🌷 #شهید #حسن_باقری
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
به نقل از کتاب #من_اینجا_نمیمانم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهای
-شهیدهادۍشجاع🌷
#شهیدانه🌷🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #حسینعلی_جاودان_فر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢رازی که شهید حججی به فرزندش وصیت کرد!
#شهید_محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_بیست_و_چهارم دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه🏤 راستیتش خیلی نگ
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_بیست_و_پنجم
فقط صدا آخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😭
صدای لااله الا الله گفتناش😔
من چی فکر میکردم و چی شده بود
از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه🏡 رفتم
توی مسیر از شدت گریه هام😭 اطرافیان نگاهم میکردن😒
ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...
رفتم اطاقم و نامه📜 رو آروم باز کردم
دلم نمیومد بخونمش💔
بغضم😢 نمیزاشت نفس بکشم
سرم درد میکرد
نامه📜 رو باز کردم
#به_نام_خدای_مهدی
سلام ریحانه خانم🌸
(همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..😭 چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه)
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔
نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم.
اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم
مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😩
باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید
بلکه من هم عاشقتون بودم❤️
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم
همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم😍
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😈
وقتی دیدم که با قلبتون💙 چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیداکردم😇
اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😐
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😓
راستیتش من از کودکی با عشق شهادت💚 بزرگ شدم
و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم💞 افتاد
حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😣
حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم
چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجادبشه👌
ریحانه خانم🌸
اگر من و امثال من برای دفاع⚔ نرویم و تکه تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه😔
همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن💓
همه یه چشمی👀 منتظرشون بود
همه قلب💛 مادرها و همسراشون بودن
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم؛ آروم گوشه قبرم⚰ خوابیدم یا زنده هستم😕
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما....
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی💝 خودتون باشید.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...😔
یا علی👋
ادامه دارد ...
✍ سید مهدے بنے هاشمے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 زمستان بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که آمد خانه، اول به چشمهایش نگاه کردم، سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شب خواب به این چشمها نیامده. بلند شدم سفره را بیاورم ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. گفتم: تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی.نگذاشت حرفم را تمام کنم؛ بلند شد و غذا را آورد. بعد هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. و آخر سر هم چایی ریخت و گفت: بفرما.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واے بر آن ڪس ڪه در صحراے محشر سر از خاڪ بردارد و نشانه اے از معرڪه ے جـهاد در بدن نداشته باشد.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سرى_كه_به_آسمان_رفت....
🌷پدرم نقل میكرد كه: "زمستان ١٣٦٢ بود و تازه عمليات خيبر شـروع شـده بود. يك دسته از بچهها جلو رفته بودند و ما به عنوان نيروهاى پشتيبانى توى سنگر نشسته و منتظر دستور فرمانده بوديم. بعـضى از بچـهها داشـتند قـرآن میخواندند؛ بعضى از بچهها هم همانطور كه پيشانیبند "يـا حـسين" و "يـا زهرا" به سر هم میبستند، به هم التماس دعا میگفتند و سفارش میكردند كه هر كس خدا طلبيدش و پرواز كرد، دست بقيه را هم بگيرد. متوجه برادرى شدم كه...
🌷متوجه برادرى شدم كه گوشه سنگر با خدا خلوت كرده بود و داشت نماز میخواند. خيلى جوان به نظر میرسيد و فقط ١٦ ، ١٧ سال داشـت. احـساس كردم يك نور از صورتش به طرف آسمان میرود؛ نورى كـه بـه شـدت مـرا محو خودش كرده بود. آمدم طرفش تا وقتى نمازش تمام شد، بگويم التمـاس دعا كه يك دفعه سنگر لرزيد!!
🌷نفهميدم چه شد. انگار چشمانم نمیديد؛ فقـط يك لحظه توانستم به آن برادر نگاه كنم كه ببينم آيا هنوز نور از صـورتش بـه آسمان میرود يا نه! اما ديگر صورتى نداشت. بدنش يك گوشه افتـاده بـود و سرش همراه آن نور به آسمان رفته و ميهمان خدا بود."
#راوى: سركار خاﻧﻢ مريم اكافان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
اوائل ازدواجمان بود و هنوز نمیتوانستم خوب غذا درست کنم. یک روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاید. همین که آمد، رفتم سر قابلمه تا ناهار بیاورم ولی دیدم همهی سیبزمینیها له شده. خیلی ناراحت شدم. یک گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وفتی فهمید برای چه گریه میکنم، خندهاش گرفت و خودش رفت غذا را آورد سر سفره. این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام شهید:
شما صدای شهید حاج احمد کاظمی را میشنوید..
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_بیست_و_پنجم فقط صدا آخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرف
✨ #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
#قسمت_بیست_و_ششم
وقتے نامہ📜 رو خوندم دست و پاهام میلرزید
احساس میڪردم ڪاملا یخ زدم
احساس میڪردم هیچ خونے توے رگ هام نیست
اشڪام بند نمیومد...😭
خدایا چرا؟!
خدایا مگہ من چیڪار ڪردم؟!
خدایا ازت خواهش🙏 میڪنم زندہ باشہ...
خدایا خواهش میڪنم سالم باشه.
((از حسادت دل من مے سوزد،
از حسادت بہ ڪسانے ڪہ تو را مے بینند!
از حسادت بہ محیطے ڪہ در اطراف تو هست
مثل ماہ و خورشید
ڪہ تو را مےنگرند
مثل آن خانہ ڪہ حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
ڪہ ز عطر تو همہ سرشارند
از حسادت دل من مےسوزد
یاد آن دورہ بہ خیر
ڪہ تو را مے دیدم))
😭😭😭😭😭😭😭😭
ڪارم شدہ بود شب و روز دعا ڪردن🙌 و تو تنهایے گریہ ڪردن😭
یهو بہ ذهنم اومد ڪہ بہ امام رضا متوسل بشم
خاطرات سفر🚌 مشهد دلم رو آتیش💔 میزد.
اے ڪاش اصلا ثبت نام نمیڪردم
ولے اگہ سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطورے بود
شاید بہ یڪے شبیہ احسان جواب مثبت میدادم و سر خونہ زندگیم بود
ولے عشق چے؟!...💔😔
آقا جان...
این چیزیہ ڪہ شما انداختے تو دامن ما...حالا این رسمشہ تنهایے ولم ڪنے؟!😔😭
آقا من سید رو از تو میخوام🙏
یڪ ماہ بعد:
یہ روز صبح دیدم زهرا پیام📩 فرستادہ (ریحانہ میتونے ساعت 9🕘 بیاے مزار شهداے گمنام؟! ڪارت دارم)
اسم مزار شهدا اومد قلبم♥️ داشت وایمیستاد..
سریع جوابشو دادم و بدو بدو🏃♀ رفتم تا مزار
-چے شدہ زهرا
-بشین ڪارت دارم
-بگو تا سڪتہ نڪردم
ریحانہ این شهداے گمنامو میبینے؟!
-ارہ..خب؟؟
-اینا هم همہ پدر و مادر داشتن...همہ شاید خواهر داشتن...همہ ڪسے رو داشتن ڪہ منتظرشون بود...همہ شاید یہ معشوق❣ زمینے داشتن ولے الان تڪ و تنها اینجا بہ خاطر من و تو هستن.
-گریم گرفت😥
-پس بہ سید حق میدے؟!
-حرفات مشڪوڪہ زهرا
-روراست باشم باهات؟
-تنها خواهش منم همینہ
-ریحانہ تو چرا عاشق سید بودے؟!
-سرمو پایین انداختم و گفتم خب اول خاطر غرور و مردونگیش و بہ خاطر حیاش😌 بہ خاطر ایمانش..
بہ خاطر فرقے ڪہ با پسراے دور و برم داشت
-الانم هستے؟؟
-سرمو پایین انداختم
-قربون قلبت💜 برم... این چیزهایے رو ڪہ گفتے الحمدللہ هنوز هم داره☺️
-یعنے چے این حرفت؟!
یعنے ...
-بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...😳
ادامه دارد ...
✍ سید مهدے بنے هاشمے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید احمد علی نیری:
هر کس سه روز از گناه دوری کند خدا به او عنایت میکند و هر کس چهل روز از گناه دوری کند، گوش و چشم او باز خواهد شد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شب جمعه است
شب لیله الرغائب
شب آرزوها 😭
بفرمایید کربلا زیارت آقا امام حسین علیه السلام
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2268135645C644a425b1b
هر عزیزی رفت زیارت مارو هم دعا کنه😔👆
دلمون برا حرمت تنگ شده آقا 😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردی در مسجد نماز میخواند. در قنوتش دعا کرد، خدایا من بهترین چیزی که از تو میشود خواست را میخواهم.
رسول خدا از آنجا رد میشد. فرمودند اگر دعایش مستجاب شود، ...
اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ 🤲
#صلوات برای فرج #امام_زمان عج الله
.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#خاطرات_شهید
●اگر ایشان درمنزل بود،حتماخود رابرای انجام فعالیتی سرگرم میکرد.یابابچه هابازی ویادرکارهای منزل کمک میکرد.
●گاهی ظرف میشست گاهی خانه راجارو میکشید.بچه ها نیز سرگرم بازی باپدرمی شدندو وقتی پدر نبود، بهانه گیری آنها بیشتر میشد.
●نه تنهابافرزندان خودمان ،بلکه باتمام بچه ها ارتباط خوبی داشت.
درمهمانی هابچه هاراجمع وباخواندن قرآن وشعر سرگرم و درنهایت نیزباتقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد.
✍راوی:همسرشهید
#شهید_کمال_شیرخانی
●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران
●شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #جهاد_مغنیه
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم |
شهید ابومهدی المهندس در دوران دفاع مقدس در لشکر بدر به فرماندهی شهید دقایقی، علیه صدام و دشمن بعثی میجنگید.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#شهید_ابومهدی_المهندس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن #قسمت_بیست_و_ششم وقتے نامہ📜 رو خوندم دست و پاهام میلرزید احساس میڪرد
✨ #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
#قسمت_بیست_و_هفتم
یعنے ...
-بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...
-خونہے سید؟؟😳
همراہ هم رفتیم و رسیدیم جلوے در خونہے🏠 آقاسید
-زهرا اینجا چرا اومدیم؟!🤔
صبر ڪن خودت میفهمی😬
بیا بریم تو.نترس
وارد حیاط شدیم...
زهرا سر راہ پلہ وایساد و دستم رو گرفت و گفت:
ریحانہ...
ریحانہ...
و شروع ڪرد بہ گریہ ڪردن😭
-چے شدہ زهرا؟؟🙄😳
-محمد مهدے یہ هفتس برگشته😕
-چے؟😦
راست میگے؟
اصلا باورم نمیشہ😳
خدا رو شڪر
خب الان ڪجاست؟
-تو خونہ🏠 هست
-خب بریم پیششون دیگه
-صبر ڪن
باید حرف بزنم باهات
در همین حین مادر سید اومد بیرون
-زهرا جان چرا تو نمیاین؟!😕
-الان میام خالہ جون..
ریحانہ جان از بچہ هاے پایگاہ هستن☺️
-سلام دخترم.خوش اومدی😍
-سلام
-الان میایم خالہ
-ریحانہ..سید دوتا پاش رو توے سوریہ جا گذاشتہ واومده😔
این یڪ هفتہ اے ڪہ اومدہ با هیچڪس حرف نزدہ و فقط اروم اروم اشڪ میریزہ😭
.ریحانہ گفتم شاید فقط دیدن تو بتونہ حالش رو بهتر ڪن😞
ولے...
هنوز هم اگہ منصرف شدے قبل اینڪہ بریم داخل برو دنبال زندگیت🚶♀
-چے میگے زهرا😳
من تازہ زندگیم برگشتہ...بعد برم دنبال زندگیم؟!😡
و بدون توجہ بہ زهرا رفتم بہ سمت داخل خونہ و زهرا هم پشت سرم اومد و بہ سمت اطاق رفتیم.
آروم زهرا در🚪 اطاق رو باز ڪرد
سید روے تخت دراز🛌 ڪشیدہ بود و سرم💉 بهش وصل بود و سرش هم بہ سمت پنجرہ🖼 بود
بہ باز شدن در واڪنشے نشون نداد😒
خیلے سعے ڪردم و از اشڪام خواهش ڪردم ڪہ این چند دقیقہ جارے نشن😓
-اهم...اهم...سلام فرماندہ👮
با شنیدن صداے من سرش رو برگردوند و بهم نگاہ ڪرد👀 ویہ نفس عمیقے ڪشید و برگشت سمت پنجرہ🖼
-زهرا : ریحانہ جان من میرم بیرون و تو هم چند دقیقہ🕢 دیگہ بیا ڪہ بریم.
زهرا رفت و من موندم و آقاسید😍
-جالبہ...آخرین بارے ڪہ تو یہ اطاق تنها بودیم شما حرف میزدین و من گوش میدادم مثل اینڪہ الان جاهامون عوض شدہ..😏
ولے حیف اینجا ڪامپیوترے💻 ندارم باهاش مشغول بشم مثل اون روزہ شما🙄
بازم چیزے نگفت😑
من خیلے بہ خوش قولے شما ایمان دارم.
توے نامتون📜 چیزے نوشتہ بودید ڪہ... میدونم پر روییم رو میرسونہ ولے امیدوارم روے حرفتون وایسید☝️
باز چیزے نگفت😑
از سڪوتش لجم😤 در اومد و بهش گفتم
-زهرا گفتہ بود پاهاتونو جا گذاشتید ولے من فڪ میڪنم زبونتونم جا گذاشتید و بلند شدم و بہ سمت در حرڪت ڪردم🚶♀ ڪہ گفت :
-ریحانہ خانم؟😍
آروم برگشتم و نگاهش ڪردم
چیزے نگفتم😐
-چرا؟
ادامہ دارد ...
✍ سید مهدے بنے هاشمے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #شهید_اکبر_جوانبخشایش
نمازش را با عشق و علاقهی خاصی ادا میکرد. بعضی وقتها شاید شرایطی پیش میآمد که نمیتوانست نماز اول وقت را به جا بیاورد؛ که این لحظه رنگ چهرهاش تغییر میکرد و یک حالت پریشانی پیدا میکرد و صورتش سرخ میشد. وقتی به خانه میآمد با دیدن رنگ چهرهاش متوجه میشدم و میگفتم اکبر امروز نمازت دیر شده؟! با ناراحتی میگفت: از کجا فهمیدی؟ میگفتم از رنگ چهرهات معلومه، تو هر وقت نمازت کمی دیر میشد چهرهات گرفته میشد ولی زمانی که نمازت را به موقع و آنطور که دوست میداشتی ادا میکردی چهرهات نورانیت پیدا میکرد و یک زیبایی خاصی در جمالت نمایان میشد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر غمی آرد به فریادم، نگَردم گرد یأس
شاید از رحمت غمِ دیگر به فریادم رسد
.
.
#شهید_علی_رفسنجانی
#شهید_علی_زین_العابدین_پور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
او یک فرمانده بود ...
علی اصغر صادقی به همه گفته بود که در جبهه مسئول نظافت سنگرها و شستن لباس رزمنده هاست. وقتی خبر شهادتش را آوردند پارچه نوشتۀ بچه های لشکر ۱۰ همه را غافلگیر کرد ؛ صادقی فرماندۀ تیپ یک ثارالله(ع) لشکر بود...
بیشتر بچه رزمنده های تهرانی او را میشناختند؛ فرماندهای که در هنگام خنثی سازی مین دست چپ اش از بالای مچ قطع شده بود. گذشته از این حرفها منش و رفتار حاجی به گونه ای بود که در همان برخورد نخست همه مشتری رفاقت اش می شدند.
شهید صادقی حال عرفانی قشنگی داشت. نماز شب های مخفیانه و مناجات های خالصانه و تقوای عالمانه. حاجی در وصیتنامه اش نوشت: بار پروردگارا! تو می دانی که من به طمع بهشت تو و یا ترس از آتش جهنم به جبهه نیامدم بلکه تو را لایق پرستش یافتم و به عشق حسین (ع) به جبهه آمدم. صادقی همیشه به دوستان و نزدیکانش میگفت که مبادا این چند رکعت نماز ما را مغرور کند و از خدا طلبکار بشویم.
همۀ این حرف ها دربارۀ کسی است که در آبانماه سال ۴۵ به دنیا آمد و در دیماه سال ۶۶ از دنیا رفت. علی اصغر ۲۱ ساله بود که شهید شد. روی سنگ مزارش در قطعۀ ۲۹ گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها نوشتند فرماندۀ تیپ یک ثارالله(ع) و گردان زهیر. حاجی یک جوان نخبه و کاربلد نظامی بود؛ همان نسلی که امام(ره) وعدۀ آمدنشان را داد. او یک فرمانده بود ......
#شهید_سردار_علیاصغر_صادقی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه دادن به دشمن بدترین نوعِ خیانته!
ترویج فهم غلط از دشمن در جامعه.
جامعه را حساسیتاش را از بین بردن،
سرد کردن، در درونش تفرقه ایجاد کردن،
این خیانت هست..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✍در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح شده بود، چند روزی تو بیمارستان چمران شیراز بستری بود و بعد منتقل شده بود بیمارستان نجمیه تهران....!
پاشو که عمل کردن خانوادهاش رفتن دیدنش، مادرش دید حسین تو اتاق ریکاوری تنهاس، از دکتر دلیل رو جویا شد و گفت حسین تنها توی اتاق دلش میگیره!
دکتر گفت: حاج خانم تو حالت بیهوشی پسر شما با صوت رسا قرآن میخوند، نخواستم حالت معنویش از بین بره برای همین ی اتاق خصوصی بهش دادم!
((تصویر متعلق به بیمارستان نجمیه است))
📚نقل از خواهر شهید
#سردار_جاویدالاثر_حسین_صیدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن #قسمت_بیست_و_هفتم یعنے ... -بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...
✨ #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
#قسمت_بیست_و_هشتم
بهم نگاه کرد👀 و با چشمهای قرمز پر از اشکش😭 گفت:
-چرا؟!😢
-چی چرا؟؟😯😯
-شما دعا کردید که شهید نشم؟!😢
سرم رو پایین انداختم😔
-وقتی تیر🔫 خوردم و خون زیادی ازم میرفت یه جا دیگه حس کردم هیچ دردی ندارم...حس کردم سبک شدم...جایی افتاده بودم که هیچکس پیدام نمیکرد...هیچکس...چشمام بسته بود...تو خیالم داشتم به سمت یه باغی حرکت میکردم🚶♀😊...اما در باغ بسته بود🚪😔...از توی باغ صدای خنده های😅 اشنایی میومد😢...صدای خنده سید ابراهیم😢...صدای خنده سید محمد😢...صدای خنده محمدرضا😢...خواستم برم تو که یه نفر دستم✋ رو گرفت.
نگاش کردم و گفت شما نمیتونی بری😢
گفتم چرا؟؟😯
گفت امام رضا فرمان داده هنوز وقتش نشده و برگردونینش😔😢
یهو از اون حالت پریدم و بیرون اومدم
.دیدم تو امبولانسم🚑 و پیدام کردن😢
شما از امام رضا خواستید شهید نشم؟!😐
اخه من تو مشهد کلی از آقا التماس کردم شهادتم رو بهم بده😓
اونوقت...
-اشک تو چشمام حلقه بسته بود😭 نمیدونستم چی جوابشو بدم و گفتم
- آقاسید فکر نمیکردم اینقدر نامرد باشی😐
میخواستی بری و خودت به عشقت❤️ برسی ولی من رو با یه عمر حسرت تنها بزاری؟! این رسمشه؟؟😔
-الانم که برگشتم هم فرقی نداره😐
خواهر اون نامه📜 اون حرفها همه رو فراموش کنین...
من دیگه اون آقاسید نیستم...😔
-چی فرق کرده توی شما؟! ایمانتون؟!غیرتتون؟! سوادتون؟؟ درکتون؟! چی فرق کرده؟!😡😕
-نمی بینید؟؟😐
من دیگه حتی نمیتونم سر پای خودم وایسم😔
حتی نمیتونم دو رکعت نماز ایستاده بخونم😢
نمیتونم رانندگی کنم😔
برای کوچیک ترین چیزها باید به جایی تکیه کنم اونوقت از من میخواین مرد زندگی و تکیه گاه باشم؟!😔
-این چیزها برای من باید مهم باشه که نیست.نظر شما هم برای خودتون😐
-لازم نیست کسی بهم ترحم کنه😑
-میخواید اسمش رو بزارید ترحم یا هرچیز دیگه ولی برای من فقط یه اسم داره😊
عین
شین
قاف...❤️💚
-لااله الا الله😐
به نظرم شما فقط دارید احساسی حرف میزنید😒
-اتفاقا هیچ موقع اینقدر عاقل نبودم☺
با بلند شدن صدای ما، زهرا و مادر سید اومدن توی اطاق و مادر وقتی بعد اومدن اولین بار صدای پسرش رو شنید از شدت گریه😭 بغلش کرد...من هم اروم اروم اطاق رو ترک کردم و اومدم تو پذیرایی خونشون.
بعد یه ربع مادر سید و زهرا هم اومدن بیرون و در اطاق رو بستن🚪
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان
زهراگفت:
این خانم..
این خانم..
همون کسی هستن که...😍😌
ادامه دارد ...
✍ سید مهدے بنے هاشمے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
بعضی از روزهای جمعه تلفن همراهش خاموش بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت: ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا
کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم.اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم؟!
📎به روایت همسر شهید
#شهید_محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯