فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا |🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی: در تجربه بیست سالی که در محضر آقا بودم، نتیجهی تقوا را که ثمره او حکمت میشود بر زبان و بر دل و بر عقل، من در آقا کامل دیدم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_یک
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم ماشین هرچه می رفت به اصفهان نمی رسیدیم.
چقدر این راه طولانی شده بود من هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. خدا خدا می کردم که زودتر به اصفهان برسیم.
وقتی به اصفهان رسیدیم به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم.
آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان شوین اول دلم نیومد برم اورژانس به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاق ها را یکی یکی گشتم.
مادر و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی زینب را در بخش پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتیم و مشخصات زینب را به مسئولان آنجا دادیم.
دختری ۱۴ ساله خیلی لاغر و سفید رو با چشم های مشکی، چادر مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو شلوار ساده مسئول ژانس گفت امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریض های بد حالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سر و کله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارند با این وضع این جا افتاد.
آنها هم مثل بچه های من بودند اما پیش خودم آرزو کردم کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود فکر اینکه نمیدانستم زینب کجاست دیوانه ام می کرد.
از بیمارستان عیسی بن مریم که خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود مأمور های شهرداری جارو های بلندشان را به زمین می کشیدند.
صدای خش خش جاروی در سکوت شب بلند میشد و حتی این صداها وحشتم را بیشتر میکرد آن شب یک ماشین دربست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم.
داخل ماشین، شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچگی اش گفت مامان نکنه زینب رو دزدیده باشند؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم خدا نکنه.
با حرف های بچه گانه شهرام تکان جدیدی خوردم ناخودآگاه فکرم سراغ حرفها و کارهای زینب افتاد یکدفعه یاد نوشتههای روی دفتر زینب افتادم:
خانه خود را ساختم اینجا جای من نیست باید بروم باید بروم.
خانه زینب کجا بود؟ کجا می خواست برود؟
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
"حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت"
دستهایش شیمیایی شده بود و زخمهای ناجوری داشت که باید همیشه آنها را چرب میکرد. موقع نماز میرفت تلاش میکرد، تا این چربیها را بشوید و وضو بسازد میگفت : نمیتوانم بیوضو باشم. حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت
در محل کارش، میزش را بطرف قبله گذاشت و از دیگران هم خواست که میز خود را به طرف قبله بگردانند. او با اینکار نشان میداد که ما باید حتی نشستن خودمان را هم جهتدار کنیم
#سردار_شهید_عبدالمهدی_مغفوری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از
40.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
.
فاطمه دختر ۴۵ساله معلولی که نمیتونه راه بره همراه با دیگر خواهر معلول خودش همراه با برادر نا تنی خود در این شرایط سخت زندگی میکنه😞
لطفاً از فلیم بالا دیدن کنید👆
به لطف خدا و کمک شما عزیزان میخواهیم مشکل فاطمه خانم و خانواده محترمش رو برطرف کنیم ✅
لطفا در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
بزنید روی شماره کارتها کپی میشه
6273817010138661خیریه جهادی حضرت مادر 👇
5892107046105584حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 #پویش_صد_سوم #کانال_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#نجات_مجروحان_در_ثانیههای_آخر!!!
🌷پاییز سال ۱۳۶۴ بود که به قصد حمل نیرو از پایگاه به پرواز درآمدیم. مقصد ما دزفول بود. قرار بود بعد از تخلیه نیرو در دزفول با توجه به اینکه در نزدیکی ظهر نیز قرار داشتیم، تصمیم گرفتیم بعد از صرف ناهار به سمت پایگاه پرواز کنیم. به خوبی خاطرم هست اولین قاشق غذا را که خوردیم به ما اطلاع دادند سریعاً به سمت امیدیه پرواز کنیم. یکی از دوستان خلبانم گفت: «اجازه بدهید ناهارمان تمام شود میرویم.» که آن بنده خدا گفت: «تعداد زیادی مجروح جنگی که اکثر آنها ضربه مغزی هستند در امیدیه منتظر شما هستند وضع اکثر آنها وخیم است و شاید زندگی آنها در گرو چند دقیقه باشد.»
🌷با شنیدن این توضیحات درنگ نکردیم. بلافاصله از جا بلند شدم و با روشن کردن هواپیما به ابتدای باند رفتیم و آماده پرواز شدیم. پرواز به خوبی انجام شد و ساعتی بعد بدون هیچ مشکلی در دزفول به زمین نشستیم و بعد از پیاده کردن نیروها به سمت امیدیه پرواز کردیم. مسیر هوایی ما حدود نیم ساعت بود. شاید حدود ۱۵ دقیقه از پروازمان میگذشت که رادار با من تماس گرفت. متصدی رادار خیلی هراسان به من گفت: «تا آنجایی که امکان دارد ارتفاع خودم را کم کنید.» در آن شرایط و با توجه به نقطهای که من در حال پرواز بودم نباید شکل خاصی برایم به وجود میآمد از ایشان پرسیدم: «مشکلی پیش آمده؟ چرا باید ارتفاع را کم کنیم.»
🌷متصدی رادار اعلام کرد: «۶ فروند هواپیمای شکاری دشمن درست پشت سر شما قرار دارند و با توجه به سمتی که دارند هدفشان شما هستید. منطقه در اختیار شماست. به هر طریقی که میتوانید از دست آنها خلاص شوید.» در اولین حرکت، ارتفاع هواپیما را به حدود ۴۰۰ پا رساندم. این حداقل ارتفاعی بود که در آن میتوانستم پرواز کنم. به همین شکل ادامه دادم. تمام حواسم به هواپیماهای دشمن بود که صدای همکارم که ناوبری هواپیما را بر عهده داشت من را به خود آورد. درباره کوهی که در جلوی ما قرار داشت هشدار میداد. چارهای نداشتم. برای رد شدن از کوه باید ارتفاع میگرفتم. بلافاصله....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷فرازی از وصیتنامه شهید:
از مسئولین میخواهم به این امور رسیدگی کنند و تنها به امید اینکه فلان نهاد، نهادی انقلابی است، ننشینند. مسئولین باید به درد دل این مردم محروم و مظلوم گوش فرا دهند و به مردم برسند. مردم را با کارها و رفتارشان به انقلاب جذب کنید
#شهید_ابوالفضل_صادقی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایات_از شهدا | 📜
روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از اصرار شهید حسین بادپا برای حضور در سوریه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_بادپا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_دو
شهلا با ترس گفت مامان صبح که حموم رفتیم زینب به من گفت حتماً غسل شهادت کن مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که توی این موقعیت این حرفا چیه که میزنید جای اینکه مادرتون رو دلداری بدید بیشتر توی دلش رو خالی می کنید.
من باز هم جوابی ندادم اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود آن هم دو تا وصیت نامه یعنی چه تا آن شب همه این حرف ها و حرکات برایم عادی بود.
اما حالا پشت هر کدام از این حرفها
حرفی و حدیثی بود. در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان دیگر چند بار صدایم کرد تا من را به خودم آورد.
گاهی گیج بودم و گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و تا می توانم در خیابان های تاریک بدم به همه مردم را خبر کنم که دخترم را گم کردهام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم.
وحشت همه وجودم را گرفته بود آن شب از همه چیز می ترسیدم از تاریکی از سکوت از بیمارستان از اورژانس. سرزدن ما به بیمارستانها نتیجه نداد.
اذان صبح شد اما هنوز سرگردان دور خودمان می چرخیدیم آن شب، سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی ما بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی رفتیم جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را میلرزاند.
اما آنجا هم نشانی از گمشده من نبود. دختر ۱۴ ساله من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته.
زینب من آنچنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبود. دختری که تا بعد از ظهر بغلش میکردم می بوسیدمش و با او حرف میزدم آن شب مثل یک خیال شده بود. خیالی دور از دسترس که هر چه می دویدم به او نمی رسیدم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
[در شب هـاۍ سرد زمستان بدون بالش و زیرانداز مـےخوابید وقتـے اعتراض مۍکردیم مـےگفت باید این بدن را آمـٰاده ڪنم باید عادت کند ڪھ روزگار طولانـے در خاڪ بماند]
#شھید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود.
به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.»
کت و شلوار دامادی *محمد حسن*، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید.
هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند، برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به *شهادت* میرسید!
#شهید_محمدحسن_فایده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔷وصیت نامه شهید والامقام رضا پناهی 🔷
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
🌷هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
🌷هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم.
🌷آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند.
🌷من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
🌷پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله .....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #عباس_آبیاری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب که پاک شد، قلب که آرام گرفت قلب که ساکت شد ساکت به معنای واقعی از اینکه از آلودگی های دنیا خودش رو دور کرد خدای متعال در اون جای میگیره و قلبی که خدای متعال در اون جای گرفت همیشه حیات داره همیشه رو به جلو میره همیشه قدرتمنده...
#شهید_احمد_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_سه❤️
من تا آن لحظه جرأت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم با اعتراض گفتم مگه دختر من چند سالشه یا چه کاره است که منافقین دنبالش باشند.
اون یه دختر ۱۴ ساله است که کلاس اول دبیرستان درس میخونه کاره ای نیست. آزارشم به کسی نمیرسه.
رئیس آگاهی گفت من از خدا می خوام اشتباه کرده باشم اما با شرایط فعلی امکان این موضوع هست.
آقای عرب پروندهای تشکیل داد و لیست اسامی همه دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته و نرفته بودیم را از ما گرفت و به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد.
از آگاهی که به خانه برگشتم آقای روستا و خانمش آمده بودند آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانهشان چند کوچه با ما فاصله داشت.
خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ما آمدند. مادرم همه اتفاق هایی را که از شب گذشته پیش آمده بود برای آقای روستا تعریف کرد و وسط حرف هایش با گریه گفت دست به دامن اهل بیت شدم چقدر نذر و نیاز کردم تا زینب صحیح و سالم پیدا بشه.
آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود او بعد از سکوتی طولانی گفت از این لحظه به بعد من در خدمت شما هستم با ماشین من هرجا که لازم بریم و دنبال زینب بگردیم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#نجات_مجروحان_در_ثانیههای_آخر!!!
🌷بلافاصله بعد از رد شدن از کوه مجدداً ارتفاع هواپیما را کم کردم. همین مدت کافی بود که جنگندههای دشمن از موقعیت من مطلع شوند ثانیههایی نگذشته بود که مجدداً صدای متصدی رادار را میشنیدم که مرتب به ما اخطار میداد و فاصله هواپیماهای دشمن را تا هواپیمای ما نزدیک اعلام میکرد. ۴۰ مایل، ۳۰ مایل، ۲۰ مایل ۱۰ مایل. من بعد از این دیگر صدای ایشان را نشنیدم. در همین حین متوجه شیئی نورانی شدم که با عبور از سمت چپ هواپیما در جلوی ما با زمین برخورد کرد. مانده بودم چرا دیگر متصدی رادار حرف نمیزند. خود هم هیچ صحبتی روی رادیو نمیکردم. ثانیههایی بعد مجدداً صدای متصدی رادار را شندیم که میگفت:...
🌷که میگفت: «شما سالم هستید؟» گفتم: «بله.» گفت: «هواپیمای دشمن به سمت شما موشک شلیک کرد.» گفتم: «حتماً معجزه آسمانی رخ داده چون ما سالم هستیم و موشکی هم به ما برخورد نکرده است.» ایشان ضمن شکر کردن خدا گفتند: «دیگر کسی شما را تعقیب نمیکند، میتوانید به سمت امیدیه گردش کنید.» دقایقی بعد در امیدیه به زمین نشستیم و مجروحان را انتقال دادیم. در پایگاه برای مصاحبه با ما آمده بودند و به ما گفتند که شما متوجه شیئی نورانی نشدید که من گفتم چرا از کنار ما رد شد و به زمین برخورد کرد. متصدی راداری که در آنجا بود گفت: «آن شیئ نورانی موشک حرارتی هواپیمای دشمن بود که به سمت شما شلیک شده بود و با لطف خداوند به خطا رفت و به شما برخورد نکرد.»
🌷....من هم گفتم: «لطف خداوند همیشه شامل حال ما بوده است.» بهراستی که معجزه الهی رخ داده بود، شاید اگر هزاران بار دیگر این اتفاق میافتاد و این موشک شلیک به درستی میشد به طور حتم به هواپیما برخورد میکرد ولی ما از این حادثه جان سالم بدر بردیم و قدرت خداوند را بیشتر از بیش باور کردیم. با رخ دادن این حادثه ما نه تنها دلسرد و مضطرب نشده بودیم بلکه قدرتی دو چندان گرفته بودیم و میدانستیم که خداوند خود مراقب ما است و کارهایی را که در نجات جان هموطنانمان انجام میدهیم میبیند.
#راوی: سرهنگ خلبان ابراهیم نامور از پیشکسوتان نیروی هوایی ارتش
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 #روایتگری
🔸 روایت آخرین دیدار شهید همت با خانواده و دلکندن از آخرین داشتهها...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که ۷ روز مهمان امام رضا(ع)شد
🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره.
◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه...
◇ رفت جبهه، شهید شد؛
◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد!
◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا
#شهید_حسن_ترابیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایات_از_شهدا | 📜
دیدار و گفتگوی شهید حاج قاسم سلیمانی با مرحوم علامه مصباح یزدی رحمت الله علیه
دعای علامه مصباح رحمت الله علیه برای شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_چهار
همان روز خانم کچویی هم به خانه ما آمد او هم مثل رئیس آگاهی به منافقین سوءظن داشت. شب قبل در صحبت تلفنی با شهلا جرات نکرده بود این موضوع را بگوید.
از قرار معلوم طی چند ماه گذشته بعضی از مردم حزب اللهی که بین آنها دانشجو و دانشآموز و بازاری هم بودند به دست منافقین کشته شده بودند.
برای منافقین مرد و زن دختر و پسر پیر یا جوان فرقی نداشت کافی بود که این آدم ها طرفدار انقلاب و امام باشند تا منافقین آنها را ترور کنند.
از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر زینب را میشناسد و میتواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند.
من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند.
اما بعد فهمیدم که زینب برای مشورت در کارهای فرهنگی و تربیتی مدرسه و بسیج و جامعه زنان مرتب با آقای حسینی و خانوادهاش در ارتباط است.
من همیشه زن خانهنشینی بودم و همه عشقم رسیدگی به خانه و بچههایم بود خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم روی زیادی هم نداشتم همه جاهایی را که دنبال زینب میگشتم اولین بار بود میرفتم.
مادرم شهلا و شهرام در خانه ماندن و من با آقای روستا به خانه امام جمعه رفتم وقتی حجت الاسلام حسینی را دیدم اول خودم را معرفی کردم او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد.
اگر مادر زینب نبودم و او را نمی شناختم فکر میکردم امام جمعه از یک زن ۴۰ ساله سرشناس حرف می زند نه از یک دختر بچه ۱۴ ساله.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشیاش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان تقریباً سید تمام شبها را از فرمانده اجازه میگرفت و میرفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و میگفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نمازشب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!!
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze1.mp3
4.13M
🔊 #تندخوانی_جزء_1
✅ با صدای استاد آقایی
👈 زمان تلاوت : ۳۰ تا ۴۰ دقیقه.
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
🌹دعاى روز اول ماه مبارك رمضان
♦️بسم الله الرحمن الرحیم
♦️ اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ و قیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ..
♦️خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و
قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران...
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
.
عزیزان صدقه اول ماه فراموش نشه
جهت سلامتی امام زمان عج دفع بیماری و رفع مشکلات،همیشه اول هر ماه ولو به پنج هزار تومان هم صدقه بدیم🌺
صدقه این ماه برای خانواده ای که دو تا معلول دارن مصرف میشه 👆
لطفا از فلیم بالا دیدن کنید
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273_8170_1013_8661
گروه جهادی حضرت مادر👇
5892107046105584
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
احکام آنلاین📚
╭┅─────────┅╮
@ahkam_online110
╰┅─────────┅╯
یکبار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان بکشد.
هر وقت وارد اتاق میشدم، نیمخیز هم که شده از جا بلند میشد. اگر بیست بار هم میرفتم و میآمدم، بلند میشد.
میگفتم: علیجان! مگه غریبه هستم؟! چرا به خودت زحمت میدی؟! میگفت «احترام به والدین، دستور خداست.»
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشُسته گوشه حیاطه، همه را شُسته بود و انداخته بود روی بند.
وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری اینهمه لباس را شستی؟!
گفت «اگه دو دست هم نداشتم، بازهم وجدانم قبول نمیکرد من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباسها را بکشی»
#شهید_علی_ماهانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#سبک_زندگی_عارفانه
روز اول
امام خمینی رحمه الله علیه:
❇️ چیزی که من میخواهم عرض کنم، راجع به یک فقره از این خطبهای است که رسول اکرم در ماه رمضان فرمودهاند.
یک جمله از او این است که خداوند شماها را مهمان کرده است، دعوت کرده است شما را به ضیافت،
👈🏼 شماها در ماه مبارک "مهمان خدا هستید"؛ مهماندار خداست و مخلوق مهمان او است.
البته این ضیافت نسبت به اولیاء کُمّل الهی به آن نحوی نیست که ما تخیل کنیم، یا دست ما به او برسد.
❇️ ما باید حساب کنیم ببینیم که این ضیافت چی بوده است و ما چقدر راه یافتیم به این ضیافت.
🌺 در عین حالی که همه عالم تحت رحمت الهی است و هرچه هست رحمت اوست و رحمت او به هر چیز واسع است، لکن باب ضیافت، یک باب دیگر است، دعوت به ضیافت یک مسئله دیگری است....
💥 این ضیافت، همهاش ترک است؛ ترک شهوات از قبیل خوردنیها، نوشیدنیها و جهات دیگری که شهوات انسان اقتضا میکند....
🔶 بر خلاف جاهای دیگه که وقتی مهمانی میریم پذیرایی میشیم خداوند در مهمانی خودش میگه باید ترک کنی عزیزم تا بزرگ بشی...
یه ذره بی خیال هوای نفست شو... یه ذره به خودت سخت بگیر.... بعد احساس میکنی چقدر بزرگ شدی...
#ماه_رمضان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯