنگم؟ چرا انقدر دلگیرم؟ چرا من زنده ام بی تو؟ چرا آخر نمی میرم؟ چرا؟ شاید دلیل کوچک بی منطقی دارم اگر چه عاقلم همواره عقل عاشقی دارم پس از شب های تلخ بی کسی صبح سپیدی هست مرا در اوج ناامید بودن ها امیدی هست امیدی هست و می‌گویم، ولی شاید فقط شاید اگر دنیا شود زیر و زِبَر، شاید فقط شاید تو هم شاید مرا در یاد می‌آری به دشواری و از من خاطرات مبهمی داری به دشواری تو شاید عاشقم هستی و مغروری، نمی‌گویی تو مغروی که از دلتنگی و دوری نمی‌گویی تو هم دلتنگی و هم بی‌قراری در خیالاتم تو من را دوست داری عاشق این احتمالاتم نمی گویم که چشمانت فقط دنبال من باشد ولى اى كاش می‌شد دست‌هايت مال من باشد پس از دست تو، دست دیگری هرگز نمی‌گیرم که مردم زنده از عشقند و من با عشق می‌میرم اگر چه من به یادت هستم و همواره می‌مانم ولیکن تو مرا از ياد خواهى برد، مى‌دانم... I سید‌تقی‌سیدی -
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی‌ست هوا؟ یا گرفته‌است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می‌بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می‌کشم از سینه نفس نفسم را بر می‌گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می‌ماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی‌ست نفسم می‌گیرد که هوا هم اینجا زندانی‌ست هر چه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است. اندر این گوشه خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده باد رنگینی در خاطرمن گریه می‌انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می‌گرید… چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو می‌ریزد ارغوان این چه رازی‌ست که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزاید؟ ارغوان پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی بر این درۀ غم می‌گذرند؟ ارغوان خوشه خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند جان گل رنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش؛ تو بخوان نغمه ناخوانده من ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
ای سایه‌ات فتاده به روی سرم حسین معنای واقعی اصول الکرم حسین... یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند تسکین دردهای دل مضطرم حسین... یادم نمی‌رود که همه عزتم تویی من پای سفرۀ تو شدم محترم حسین... لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان‌تر از پدر و مادرم حسین... من سال‌هاست در به در روضه توام داغ تو را به جان و دلم می‌خرم حسین... در کوچه‌های سینه زنی سالیان سال در حسرت هوای حرم می‌پرم حسین... کابوس من شده غم دوری کربلا در خواب هم ذکر لب من حرم حسین... تا گفتم اسم کرب و بلا را دلم گرفت مانند خواهری که صدا زد دلم حسین..‌‌. اینجا کجاست؟ خواهرت افتاد از نفس رحمی نما به سینۀ شعله ورم حسین... اینجا عجیب بوی فراق تو می‌رسد یک دم نگاه کن تو به چشم ترم حسین... زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا یک ذره حق بده نشود باورم حسین... مجموع حرف‌های من اینجا خلاصه شد در یک کلام: ای همۀ باورم حسین:))🖤🕊
هدایت شده از ‌• میـڪـده •
- چو ڪوه دید غرض دریاست، به رود اجازه‌ی رفتن داد ز دوست دست ڪشیدن گاه، غرور نیست؛ فداڪاری‌ست.. I فاضل‌نظری I -
|مجروح‌راجراحت‌وبیمار رامرض عشــاق‌رامفارقـت‌یارمی‌کشـد…|
بویِ تاراجِ قــَجَــر می‌آید از کرمانِ شِعـر دلبرِ من باز میل از سُرمه‌دان برداشته ‌...