هدایت شده از حیران!
خواهی فنا شوی چو در عشقش بسان شمع
پیوسته تا سحر همه شب بی صدا بسوز ...
نمیدانم که را دیدم که از خود میرود هوشم
جنون آهسته میگوید: مبارک باد! در گوشم..
یک تن نیافتیم که فهمد زبانِ ما
همشهریاند مردم و ما در میان غریب...
#واعظ_قزوینی
غمگینم.
برای همهی چیزهایی که از دست دادیم. برای اینکه در جوانی دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم.
ما هرچه را که باید از دست داده
باشیم، از دست دادهایم.
#فروغ_فرخزاد
گفتنیها را نهادم در حریری از سکوت
کآنچه میدانم نمیآید به فهم ِواژهها...(:
هدایت شده از مُهـجه .
دلم واسه این دفتر
عجیب تنگ شده بود ..
واسه ردیف آخر ! ..
صندلی های آبی ..
ماژیک مشکیِ سرتخت که وقتی باهاش شعر مینویسی
خوشگل بشه ! ..
واسه دفتر بنفشی که
میسُروندیم از زیر صندلی ها تا برسه به شخص مورد نظر :/
دلم واسه روز مره هایی که دیگه تکرار نمیشه تنگ شده :)