eitaa logo
کنجِ‌خلوت...!
440 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
859 ویدیو
7 فایل
«من پر از شعر غمم ؛ میلِ دلت نیست؟ نخوان!...» . صرفا دلی.. یه دفترچه شخصی برای اینکه شعرهایی که در طولِ روز می‌خونم، رو ذخیره کنم.. اگر خواستین استفاده کنین.. + ثبتِ خاطرات! . کپی؟! دعا کنید برامون(:
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از - چکامه -
-
جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم شب شراب که باشد دچار افراطم . بریز هرچه که داری مکن مراعاتم تو بی ملاحظه ، من نیز بی مبالاتم . سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار  “شب شراب می ارزد به بامداد خمار “ . نمی رسد به شکوه تو فکر کوتاهم اگر مدیح تورا از خود تو می خواهم . بگو که دهر به دست تو خلق شد ، ما هم بگو بگو و مگو من صنایع الهم . لطیف طبع خدا آنِ آشکار تویی که شعر جوششی آفریدگار تویی . تو آن قصیده ی بی اختیار موزونی پر از خیالی و از هر خیال بیرونی . شکوه شعر کهن در کلام اکنونی بریز قاعده ها را به هم تو قانونی . سرودنِ تو حماسی ترین مغازله است جهان بدون تو اسلوب بی معادله است . رسیده ام به تو در نظمی از پریشانی به شاعرانه ترین لحظه های حیرانی . نگفته ام که چه می خواهم از تو … می دانی – شراب شعر صغیر و فواد کرمانی . تو ای قصیده ی اعلا مسمط عالی جنون ” فاتح علی خان ” در اوج قوّالی . کتاب معجزه در بی شمار ابوابی اگر چه نقطه ی ایجاز غرق اطنابی . بخوانمت منِ وامانده با چه القابی اگر خدات بگویم تو بر نمی تابی . اگر ملال توام بی دریغ کن دفعم تو تیغ می کشی اما منم که ذینفعم . تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو کنار فاطمه ای همدم حرایی تو . به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو . تو در نهایت معراج در نبایدها نشسته ای به تماشای رفت و آمد ها . تو آفتابی و هرگز نمی شوی انکار دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار – . کسی مرور نکرد ای شکوه بی تکرار برای مالک اشتر نوشته ای بسیار . هنوز جوهر آن نامه ها تر و تازه است غریبیِ سخنت در زمین پر آوازه است . به ناشناسیِ منظومه ی علی نامه به الغدیر به موی سپید علامه . به یا علی مددِ پوریا به هنگامه به شرمگینیِ من در چکامه و چامه . تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست …
من‌ واژگون‌ من‌ واژگون‌ من‌ واژگون‌ رقصیده‌ام‌ من‌ بی‌سر و بی‌دست‌ و پا در خواب‌ خون‌ رقصیده‌ام‌ منظومه‌ای‌ از آتشم، آتشفشانی‌ سرکِشم‌ در کهکشانی‌ بی‌نشان‌ خورشیدگون‌ رقصیده‌ام‌ میلاد بی‌آغاز من‌ هرگز نمی‌داند کسی‌ من‌ پیر تاریخم‌ که‌ بر بام‌ قرون‌ رقصیده‌ام‌ فردای‌ ناپیدای‌ من‌ پیداست‌ در سیمای‌ من‌ این‌‌سان‌ که‌ با فرداییان‌ در خود کنون‌ رقصیده‌ام‌ ای‌ عاقلان‌ در عاشقی‌ دیوانه‌ می‌باید شدن‌ من‌ با بلوغ‌ عقل‌ در اوج‌ جنون‌ رقصیده‌ام‌ میلاد دانایی‌ منم، پرواز بینایی‌ منم‌ من‌ در عروجی‌ جاودان‌ از حد فزون‌ رقصیده‌ام‌ پیراهن‌ تن‌ پاره‌ کن، عریانی‌ جان‌ را ببین‌ من‌ در جهان‌ دیگری‌ از خود برون‌ رقصیده‌ام‌ با رقص‌ من‌ در آسمان، رقص‌ تمام‌ اختران‌ من‌ بربلندای‌ زمان‌ بنگر که‌ چون‌ رقصیده‌ام
ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمی‌دانیم چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم مر خداوند عقل و دانش را عیب ما گو مکن که نادانیم هر گلی نو که در جهان آید ما به عشقش هزاردستانیم تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم تو به سیمای شخص می‌نگری ما در آثار صنع حیرانیم هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم ترک جان عزیز بتوان گفت ترک یار عزیز نتوانیم
ای خاطره‌یِ مبهم از ياد نرفته درقلبى و ازدست ولى فاصله داری
خون ‌دل‌ می‌نوشم ‌و ‌شعرم‌ تجلی ‌می‌کند دوستانم ‌غافل ‌از‌ مفهوم ، به‌به‌ می‌کنند(:
آتشی افتاده از چشمت به نی‌زار دلم وای اگر طوفان بیاید رقص آتش دیدنی‌ست...
خون به‌ دل‌ خاک‌ به‌ سر آه به‌ لب‌ اشک به چشم بی‌ جمال تو چه ‌ها بر منِ مسکین آمد..!
حرف ها دارند مردم همچنان پشت سرم بعد تو ول كرده ام هر گونه قيل وقال را
تو گرمِ سخن‌گفتن و از جامِ نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم...
خرم آن‌کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است
همین که میگُذری از مقابلم خوب است چه خوب جانِ مرا میبری، ادامه بده ...