کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_چهارم در یکی از همان روزهای سخت بعد از خرید لباس برای بچه ها، مقدا
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_پنجم
از یک طرف موش ها در ساک لباس ما بالا و پایین می شدند و لباسها را می خوردند از یک طرف گنجشک ها روی سرمان فضله میریختند.
از طرفی هم فامیل به ما دهن کجی میکرد. در خانه باغی یک میز قراضه چوبی بود که ما از سر ناچاری وسایلمان را روی آن گذاشتیم.
خانه، آشپزخانه و حمام نداشت به بازار رفتم و یک پریمس «چراغی که با نفت کار می کرد و سر و صدای زیادی داشت»
و یک بخاری نفتی فوجیکا خریدم.
از دردِ بی جایی پریمس را داخل توالت میگذاشتم وقتی میخواستم غذا درست کنم آن را داخل راهرو می کشیدم.
بعضی وقت ها به تنگ می آمدم یک گوشه ای می نشستم و به یاد خانه تمیز و قشنگم در آبادان گریه میکردم. خانهای که دورتادور شمشاد سبز و باغچه پر از گل و سبزی بود.
دیوارهای رنگ روغنی شده اتاقهایش مثل آینه بود و از صافی و تمیزی برق میزد آشپزخانهای که من از صبح تا شب در حال نظافتش بودم و بزار و بردار می کردم در کمتر از یک ماه، صدام زندگی من و بچه هایم را شخم زد آواره و محتاج فامیلی شدیم که تا قبل از آن جز خدمت و محبت ی در حقشان نکرده بودیم.
بچه هایم از درس و مشق عقب ماندند مینا و مهری شب و روز گریه می کردند و غصه می خوردند. زینب آرام و قرار نداشت اما سریع با وضعیت جدید کنار آمد.
هیچ وقت تحمل نمی کرد که وقتش بیهوده بگذرد. در کلاسهای قرآن و نهج البلاغه بسیج که در مسجد نزدیک محل زندگیمان بود شرکت کرد.
یک کتاب نهج البلاغه خرید اسم معلم کلاس ششم زینب آقای شاهرخی بود زینب با علاقه روی خطبه های حضرت علی کار میکرد.
دخترهای فامیل جعفر حجاب درست وحسابی نداشتند. زینب با آنها دوست می شد و درباره حجاب و نماز با آنها حرف می زد.
مینا و مهری و شهلا هم بعد از زینب به کلاسها رفتند آنها میدانستند که فعلا مجبورند در رامهرمز بمانند. پس با رفتن به کلاس وقتشان پرُ میشد و چیزهایی هم یاد میگرفتند.
مینا و مهری بیشتر به این نیت کلاس می رفتند که راهی برای برگشتن به آبادان پیدا کنند. زینب از همه فعالتر و علاقه مند تر در کلاسها شرکت میکرد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وی در یکی از خاطراتش از دانشگاه تهران میگفت: زمانیکه در این دانشگاه، کمونیستها مسلط بودند و دانشجویان مسلمان تنها اتاقی کوچک برای برگزاری نماز داشتند، چون بعضی از دانشجویان خجالت میکشیدند که در دانشگاه نماز بخوانند. با اینکه او از ریا نفرت داشت، اما روزی چندین بار در نمازخانه نماز میخواند تا دانشجویان دیگر احساس تنها بودن نکنند و خجالت نکشند.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
راوی: آقای مهدی چمران برادر شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کربلا آنلاین✔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔻تاریخ اعزام 25 اسفند ماه
تحویل سال کربلای معلی
✅اتوبوس ViP
✅هتل ها با کیفیت درج یک نزدیک به حرمین
✅غذا و آشپز ایرانی همراه با دور چین
✅زیارت دوره بصورت کامل
🔻۳ شب کربلٰا (شب جمعه کربلا)و ۲ شب نجف
🔻۱ شب سامرا و زیارت عبوری کاظمین
🔹 مشاهده قیمت داخل کانال 👇
💠بصورت نقد و اقساط💠بدون سود بانکی
📌رزرو و اطلاعات بیشتر:
#09125109690
#09104645808
#بوی_بهشت
https://eitaa.com/joinchat/3824680968C694f3c81df
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#آى_شهدا.... #غلط_كردم....!
🌷عید نوروز بود. کاروانهای زیادی برای بازدید از جبههها عازم کربلای جنوب شده بودند. عصر یکی از روزها در محوطهی صبحگاه دوکوهه قدم میزدم که خانمی جلویم را گرفت. شروع کرد به صحبت.... معلوم بود که حسابی منقلب شده، گریه امانش نمیداد. کلمات را بریده بریده ادا میکرد. از دست خود و دوستانش شاکی بود!!
🌷میگفت: «من و رفقایم برای تفریح آمده بودیم جنوب.... ناخواسته به اینجا کشیده شدم. حال و هوای اینجا طور دیگری است.... به خدا از اینجا که برگردم دیگر آن زن قبلی نیستم. میدانم حقم جهنم است. اما قول میدهم توبه کنم. من زن بدی بودم....» زن روی زمین نشست و زار زد....
🌷من به آهستگی از او فاصله گرفتم. اما صدایش را هنوز می شنیدم که میگفت: «آی شهدا.... غلط کردم....»
❌❌ شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. (امام خمینی رضوان الله تعالی علیه)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلامشهـــید
مردم! هروقت کارتون جایی گیر کرد
امام زمانتون رو صدا کنید
یا خودش میاد، یا یکی رو میفرسته
که کارتون رو راه بندازه.
#شهید_محمّدرضا_تورجیزاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تصاویری از رزمندگان فاطمیون، قبل و حین عملیات بصری الحریر در سوریه.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_پنجم از یک طرف موش ها در ساک لباس ما بالا و پایین می شدند و لباسها
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هفتم
با اسباب و اثاثیه ای مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم بابای مهران که در ماهشهر بود از رفتن ما به آبادان با خبر شد خودش را به بندر امام رساند تا جلوی ما را بگیرد اما نه او، که هیچ کس نمیتوانست جلوی ما را بگیرد
گروهی از رزمندهها منتظر سوار شدن به لنج بودند چند نفر گونی و طناب و کارتون همراهشان داشتند و میخواستند به شهر برگردند و اثاثیه خانه شان را خارج کنند بر خلاف آنها که با حالت تمسخر به ما نگاه می کردند ما با چرخ خیاطی فرش و رختخواب در حال برگشتن به آبادان بودیم یکی از آنها گفت شما اسباب و اثاثیه تان را به من بدید من کلید خونه ام رو به شما مید م
برید آبادان و اثاثیه من را بردارید بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود با عصبانیت وسایل را از ما گرفت و به خانه خواهرش در ماهشهر بر ما ۶ تا زن با شهرام که آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و مرد کوچک ما ،سوار لنج شدیم همه مسافرهای لنج مرد بودند علی روشنی پسر همسایهمان در آبادان همسفر ما در این سفر بود وقتی او را دیدیم دلمان گرم شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم
اوایل بهمن سال ۵۹ بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود از از شدت سرما همه به هم چسبیده بودیم اولین بار بود که سوار لنج میشدیم و میخواستیم یک مسیر طولانی را روی آب باشیم آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم در دلم آشوبی بود اما به رو نمیآوردم بابای مهربان هم قهر کرده بود
اگر خدایی نکرده اتفاقی برای ما میافتاد من مقصر می شدم و تا آخر عمر باید جواب جعفر را میدادم دخترها چادر سر شان بود و بین من و مادرم نشسته بودند شهرام هم با شادی و شیطنت بین مسافرها میدوید آنها هم سر به سرش می گذاشتند شهرام خوشگل و خوش سر و زبان بود او هنوز بچه بود و مثل دخترها غصه نمی خورد همه چیز برایش حکم بازی و سرگرمی داشت چند ساعت روی آب بودیم از روی شط باد سردی می آمد همه به هم چسبیده بودیم شهرام هم سردش شد و خودش را زیر چادر من قایم میکرد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.
سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.
انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.
#شهید_سجاد_زبرجدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔻فرازی از وصیت شهید مدافع حرم
بر روی سنگ مزارش :
سربازی رهـبری . . .
سربازی امام زمان(عج) را در پی دارد
این راه عشـق من بـود
و عشـق جگـر می خواهد ...
شهید#احمد_حاجیوند_الیاسی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_دهم» 🌴💫🌴💫🌴 ✍خطاب
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_یازدهم »
🌴💫🌴💫🌴
📢خطاب به برادران سپاهی و ارتشی...
✍کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم:
✅ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان،"شجاعت و قدرتِ اداره بحران" قرار دهید.
🌐طبیعی است به ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جز نیست، بلکه اساس 《بقای نیروهای مسلح》است.
این شرط خلل ناپذیر میباشد.
🗞💯💠
نکته دیگر، شناخت به موقع از دشمـــ⚔ـــن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم به موقع و عمل به موقع؛
🔴هریک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد...
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_القدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید_#حمید_قبادی_نیا
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت دختر شهید شهرکی از نحوه ترور پدر و مادرش در اغتشاشات سیستان و بلوچستان / حس و حال سنگین حسینیه معلی
#شهید_علیرضا_شهرکی
#شهیده_نرجس_صیاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_هفتم با اسباب و اثاثیه ای مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هشتم
تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان برساند ،وحشت کرده بودم اما نباید به روی خودم می آوردم اگر اتفاقی پیش میآمد جعفر همه چیز را از چشم میدید
وقتی ساحل پر از نخل را از دور دیدم انگار همه دنیا را به من دادند در روستای چوبده از لنج پیاده شدیم دختر ها روی زمین سجده کردند و خاک آبادان را بوسیدند
در ظاهر سه ماه از شهرمان دور بودیم ولی این مدت برای همه ما چند سال گذشته بود. ظاهر آبادان عوض شده بود خیلی از خانه ها خراب شده بودند در محلهها خبری از مردم خانوادهها نبود از آبادان شلوغ و شاد و پر رفت و آمد قبل از جنگ هیچ خبری نبود آبادان مثل شهر مرده ها شده بود تنها صدایی که همه جا شنیده می شد صدای خمپاره بود
سوار ۱ ریوی ارتشی شدیم و به سمت خانه مان رفتیم به خانه رسیدیم متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمندهها در خانه ما هستند خبر نداشتیم مهران خانه ما را پایگاه بچههای بسیج کرده است او هم از برگشتن ما خبر نداشت
در خانه باز بود شهرام داخل خانه رفت مهران از دیدن شهرام و من و مادرم و دخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم مات و متحیر شد او باور نمی کرد که بعد از آن همه دعوا با دخترها و آوردن اسباب به رامهرمز ما برگشتیم
بیچاره انگار دنیا روی سرش خراب شد وقتی قیافه غم زده و لاغر تک تک ما را دید و فهمید ما از سر ناچاری مجبور به برگشتن شدیم و به رگ غیرتش برخورد که مادر و خواهرهایش این همه زجر کشیدند.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
آنها از دوران کودکی و نوجوانی تا دوران انقلاب و جنگ، تاریخچهای پر از شجاعت و خدمت به میهن اسلامی داشتند و به عنوان نمادهایی از ایمان و اراده ملت ایران در یادها میمانند.حمیدی که در خیبر سینه به سینه رژیم بعثی ایستاد و پیکرش در پل شیطان ماند و مهدی که در عملیات بدر عاشورایی فرماندهی کرد و در دجله جاودانه شد....
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_حمید_باکری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
تکبیره الاحرام
محاصره شده بودیم.
نیروهای پشتیبانی نمیتونستن کمک برسونن.
همه تشنه و گرسنه بودیم.
فرمانده گردان ما، شهید محمدرضا کارور هر چی تلاش کرد و خودش رو به آب و آتش زد تا بتونه لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهاش تهیه کنه، موفق نشد.
در همین لحظه، شهید کارور رو دیدیم که با قدمهای استوار به طرف تپههای «بازی دراز» میره؛
تیمم کرد و روی یکی از تپهها ایستاد،
تکبیره الاحرام رو با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خوندن.
مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد.
نمازش که تموم شد، دستهاش رو بالای سرش برد و چشمهاش رو بست.
نمیدونم با چه حالی، با چه اخلاصی و چه جوری دعا کرد که در همون لحظه، صدای الله اکبر و فریاد شادی بچهها به گوش رسید؛
باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم.. از او سوال کردم چه خبر؟شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم...
#شهید_محمدرضا_الوانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت عشق سرباز شهید دفاع مقدس به جبهه میگفت بابا دلم میخواد شهید بشم به مامان چیزی نگو.
#شهید_علی_اکبر_خراسانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_هشتم تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_نهم🍓
داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمندهها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.
خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجیها گروه گروه به خانه ما میآمدند و بعد از استراحت می رفتند.
از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب و روز منتظر جوانشان بودند.
برای همه آنها دعا کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجیها از خانه نبودم.
مینا و زینب داخل اتاقها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود.
از ذوق و شوق رسیدن به خانهمان من و مادرم سه روز تمام میشستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.
همه ملافهها را شستم تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافهها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق.
روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر میکرد درختها و گلها را هر روز از آب سیراب می کردم.
شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.
یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم.
مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری میکردند.
مینا و مهری در اورژانس و بخش، مشغول بودند و از زخمیها مراقبت میکردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند.
نمیتوانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمیتوانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید.
آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
دوستان عزیز شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید.
حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس می کردم ...
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌱❤
دائما طاهر باش
وبہ حال خویش ناظر باش
وعیوب دیگران را ساتر باش
باهمہ مهربان باش و
ازهمہ گریزان باش
«یعنے باهمہ باش و بے همہ باش»
از دست نوشتہ هاےشهید مدافع حرم #محمد_بلباسے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_یازدهم » 🌴💫🌴💫🌴 📢خطاب به
🗒 #وصیت_نامه آسمانی
شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_دوازدهم »
🌴💫🌴💫🌴
🔈خطاب به علما و مراجع معظم...
✍سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب"روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکیها" هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید. 🌹
🔹سربازتان از یک برج دیده بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن که شما در حوزهها استخوان خُرد کرده اید و زحمت کشیده اید، از بین میرود.
🔴این دورهها با همه دورهها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمیماند.
👌راه صحیح، *حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و #ولی_فقیه است.*
💠نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همهی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید
🔰راه امام، مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّفقیه است.
🇮🇷🌸🇮🇷
⚠️من با عقل ناقص خود میدیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علما مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند....!!
✨حق واضح است؛
جمهوری اسلامی و ارزشها و ←ولایت فقیه→،میراث امام خمینی (ره) هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند💯
من،*حضرت آیت الله العظمی خامنهای* را خیلیمظلوم وتنها میبینم💔
🌷او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان ودیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید.✅
⛔️اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود...
🔸⚜⭕️⚜🔸
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_القدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید_#اسماعیل_خانزاده
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گزارش_کار
به لطف خدا و کمک شما عزیزان
مراسم جشن امام زمان عج،با کمک مجموعه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها در بعضی از مناطق محروم#یاسوج#لرستان#سیستان#کرمانشاه برقرار شد🌹
ممنون از تمام عزیزانی که در این پویش مارو کمک کردن ✅
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273_ 8170_ 1013_ 8661
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_صدم_100
#کانال_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
تعریف تــدبیر و خیانت از نظــر ســردار شهید حــاج حسین خـــرازی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_نهم🍓 داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتن
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی
زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام نمی نشست
هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود.
زینب به کتابخانه می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد.او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت.
گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند.
زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند.
ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود.
آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار کردم.
خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند.
یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد.
مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران را گفت.
با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)
نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده.
مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.
با اینکه رضایت کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯