eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه شهدا✔️
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن #قسـمـت_ســوم تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از ا
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام ولی همچنان حوصلم سر میرفت. اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن. -آقای فرمانده پایگاه -بله؟! -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! -ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم. -اوهوووم.باشه. باهاش صحبت می کردم ولی بر نمی گشت و نگامم نمی کرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد -چی شدرسیدیم؟! -نه برای نمازنگه داشتیم -خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین -خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین -کجا بیام؟! -مگه شما نماز نمیخونین؟! -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره -لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست -ممنون -پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود. مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود. مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد. ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد. اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم. گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود. راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی. تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟ من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید. سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین. نمیدونستم الان باید بهش چی بگم. دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم. فقط آروم توی دلم گفتم خوش بحالش که میتونه گریه کنه... ادامه دارد ... ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
به خانم ها بگوید ؛ همانند چتری است که انسان را در برابر بارانی از گناه حفظ می‌کند .؛! - شهید طلبه محمد هادی ذوالفقاری ‌‌ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
1_8915991000.mp3
5.86M
مداحی شهدایی زیبا👆 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
: ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد.هر کس با ماست بسم الله! هر کس با ما نیست خداحافظ! ثابت میکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمینهای اسلامی از دست امپریالیزم آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی آزاد شود 💢بخشی از آخرین‌ سخنرانی در پادگان زبدانی سوریه در تیرماه ۶۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صحبتای مهم شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد همراه خوب و بد در راه رسیدن به هدف... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن #قسـمـت_چـهــارم توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها🚌 بودنختو و بچه ها مشغول غذا خوردن🍝. آقاسید بهم گفت پشت سرش برم و رسیدیم دم غذا خوری خانم ها. آقاسید همونطور که سرش پایین بود صدا زد زهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟! یه خانم چادری که روسریش هم با چفیه بود جلو اومد و آقاسید بهش گفت: براتون مسافر جدید آوردم. بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم😊 نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول از زهرا بدم اومده بود😕 شاید به خاطر این بود که آقاسید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😏 محیط خیلی برام غریبه بود همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه دلم میخواست به آقاسید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا🚶 بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دختر محجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت. گوشیمو📱 درآوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام. حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم. دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت. با تعجب😳 به صورتش نگاه کردم که دیدم داره بهم لبخند میزنه از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.🙂 -خانمی اسمت چیه؟! -کوچیک شما سمانه -به به چه اسم قشنگی هم داری. -اسم شما چیه گلم؟! -بزرگ شما ریحانه -خیلی خوشحالم از اینکه باهات همسفرم -اما من ناراحتم -ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم؟ -اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.مسجد نشستی مگه؟ -خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم. منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها -یا خدا. عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما -حالا چه ذکری میگفتی؟! -داشتم الحمدلله میگفتم. -همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟! -اره -خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟ -چرا عزیزم. نگفته هم خدا میشنوه. اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم♥️ با این ذکر خو بگیره. -آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود -و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخورد و خوب بود. نصف شبی صدای خندمون😅 یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون. ادامه دارد ... ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 در همان سال‌های پایانی دبیرستان کتاب‌های مارکسیسم و ... را دقیق می‌خواند. با افکار و خط فکری آن‌ها آشنا شده بود. با برخی از آن‌ها بحث کرده و آن‌ها را مغلوب می‌کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ستاره‌های خدمت شهید🕊🌹 یادش گرامی وراهش پررهرو ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 !! 🌷حسین در کردستان فرمانده‌ محور دزلی بود، همیشه کومله‌ها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربه‌های زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کومله‌ها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه‌خیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمی‌آورد. 🌷به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمی‌دانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم،‌ با من چه می‌کردی؟ کومله گفت: تو را تحویل دوستانم می‌دادم و بیست هزار تومان جایزه می‌گرفتم. حسین گفت: اما من تو را آزاد می‌کنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کومله‌ها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آن‌ها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسین قجه‌ای فرمانده دلاور گردان سلمان فارسی منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 پسرم خیلی با حجب و حیا بود. خدا می داند حتی پیش من هم با ادب برخورد می کرد. هیچ وقت جلوی من پایش را دراز نکرد. نازک تر از گل به من نمی گفت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🕊⚘ 🗯شهیدی بود که همیشه ذکرش‌ این‌ بود، نمی‌دونم‌ شعر خودش‌ بود یاغیر.. 🌷یابن‌الزهرا..یا بیا یک‌ نگاهی به من‌ کن یا به دستت‌ مرا در کفن‌ کن. ▫️از بس‌ این‌ شهید به امام‌ زمان عجل‌الله تعالی‌فرجه علاقه داشت‌..به دوست‌ روحانی خود وصیت‌ می‌کند.اگر من‌ شهید شدم‌ دوست‌ دارم‌ در مجلس ختم‌ من‌ تو سخنرانی کنی.. ▫️روحانی می‌گوید: ما از جبهه برگشتیم‌ وقتی آمدیم‌ دیدیم عکس‌ شهید را زده‌اند.. پیش‌ پدر و مادرش‌ آمدم‌ گفتم: این‌ شهید چنین‌ وصیتی کرده‌ است‌ آیا من می‌توانم‌ در مجلس‌ ختم‌ او سخنرانی کنم آنان‌ اجازه‌ دادند..در مجلس‌ سخنرانی کردم‌ بعد گفتم‌ ذکر شهید این‌ بوده‌ است: یابن‌الزهرا..یا بیا یک‌ نگاهی به من‌ کن... یا به دستت‌ مرا در کفن‌ کن ▫️وقتی‌ این‌ جمله را گفتم، یک‌ نفر بلند شد و‌ شروع‌ کرد فریاد زدن. وقتی آرام‌ شد گفت: من‌ غسال‌ هستم‌ دیشب‌ آخرهای شب به من‌ گفتند: یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون‌ پشت‌ جبهه شهید شده‌ است باید او را غسل‌ دهی.. ▫️وقتی که می‌خواستم‌ این‌ شهید را کفن‌ کنم دیدم‌ یک‌ شخص‌ بزرگواری وارد شد..گفت: برو بیرون‌ من‌ خودم‌ باید این‌ شهید را کفن‌ کنم. من‌ رفتم‌ در وسط‌ راه‌ با خود گفتم‌ این شخص‌ که بود و چرا مرا بیرون‌ کرد !؟باعجله برگشتم‌ و دیدم این‌ شهید کفن‌ شده‌ و تمام‌ فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.. از دیشب‌ نمی‌دانستم‌ رمز این‌ جریان‌ چه بود. اما حالا فهمیدم.. نشناختم..😔 📚منبع: کتاب‌ روایت‌ مقدس‌ ص۹۶ ✍به نقل‌ از نگارنده‌ کتاب"میرمهر" حجة‌الاسلام‌ سید‌ مسعود پور سیدآقایی باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷