کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
21-shahid-toorajizadeh4(www.rasekhoon.net).mp3
7.02M
دعای کمیل با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فرمانده ی بی لطف #قسمت_صد 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ خدا رحمتش کند
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فرمانده ی بی لطف
#قسمت_صد_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت: «خیره ان شاء الله»
گفت: «ان شاء الله.»
بعد مکثی کرد و ادامه داد: با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرماندهی لشگر شما از این به بعد فرمانده ی گردان
عبدالله هستید.
یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.»
خیره ی عبدالحسین شدم به خلاف ،انتظارم هیچ اثری از خوشحالی تو چهره اش نبود برگه ی حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند نگرفت گفت فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان!
این حرف ها چیه می زنی حاجی؟!
ناراحت و دمغ :گفت مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟
همه ساکت بودند انگار هیچ کس منظورش را نگرفت خودش گفت حضرت
تو سن جوانی شهید شدن حالا من با
این سن چهل و دو سال تازه بیام فرماندهی گردان بشم؟
به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن
از جاش بلند شد با لحن گلایه داری :گفت نه بابا جان دور ما رو خط بکشین این چیزها هم ظرفیت می خواد
هم لیاقت که من ندارم
از جلسه زد بیرون
آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبدالله را قبول ،کند فایده ای نداشت که نداشت.
روز بعد ولی کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند.
صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود چیزی رو که دیروز گفتین قبول می کنم.»
کسی دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند شاید برای همین فرمانده پرسیده بود: «چی
رو؟»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «حجتالله صنعتکار»
💔سه روز قبل از شهادت، حجتالله جبهه بود که به او اطلاع دادند، صاحب فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش (سردار شهید احمد اللهیاری ) ، تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند. یک روزه رفت و پسرش را دیده بود و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و شیرینی را بین بچه های گردان پخش کرد و آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند.
قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود .
دیدم که دارد به سمت دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلوله ی توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر حجت خورد، سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به آسمان می پاشید، پیکر بی سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زدهی ما به زمین افتاد.
آری او همانند ارباب بی سرش حسین (ع) با بدنی بی سر به دیدار معشوق خویش شتافت.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خبرنگار بود وقتی رفت جبهه ،واحد شناسایی سپاه و راه انداخت...
غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری، نابغه جنگ شناخته شد
👆 روایت اولین دیدار و آشنایی حضرت آقا با حسن باقری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💚محو روضهی امام حسین علیه السلام؛
هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین علیه السلام
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...
یک بار وسطِ روضه ،
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیش من،
گفت: « بابا منو دوست نداره..
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»
روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه»
با تعجب گفت:
«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»
از بس محوِ روضه بود ...
به روایت: همسر شهید
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_امیر_علی_محمدیان
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی:
این غلط است که ما فکر کنیم چون ما درون کشور خودمان مشکل داریم، پس نباید به فلسطین بپردازیم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#عيدى_زورى_در_جبهه !!!
🌷عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد.
🌷ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند.
🌷بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ...
🌷جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید
که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
حدود دو ماه قبل از شهادتش بود. زنگ زد گفت: امشب بیا برویم قم. گفتم: کار دارم نمی توانم. اصرار کرد که حتما باید امشب برویم. و راهی شدیم. بعد از او پرسیدم: چرا گفتی حتما امشب بیاییم قم؟ گفت: برای فرار از گناه. شرایطی بود که نمی خواستم حضور داشته باشم. بابک دوست نداشت در جو های آلوده قرار بگیرد.
#شهید_بابک_نوری_هریس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید باکری در حال محاصره دشمن، خطاب به شهید کاظمی: احمد، اینجا من چیزی میبینم، اگر بیایی، دیگر نخواهی رفت!
#شهدا
#شهید_مهدی_باکری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فرمانده ی بی لطف #قسمت_صد_و_یک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ عبدالحسی
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فانوس
#قسمت_صد_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
مسؤولیت گردان عبدالله رو.....
جلوی نگاه های بزرگ شده ،دیگران عبدالحسین به عنوان فرماندهی همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سری توی کار ،باشد و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت بالاخره هم یک روز توی مسجد، بعد از اصرار زیاد ما پرده از رازش برداشت گفت همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام الله علیه) رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با لحنی که هوش و دل آدم رو میبرد فرمودند: «شما می توانی فرمانده ی تیپ هم بشوی....
خدا رحمتش کند همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد. یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود اگر مقامی هم قبول کردم به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی
است؛ وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت.
سید کاظم حسینی
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود تو منطقه ی دشت ،عباس سایت چهار چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین فرمانده گردان ما بود با او و چند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم. یکدفعه پارچه ی جلوی چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو ،یک چراغ توری تر و تمیز دستش بود. سلام کرد و گفت: به هر چادر ،فرماندهی یکی از این چراغ توریها دادیم ، این هم سهم شماست.»
1
پاورقی
۱_ دلیل این که به چادر فرماندهی گردان چراغ توری میدادند این بود که اگر بخواهند کالکی بکشند، نقشه ای
بخوانند یا جلسه ی بگذارند؛ از لحاظ نور مشکلی نداشته باشند
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✍خودتان را برای ظهور ِ
امام زمان عجل الله
و جنگ با کفاࢪ
بخصوص اسرائیݪ
آماده کنید ك آن روز
خیلی نزدیک است
شهید مدافع حرم#محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 یک هدیه ۲۵ ثانیه ای بسیار ارزشمند از طرف شهید سید مرتضی آوینی برای همه ما
هدیه ای که پس از دیدن و شنیدنش، خود آرامشی غیرقابل وصف را به ما هدیه میدهد!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فانوس #قسمت_صد_و_دو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ مسؤولیت گردان عبدا
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فانوس
#قسمت_صد_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
یکی از بچه ها رفت جلو تشکر کرد و چراغ را گرفت او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون آقای تنی، مسؤول
تدارکات گردان سریع بلند شد گفت از این بهتر نمی شد.»
چراغ را گرفت رفت وسط چادر به خلاف سن بالا و محاسن سفیدش فرز کار می کرد
با زحمت ،زیاد یک آویز برای سقف درست کرد حاجی گوشه ی چادر نشسته بود. داشت چفیه اش را بین دوتا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقای تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد. جعبه ی کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشنش کرد. خواست آویزانش کند که عبدالحسین به حرف آمد.
نبند حاجی
آقای تنی برگشت رو به او با تعجب پرسید: «برای چی؟!»
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: «بگذارش این جا»
حاجی تنی زود رفت رو کرسی قضاوت. گفت: «تا اون جا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون
باشه.»
حاجی لبخند زد و گفت نه بیار کارش دارم
چراغ را گذاشت کنار حاجی او هم خاموشش نکرد همه مانده بودیم که می خواهد چکار کند.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
▪️آه که تمام حسرتم این است که
چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست
بر شما باد خواندن عاشورا عاشورا عاشورا
که این سخنان امام عصر است!
#شهیدنویدصفری🕊🥀
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 برشی زیبا از مستند «#روایت_فتح» با صدای آسمانی#شهید_آوینی
🔸آری، شهادت تنها مزد خوبان است.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💔خرما گرفته بود دستش به تک تک بچهها تعارف میکرد. گفتم:«مرسی»
گفت:«چی گفتی؟»
گفتم:«مرسی»
❤️🔥ایستاد و گفت:«دیگه نگو مرسی؛
بگو خدا پدر مادرت رو بیامرزه.»
🥀به یاد شهید معزز حاج احمد متوسلیان
#امام_زمان
#اربعین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#علی_هاشمی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی: اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#هر_روز_با_شهدا
#رمز_شكستن_قفل_و_پيدا_كردن_شهيد ....
🌷يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاى فاطمه (سلام الله علیها)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
🌷تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (علیه السلام) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
🌷كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج الله تعالی فرجه) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود.
🌷بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
🌷حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن.
🌷ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
🌷در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: «حسين سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
راوی: حاج حسین کاجی
📚 کتاب کرامات شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
آن روزهای آخر قرار بود که شیرودی به پاس خدمات منحصر به فردش دوباره ارتقا بگیرد و سروان شود. هرچند هیچ گاه درجه و مقام برایش مهم نبود. او هیچ گاه درجه ی خود را روی لباسش نصب نکرد. چند نفری از دوستان برای عرض تبریک آمده بودند، اکبر خیلی جدی گفت: تبریک را به زمان دیگری موکول کنید؛ زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به خدا شهید شوم.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼صدای شهیدان زیباترین صوت ها
#شهید
#شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فانوس #قسمت_صد_و_سه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ یکی از بچه ها رفت ج
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
لطف امام هشتم(سلام الله علیه)
#قسمت_صد_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌑🌕⚫️
صدای اذان مغرب بلند شد چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون ،ما هم دنبالش یکی دو نفر پرسیدند می خوای چکار کنی حاج آقا؟
گفت: «بیاین تا ببینین»
رفتیم تو چادری که برای نماز خانه ی گردان زده بودند به آقای تنی گفت:«حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش این چراغ توری رو ببند.»
تازه فهمیدیم چی به چی .است تنی سریع کار را ردیف کرد حالا نماز خانه مثل روز روشن شده بود.
حاجی مسؤول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت این چراغ مال بیت الماله
و گفت: این چراغ دیگه مال نمازخیلی باید مواظبش باشی،
یکوقت کسی بهش دست نزنه که تورش می ریزه
ظرافت ها و طرز کار چراغ را قشنگ مو به مو براش توضیح داد.بعد هم رو
خونه شد.»
بعد از نماز فانوس را برداشتیم و بردیم چادر .فرماندهی حالا به جای چراغ توری فانوس داشتیم مثل بقیه ی
چادرهای گردان.
مجید اخوان
تو عملیات خیبر ترکش خوردم، پام بد جوری مجروح شد فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
⚜ بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید عباس دانشگر🥀
⚜ مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯