eitaa logo
کوچه شهدا✔️
95.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
راه را که انتخاب کردی، دیگر مال خودت نیستی. اگر قرار است درد بکشی، بکش ولی آه و ناله نکن! اگر آه و ناله کردی، متعلق به دردی نه راه... 🥀 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔰آیت الله مجتهدی تهرانی: توی کربلا تمام داش مشتی‌ها رفتند کمک امام حسین علیه‌السلام و شهید شدند. مقدس ها استخاره کردند، استخاره‌هاشون بد اومد! جلال اسدی، خادم فداکار بجنوردی است که در آتش‌سوزی هتلی در کربلا ۱۵۰ زائر را نجات داد اما خودش آسمانی شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
مناجات شهید چمران.mp3
4.66M
خدایــا تورا شکر میکنم که به من درد دادی...🤍🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_نود_نه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 چند دقیقه ای که
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 می شود.ولی به هر حال قبولش برای من سنگین بود. اگر یقین می کردم عملیات بدر عملیات آخرش است، به این سادگی ها ولش نمی کردم حداقلش این بود که یک تعهد خشک و خالی برای شفاعت و این حرف ها ازش می گرفتم بعداً که فهمیدم خبر قطعی شهادتش را به خیلی ها داده، غم و غصه ام چند برابر شد. افسوس این را می خوردم که دیگر کار از کار گذشته است. تو بحبوحه ی عملیات بدر، به ام مأموریت دادند یک گزارش از منطقه بگیرم نفهمیدم چطور خودم را رساندم خط.، بیشتر حرص و جوش دیدن عبدالحسین را می زدم نزدیک خط که رسیدم حجازی را دیدم ازش پرسیدم «آقای برونسی کجاست؟» گفت:« تو خط مقدم از همه جلوتره!» «نمی شه برم ببینمش؟» «ته، اصلاً امکان نداره» دلم بدجوری شور می زد گفتم: «چرا؟» گفت: «وضعیت خط خیلی قاطی شده، دشمن چند تا پاتک سنگین زده» تو همین اثنا یکی که داشت می دوید آمد پیش حجازی پاورقی ۱ _در آن لحظات طوری وصیت می کرد که گویی یقین داشت من زنده می مانم حتی یادم می آید که به شوخی به اش گفتم: «شاید من زودتر از شما رفتم،در جوابم خنده ی معنی داری کرد و گفت: «نه، ان شاء الله که شما سال های زیادی زنده می مونی» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه میگفت: بايد طوری زندگی كنم كه اگر فردا اين پست و مقام را از من گرفتند، وضع زندگی ام با ديروز كه صاحب مقام و عنوان بودم تفاوت نكند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 روایت حقیقت | من پاک شدم! 📢 روایتگری آقای حسین کاجی از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما... 🌷روایتگری‌های دفاع مقدس ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹 مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد. 🌷 برای معرفی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد. 🔹او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. 📙کتاب: پسرک فلافل فروش 🌹 شهید ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طبق سنوات هر ساله ،قراره 110 بسته لوازم التحریر بین بچهای یتیم و نیازمند توزیع بشه✅ هزینه هر بسته 400 هزار تومان هست✅ لطفاً در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان🌹 ‌شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661
بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_دویست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 می شود.ولی به هر حال
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 همان طور که داشت نفس نفس می زد، گفت:« آقای برونسی... بیسیم....» حرف تو دهانش بود که حجازی دوید طرف سنگر ،مخابرات، من با آن پای مصنوعی ام تا آمدم بروم و ببینم قضیه چیست، ارتباط قطع شده بود ۱. اوضاع بچه های مخابرات خیلی به هم ریخته بود حدس زدم باید اتفاقی برای عبدالحسین افتاده باشد. جریان را پرسیدم گفتند:« برونسی ،وحیدی ارفعی و چند تا فرمانده ی ،دیگه تو چهار راه خندق هستن» گفتم :«خب این که ناراحتی نداره» «آخه از رده های بالا دستور دادن که اونا بکشن عقب، ولی حاجی برونسی قبول نکرده» حیرت زده گفتم: «قبول نکرد؟!» جای تعجب هم داشت تو بدترین و بهترین شرایط عبدالحسین کسی نبود که از فرمان مافوق تمرد کند. همیشه اطاعت محض داشت. سلسله مراتب فرمانده ی را می شمرد و می گفت: «اطاعت از مافوق اطاعت از حضرت امامه.» رو همین حساب ها مسأله برام قابل هضم نبود علت را از بچه ها پرسیدم گفتند: دشمن الان از هر طرف شدید حمله کرده،، نوک دفاع ما درست تو چهار راه خندق متمرکز شده، دو تا گردان تو جناح راست و چپ هستن که هنوز عقب نشینی نکردن آقای برونسی، می گفت اگر ما چهار راه خندق رو خالی کنیم بچه های دیگه همه شون یا شهید میشن یا اسیر پاورقی ۱- آخرین صحبتهای سردار شهید برونسی را روی نوار ضبط کرده بودند بعدا که نوارش را گوش دادم این موضوع را دقیق تر فهمیدم که آن بزرگوار چه ایثار و فداکاریی از خودش نشان داده است. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯