eitaa logo
کنجِ‌خلوت...!
393 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
849 ویدیو
7 فایل
«من پر از شعر غمم ؛ میلِ دلت نیست؟ نخوان!...» . صرفا دلی.. یه دفترچه شخصی برای اینکه شعرهایی که در طولِ روز می‌خونم، رو ذخیره کنم.. اگر خواستین استفاده کنین.. + ثبتِ خاطرات! . کپی؟! دعا کنید برامون(:
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده‌اش است مشت می‌کنم و خیره می‌شوم به انگشت‌های گره خورده‌ام دستم را می‌چرخانم و دور تا دورش را نگاه می‌کنم چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم در عجبم از این کوچکِ نحیف! که چه به روزم آورده وقتی تنگ می‌شود می‌خواهم زمین و زمان را بهم بدوزم وقتی می‌شکند چنگ می‌اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند.. وقتی که می‌خواهد و نمی‌تواند موج موج اشک می‌فرستد سراغِ چشم‌هایم... در عجبم از این کوچکِ نحیف(:
دو آرزو به دلِ مادری جوان مانده کفن برای حسین و حرم برای حسن...
در عجبم از این کوچکِ نحیف... که میان روضه‌ها بی‌تاب می‌شود؛ از حسرتِ اربعین و از دوریِ او راهیِ بیمارستانم می‌کند.. طبیب.. چشم می‌چرخاند و نبودِ مادر را درمی‌یابد. خیره در چشمانم با لحن پرتمسخری می‌گوید: «آخی.. عزیـــزم! غصه اربعینُ خوردی؟؟ اصلا مهم نیست که این چیزا غصه خوردن نداره» لبخند تلخی به درک نشدن توسطِ او می‌زنم.. نمی‌داند، نمی‌فهمد، که ضربان قلبم متصل به "اوست..." حالا سه سال از آن روز می‌گذرد خیلی وقت است قرص‌های کوچک صورتی را گم کرده‌ام.. اهمیتی نداشتند.. بهانه دست این ماهیچه پردرد می‌دادند که دائم دل دل بزند برای هیچ! دوای دردش را خودم می‌دانم دوای این درد شیرین فقط یک چیز است.. مرهمی که چهارسال است از هجرانش می‌سوزم.. به بی‌قراری‌اش بها می‌دهم روزی سه وعده پای روضه و مقتل می‌نشانمش.. آخر هیئت که می‌شود، محکم سینه می‌زنم! تا بفهمد که فقط برای این "آقا" باید درد بگیرد و زجر بکشد.. تا بفهمد که نباید با مسائل کوچک و بی‌ارزش دنیوی تپش‌های نامنظمش را از سر بگیرد.. خوب می‌فهمد که مادر را نگران می‌کند.. انقدر این بغض میان این گلو ماند و رزق اشک ندادند که نزدیک بود دق کند.. مادر می‌دود میانِ خانه؛ پریشان شده و دور خود می‌چرخد نمی‌داند چه کار کند برای آرام‌شدنش.. دائم می‌پرسد:«سادات قرصات کجاست؟» جوابش می‌دهم که صبور باشد می‌گویم دقایقی باید بگذرد که آرام بگیرد این تپش‌های هجران کشیده.. می‌گویم نگران نباشد می‌گویم به این احوالات عادت کرده‌ام می‌گویم نرگس را به آغوشم بسپارد.. باز آرام نمی‌گیرد.. دعوا می‌کند که چرا به خود استرس وارد می‌کنم! گلاب و بیدمشک به خوردم می‌دهد.. به سختی می‌ایستم؛ سرم را دردی جان‌کاه در بر گرفته.. گویی مغزم از این کنش قلب گیج شده و نمی‌داند باید چه دستوری صادر کند! نرگس را روی دستانم می‌گیرم؛ گونه به گونه‌اش می‌گذارم و سعی می‌کنم نفس بکشم، هوا گرم می‌شود.. نفس کم می‌آورم... نمی‌شود نمی‌توانم.. نوزاد را روی زمین می‌گذارم و کشان کشان خود را به شیر آب می‌رسانم.. مادر همچنان دنبالم می‌آید دست زیر آب یخ می‌برم مشتم را پر می‌کنم و محکم به صورتم می‌پاشم.. ذکر «حسین» می‌گویم برای ساکن شدنِ کوبش‌های بی‌امانِ قلبم.. افاقه می‌کند.. این درد تسکینش را در تاروپود این اسم یافته و آرام آرام از زجرش می‌کاهد.. ساعتی می‌گذرد؛ به نرگس خیره می‌شوم و با او صحبت می‌کنم... انگشتم را میان مشتش می‌فشارد(: خداراشکر می‌کنم که به این قلب نفس داد، که تا عاشورا برای اربابش بی‌تابی کند و درد بکشد... ٢٨ به وقت نیمه شبِ ۱۴۰٢/۵/۱
ای قرارِ دلِ طوفانیِ بی ساحلِ من بهر آرامش این خاطرِ شیدا،تو مرو...
کاش می‌شد بدهم زندگی‌ام را عوضش جرعه‌ای آب بر آن حضرتِ عطشان بدهم...
‌آسان‌تر از آن نيست ؛ ولی ماهِ محرم دشوارترين كار جهان، خوردن آب است(:
شکوه توست سکوتت، تو کوه باش و بریز تمام ِداغِ دلت را فقط به جانِ خودت(:
حتی به غمی سنگین، گریان نشدم هرگز هرقدر قـوی بودم، هـجـر تو ضعیفم کرد.