10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تسبیح قدرت الله
🎙 راوی : سردار محمد احمدیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 جمعیت زیادی تا جلوی در ورودی باغ بهشت و توی گلزار شهدا و جای جای باغ بهشت پراکنده بودند. داشتم به دورو بر نگاه میکردم که مریم با آرنج به دستم زد و گفت نگاه کن علی! داداش علیهها!» علی آقا روی بالکن پشت تریبون ایستاده بود. با دیدنش نفسم بند آمد. چند قدم عقب رفتم و دور از چشم مادر و منصوره خانم و بقیه با دقت به علی آقا نگاه کردم. این اولین باری بود که راحت و بدون رودربایستی و خجالت می توانستم نگاهش کنم. هنوز همان اورکت کره ای تنش بود. پیراهنش معلوم نبود چون زیپ و دکمه های اورکت را بسته بود. قیافه اش گرفته و مغموم بود. هر چند چهارشانه بود، به نظر تکیده و لاغر می رسید. ریشهایش بلند و صورتش استخوانی بود. شروع کرد به سخنرانی.
مصیب فرزند گلوله، ترکشها، خمپاره ها،
مصیب فرزند گرسنگی ها، تشنگیها، خستگیها،
مصیب مالک اشتر زمان بود.
عقب تر رفتم و تکیه ام را به دیوار دادم و با دقت گوش کردم. قشنگ و مسلط حرف میزد؛ هر چند صدایش پر از غم و اندوه بود. فکر کردم چقدر برایش سخت است. چقدر سنگین است. یعنی موقع شهادت مصیب کنار او بوده؟ چه حالی داشته؟ مریم صدایم کرد. رفتم و کنارش ایستادم. منصوره خانم و او داشتند گریه میکردند. مریم با گریه گفت: «آقا مصیب و علی خیلی با هم دوست بودن. این آخرا خیلی به خونه ما می اومد. برای ما شده بود عین برادر و برای مامان با امیر و علی و صادق فرقی نمی کرد.
هوای باغ بهشت سنگین شده بود. انگار همه اموات از داخل قبرها بیرون آمده و نزدیک ما در حرکت بودند. ابرهای سیاه و خاکستری آسمان را پوشانده بودند. دلم میخواست جای خلوتی مینشستم و گریه میکردم. دلم برای دایی محمد تنگ شده بود. آرزو کردم کاش خبری از دایی محمد میرسید، کاش برای دل مادربزرگ پیکرش پیدا می شد. مادرم به شدت گریه میکرد. نمیدانستم دلش برای دایی محمد تنگ شده بود یا واقعاً برای آقا مصیب گریه میکرد. وقتی جمعیت به حرکت افتاد من هم گریان و نالان پشت سر تابوت دویدم.
ادامه دارد.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
از تیری که به کتفش خورده بود، درد جانکاهی برایش مانده بود. یک روز که داشت از انبارهای لشکر بازدید میکرد، چند جوان بسیجی را دید که با حاج امرالله، مسئول انبار، داشتند بار یک کامیون را خالی میکردند. وقتی حاج امرالله، مهدی را میبیند که کناری ایستاده، خطاب به او میگوید: آهای جوان، چرا ایستادهای و ما را تماشا میکنی؟ تا حالا ندیدهای بار خالی کنند؟ یادت باشد آمدهای جبهه که بار خالی کنی. مهدی گفته بود: بله؛ چشم.
بعد، گونیهای سنگین را روی آن کتف دردخیز انداخت و کمک کرد. بعد از چند ساعتی که حاج امرالله را متوجه میکنند که این جوان، کسی جز فرمانده لشکر نیست، به عذرخواهی جلویش میایستد. مهدی باکری فقط میگوید: حاج امرالله، من یک بسیجیام.
#شهید_مهدی_باکری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شهید سعید طوقانی، طعم شهرت و محبوبیت را از 7سالگی چشید.
اما به محض اینکه متوجه شد شاه و فرح روی استعداد او دست گذاشته اند برای امام نامه ای می نویسد و در سن 8 سالگی شهرت و ثروت و ورزش را کنار میگذارد چون امامش مخالف شاه بود .
(این یعنی فهمیدن ولایت فقیه )
پس از انقلاب به جبهه می رود و در 15 سالگی به شهادت و پروانگی اش نایل می گردد.
#شهید_سعید_طوقانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_حاج_مجید_زینلی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
23.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر پیری که توان کار نداره همراه با همسر و چهار تا فرزندش داخل یه اتاق زندگی میکن😔👆
لطفا از کلیپ بالا دیدن کنید ✅
ان شالله با کمک هم میخواهیم مشکل این خانواده رو برطرف کنیم👌
در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان 🌹
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳6273817010138661
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_نود_سوم
#خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥فیلمی از شهید مدافع حرم شهید مهدی ذاکر حسینی💔 .
🌿 پیکر او و ۷ تن از شهدای مدافع حرم دیگر به تازگی شناسایی شده است...
#شهید_مهدی_ذاکر_حسینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۵
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
صداى لا اله الا الله جمعیت باغ بهشت را پُر کرده بود. صحنه غم انگیز و دلگیری بود انگار توی آن تابوت کسی خوابیده بود که پسر عزیز کرده همۀ آن جمعیت بود. مردم فریاد
می زدند،
این گل پرپرشده
فدای رهبر شده
برای دفن شهدا
مهدی بیا مهدی بیا....
چشمم به مریم افتاد؛ گوشه ای ایستاده بود و زیر بازوی منصوره خانم را گرفته بود، داشت از توی قمقمه ای که دستش بود به او آب می داد. جلوتر رفتم. منصوره خانم بی حال و بی رمق بود و رنگش پریده بود. برای یک لحظه ترسیدم.
مریم گفت: مامان ناراحتی کلیه داره؛ به خاطر کلیه هاش نباید غصه بخوره و عصبی بشه.
مادر و رؤیا و نفیسه و مریم هم رسیدند و سعی کردند کاری کنند تا حالمنصوره خانم زودتر خوب شود.
هنوز مراسم تمام نشده بود اما ما با منصوره خانم و من به میدان امام خمینی که میدان اصلی شهر است، آمدیم. حال منصوره خانم کمی بهتر شده بود. موقع خداحافظی با مادر قرار گذاشتند روز
چهارشنبه به خانه ما بیایند و برای خرید عروسی به بازار برویم. دم مغرب بود و ما توی اتاق نشسته بودیم. تلویزیون روشن بود. بابا به اخبار و تماشای تلویزیون خیلی علاقه مند است. با صدای بلند ما را صدا زد و گفت: «بچه ها، علی آقا.» صدا و سیمای مرکز همدان داشت گزارشی از جبهه پخش می کرد. علی آقا روی تپه ای نشسته بود و داشت درباره جاده ام القصر و رزمندگانی که در آنجا به شهادت رسیده بودند صحبت میکرد. میگفت هواپیماهای دشمن علاوه بر آنکه مناطق عملیاتی را بمباران میکردند، گاهی تیرآهن و سنگ و گونیهای شن بر سر رزمندگان میریختند.
همه با اشتیاق به تلویزیون و علی آقا نگاه میکردند. فقط من بودم که نمی توانستم شادی ام را بروز دهم.
ادامه دارد....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
رفته بودم بعلبک تا دکتر را ببینم. آنجا هتلی بود که در اختیار امام موسی صدر بود. امام موسی به من گفت: برو ببین دکتر مصطفی کجاست؟ چون هتل در اختیار امام موسی صدر بود، من درِ اتاقها را باز میکردم، و حتی میرفتم بالای سر آنهایی که خواب بودند تا دکتر را پیدا کنم. هرچه گشتم او را پیدا نکردم. برگشتم و گفتم: خبری از او نیست. امام موسی گفت: کجاها رو گشتی؟ گفتم: اتاقها رو دیگه. گفت: اون که توی اتاق نمیخوابه، برو روی نیمکتها رو بگرد، یا بین اونهایی که روی زمین خوابیدن. آمدم توی سالن را دیدم. او را روی یکی از نیمکتها پیدا کردم که خوابیده بود و کتش را هم روی سرش کشیده بود. بیدارش کردم و گفتم: دکتر پاشو، کارت دارن.
#شهید_مصطفی_چمران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊کلام شهید
شما صدای شهید حاج احمد کاظمی را میشنوید..
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#نمیگذاشت_حرف_آقا_شهید_بشه!!
🌷دوستش میگفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینهزنی پیراهنش رو در بیاره شور میگرفت تو هیئت، میگفت برا امام حسین کم نذارین. حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد. روز عید که بچهها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:...
🌷و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟! کاملاً هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاقلانه عاشق حسینیم. به قول خودش نمیذاشت حرف آقا شهید بشه. بلافاصله اطاعت میکرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر میگرفت و طرح میریخت و ولایت پذیری اعضاء براش اولویت داشت.
🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی
❌️❌️ خودمونیم؛ ما چهکارهایم؟!!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 اگر غریبه ای وارد سپاه همدان می شد و فرمانده را تشخیص نمی داد، باید به او حق می دادیم! آخر چه کسی می تواند باور کند؛ آن که هر روز صبح در حال آب و جاروی باغچه و محوطه ی سپاه همدان است، یا آن که پا به پای بچه های بسیجی با لباس هایی خاک آلود در حال تخلیه ی بار کامیون سیب زمینی است، یا آن که هنوز شب از نیمه نگذشته در حال شستن دستشویی های سپاه همدان است، همان فرمانده ی سپاه استان همدان یعنی محمود شهبازی است.
#شهید_محمود_شهبازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯